شمسیه قاسم
پارسی انجمن
(برگرفته از بی بی سی فارسی)
حیات نعمت، شاعر و پژوهشگر سمرقندی، فرهنگی از واژگان آثار مولانا جلالالدین بلخی را آماده کرده و برای چاپ به وزارت فرهنگ تاجیکستان سپرده است. او چندی پیش برای آمادهسازی این کتاب، که «فرهنگ مردمی آثار مولوی» نام دارد، از سمرقند به دوشنبه آمده و اتاق کوچکی را در مهمانخانۀ «فرهنگ» وزارت فرهنگ تاجیکستان محل کار و زندگی خود قرار داده بود.
شمسیه قاسم پیش از بازگشت حیات نعمت به سمرقند به دیدار او رفته و در گفتوگو از کار و کوششهای او در زمان بودنش در تاجیکستان جویا شده است که در زیر میخوانید:
نخست، خواهشمندم بگویید که کتابی که از سال ۲۰۰۴ مشغول نوشتنش بودید، چرا برای شما مهم است؟
کلمههایی که من (در آثار مولوی) یافته ام، تقریباً هشتاد درصدش در هیچ فرهنگی نیست؛ نه در فرهنگ تاجیکی نه در فرهنگ دهخدا و معین و عمید… یعنی در فرهنگهای ایرانی هم نیست.
بعضی کلمهها هستند اما معناهایشان دیگر است، یعنی به آن معنا نیامدهاند که مولانا بهکار برده است. ایرانیها هم، مثلاً زرین کوب و فروزانفر، میگویند که مولانا الفاظ نامأنوس دارد، تعبیرات عجیب و غریب دارد.
وقتی ما در سال ۲۰۰۴، در مرکز مدنیت تاجیکان در سمرقند، در قالب یک گروه به مثنویخوانی آغاز کردیم و تحلیل میکردیم، پی بردیم که کلمههای زیادی دارد که در زبان زندۀ ما استفاده میشوند، اما آن کلمهها در هیچ فرهنگ واژگانی نیستند.
بهاینترتیب، ضروری شمردم که چنین فرهنگی را ترتیب بدهم. غیرازاین، حالا در تاجیکستان، فرهنگ زبان نو تهیه میشود و به من گفتند که فرهنگی که من از آثار مولوی تهیه کردهام برای تاجیکستان ازاینلحاظ نیز مهم است.
میشود از این گونه کلمهها که میگویید در فرهنگها نیستند یا معنایشان دیگر آمده است، چند مثال بزنید؟
مثلاً، در «دیوان» شمس میگوید: ای دل بزن انگشتک، بیزحمت لیولک.
به انگشت در تاجیکستان بعضیها در لهجه «چیلیک» میگویند، اما بعضیها در شمال «لیلک» میگویند؛ از جمله در سمرقند. یا مثلاً میگوید:
تتیپایم، افندی این چه کردی،
تتیپا تا تتیپا ای افندی.
در سمرقند وقتی کودک تازه راه رفتن را میآموزد، به آن «تتیپا» میگویند. پس مولانا میگوید تتیپایم کردی، یعنی مرا دوباره راه رفتن آموختی.
یا بگیریم در زبان [فارسی] تاجیکی نهتنها در زبان گفتوگویی که در ادبی نیز تا سالهای ۱۹۸۰ واژه «تمنا» به معنای ناز و کرشمه استفاده میشد، و این کلمه را به معنای آرزو و امید استفاده نمیکردند. و مولانا نیز میگوید:
هر کسی دارد در سینه تمنای دگر،
وآن سرچشمه کز او زاد تمنا برگو.
تمنای دوم را مولانا در اینجا به معنای ناز و کرشمه استفاده کرده است.
یا مثلاً عبارت «سلام خشک» را در فرهنگها «سلام و علیک بدون احوالپرسی» معنی کردهاند، اما مردم ما این عبارت را به معنای «سلام بدون یک دستاویز یا تحفه» استفاده میکنند و مولانا نیز این عبارت را به همین معنی استفاده میکند.
اما آیا بایسته بود که برای آثار مولانا فرهنگ واژگانی جداگانه داشته باشیم؟
تفسیر آثار مولانا کار سهلی نیست و من خواستم حداقل با تهیه این لغت سهمی در این کار بگیرم.
مثلاً فرهنگ «شاهنامه» هست، اما برای آثار مولانا فرهنگ نیست. اما باید گفت که در فرهنگ «شاهنامه» هم، من دیدم، در آن برخی اشتباهها آمده است، زیرا برخی واژهایی که در فارسی ماوراءالنهر هست، در ایران نیستند. بالاخره فردوسی «شاهنامه» را با سپارش سامانیان نوشته، زبانش زبان ماست.
«فرهنگ مردمی آثار مولانا» دارای چند واژه است؟
آنچه ما تا امروز دریافت کردیم، ۱۳۳۸ واحد لغوی است که تقریباً هشتاد درصدش در فرهنگها نیست. برای همین، برای درک سخن سحرانگیز مولانا ضروری شمردم که این کتاب تهیه شود.
مثلاً، در زبان زندۀ ما کلمه «گاج» هست به معنای سادهلوح، نادان. ما در سمرقند محلهای نیز داریم با نام گاجان و مولانا نیز از این واژه استفاده کرده:
این قضا را هم قضا داند علاج،
عقل خلقان در قضا گیج است و گاج.
اما در کتابها ببینید، چگونه آمده است؛ مثلاً در نسخۀ احمد فتاحی:
این قضا را هم قضا داند علاج
عقل خلقان در قضا گیج است و کاج
در نسخه عبدالقادر گلپناری:
این قضا را هم قضا داند علاج
عقل خلقان در قضا گیج است و گیج
در نسخه کزازی آمده است:
این قضا را هم قضا داند علیج
عقل خلقان در قضا گیج است و گیج
یعنی از بس که این واژه را نمیدانستهاند، عوض کردهاند تا برایشان معنایی دهد.
یا مثلاً این بیت را نگرید:
عشق چو قربان کندم، عید من آن روز بود،
و ار نبود عید من آن، مرد نیم، بلکه غرم.
«غرم» (غر ام) در اینجا به معنای «نامرد ام» آمده است اما اینها این را «غروم» خوانده است و معنایش را نیز گفتهاند: «میش کوهی، قوچ کوهی، غرامت، تاوان، زیان، مشقت…»
همینگونه کلمه و عبارههایی که در زبان زنده ما، بهخصوص در سمرقند، تا حالا هستند، در آثار مولانا بسیار پیدا شد.
پیوند مولانا با زبان فارسی ماوراءالنهر را شما چگونه شرح میدهید؟
ما سببش را جستوجو کردیم. بعد در کتاب «پلهپله تا ملاقات خدا» زرین کوب خواندیم که دربارۀ مولانا میگوید: «…یاد محله سرپل و کوی غاتفر برای او همچنان زنده بود.»
یعنی از سمرقند یاد میکند، مولانا. در نخستین حکایت «مثنویاش» هم دلتنگی او برای سمرقند مشهود است. در حکایت «عاشق شدن پادشاه به کنیزک» وقتی طبیب از مکانهای مختلف نام میبرد و نبض کنیزک بیمار را میسنجد و وقتی از زرگر سمرقندی یاد میکنند، نبضش بالا میرود:
نبض جست و روی سرخ و زرد شد،
کز سمرقندی زرگر فرد شد
گفت کوی او کدام است و گذر،
او سر پول گفت و کویی غاتفر.
در اوّل این حکایت نیز مولانا میآرد:
بشنوید، ای دوستان این داستان،
خود حقیقت نقد حال ماست آن.
پس جستوجو کردیم و معلوم شد که مادرش مومنهخان سمرقندی بوده است. بهاولد، پدر جلالالدین، در سمرقند اقامت کرده است، در محله سر پل. جلالالدین در بلخ تولد میشود، ولی در دوسالگی جلالالدین به سمرقند میآید.
زرین کوب مینویسد که مولانا در سمرقند تحصیلات ابتدایی را پشت سر گذاشت. آن وقت از پنج تا سیزدهسالگی تحصیلات ابتدایی میگرفتند. مولوی یک رباعی دارد:
عشقت، صنما، چه دلبریها کردی،
در کشتن بنده ساحریها کردی،
بخشی همه عشقت به سمرقند دلم،
آگاه نهای، چه کافریها کردی.
هیچیکاز شاعران متولد سمرقند «سمرقند دلم» نگفته است.
یا یک غزل دارد، به شمس مراجعت کرده، میگوید:
که بغداد (ار) ترا داد بزرگ است،
سمرقند (ار) ترا قند عظیم است.
حریصم کرد، طعمم داد قندت،
اگرچه بنده خرسند عظیم است.
بریدستی مرا از خویش و پیوند،
که این دل با تو پیوند عظیم است.
در رشتۀ مولاناشناسی بار اول است این چیز. مثلاً، من توجه کردم، نام بلخ تقریباً نیست، اما از سمرقند در بیست-بیستوپنج جای تکرار میکند.
شاید یکی از علاقهمندیهای شما به تهیه این کتاب تأکید به پیوند مولانا با سمرقند بوده است؟
بین سمرقند و مولانا یک زنجیر ناگسستنی هست، اما کسی دراینباره حرف نمیزند. حتی هشتصدسالگیاش هم گذشت و کسی در این باره چیزی نگفت. حال آنکه مولانا خود را از سمرقند جدا نمیداند. میگوید:
تا ز قونیه بتابد نور عشق،
از سمرقند و بخارا ساعتی.
تاجاییکه میدانم، چاپ کتاب به تأخیر افتاده بود. آیا همینطور است؟
بله، من خودم هم نمیفهمم چرا… اولاً، من واژههای این فرهنگ را با ترتیب حروف فارسی چیدم. بعد، به من گفتند، باید ترتیب الفبای (سیریلّیک) تاجیکی باشد. من دوباره نشسته و دو ماه به ترتیب الفبای تاجیکی گرداندم.
ازسویِدیگر، من زمانی کار این کتاب را آغاز کردم که در تاجیکستان املا تغییر نیافته بود و من از این کار خبر نداشتم. پس از انجام کار کتاب فهمیدم که املا تغییر یافته و مثلاً، “واو مجهول” را در الفبای سریلیک رایج در تاجیکستان برداشتهاند.
پس، من اینها را نیز تغییر دادم، سپس، دوباره بردم و سپردم. غیرازاین، خواستم ادبیاتشناسان تاجیک ببینند. عبدالنبی ستارزاده در طول هفت ماه کتاب را دید.
هفتۀ گذشته، من به وزارت فرهنگ نامه نوشته و از آنها خواستم که برای چاپ کتاب پول بدهند. رهبر دستگاه وزارت گفت که «ما این را از حساب همان نشریات چاپ میکنیم.» یک هفته شد، هنوز خبری نیست. یا به نشر «عرفان» یا به «ادیب» میسپارند، تا چاپ شود، امّا نمیدانم کی.
قرار است با چه تیراژی چاپ شود؟
گفتند، ازبسکه این کتاب برای متخصصان است، پانصد عدد چاپ شود. هرچند، به نظر من، این کتاب برای هرکس که مولانا میخواند و دوستدار مولانا است شاید لازم باشد.
گفتید که این فرهنگنامه را با ترتیب الفبای فارسی تهیه کردهاید. آیا قرار است نسخۀ فارسی این فرهنگنامه نیز چاپ شود؟
بله، پسازاینجا من ایران میروم. آنجا دوستان خوبی هستند که گفتند منتظرند و آمادۀ چاپ این کتاب هستند. یک دوست دیگرم این کتاب را به خط فارسی برگردان کرده.
نصیب باشد، ایران که رفتم، آنجا با تیراژ بیشتری چاپ خواهد شد. چون که آنجا به مولانا بیشتر توجه دارند.
زبان فارسی تاجیکی بیش از دو دهه مقام دولتی را کسب کرده است اما هنوز هم بحثها بر سر درستی زبان داریم. شما اینبار هشت ماه در تاجیکستان بودهاید، امروز زبان فارسی را در تاجیکستان چگونه ارزیابی میکنید؟
من نظر خود را دراینباره چندی پیش به یکی از نشریهها گفته بودم. بسیاریها از من رنجیدند. اما میخواهم تأکید کنم که اگر من انتقاد کردم، تنها به خاطر سوختن است. به نظر من، چون دوشنبه پایتخت است، مطابق با نام خود باید کانون تمدن باشد و فرهنگ خیلی بالاتر از آنچه امروز میبینیم، داشته باشد.
مردم اینجا باید مناسب نام پایتخت باشند. قبلاً هر ساکن تاجیکستان که از دهه و روستای خود به پایتخت میآمد، خود را با فرهنگ پایتخت مطابق میکرد و از جمله زبان لهجه را کنار میگذاشت و زبان گفتوگو را میآموخت.
اما امروز من میبینم، هرکس به لهجۀ خود حرف میزند. این چیز را دیدم که حتی در مکتبها آموزش زبان درست به راه مانده نشده است. مثلاً، حالا در سمرقند فقط سه مکتب تاجیکی باقی مانده و آنجا هم در زمان شوروی و هم امروز از معلمان سرکرده و هم شاگردان تماماً حق ندارند با لهجه صحبت کنند.
مادامکه به مکتب آمدی، لهجه سمرقند را بگذار کنار و با زبان ادبی صحبت بکن، میگویند. فرقی ندارد که تو معلم زبان و ادبیات هستی یا ریاضیات یا شیمی. این به مثل قانون در آنجا رعایت میشود. اما اینجا اینطور نیست.
ولی برخیها میگویند که لهجهها بیشتر اصالت زبان فارسی را نگاه داشتهاند. شما با این حرف موافق نیستید؟
درست. من موافقم که لهجهها ثروت هر زبان است اما وقتیکه در تلویزیون راوی (مجری) میگوید «قپیدم» یا «هوی کردم»، یا «جیقیدم»، این مناسب زبان تلویزیون نیست.
همچنین تلفظها ویران است. تشدید را تقریباً استفاده نمیبرند، اگر پی برده باشید. مثلاً، دربارۀ کشاورزان صحبت میکند، «غلکار» میگوید. آخر «غلّه» است آن، نه اینکه «غله». تشدید کجا شد؟ یا واژه «ملّت» را «ملت» تلفظ میکنند. و امثال اینها زیاد است. قبلاً اینطور نبود.
منظورتان زمان شوروی است؟
بله.
برخیها میگویند که روسها زبان ما را خراب کردند، ولی به گفتۀ شما آن زمان بهتر بود و حالا بد شد؟
آنچه من میگویم، به روسها بستگی ندارد، همینکه لهجهها در پایتخت آمیخته شدهاند و این حالت بهوجود آمد و ازسویدیگر، بار دیگر میگویم که این نتیجۀ اصول نادرست تعلیم زبان در مکتبها است.
صدرالدین عینی گفته بودند که زبان تاجیکی سه نمود داشت: زبان ادبی، زبان لهجه و زبان زندۀ گفتوگویی که چیزی میان زبان ادبی و لهجه بود.
این زبان زندۀ گفتوگویی بیشتر درمیانِ گروه تحصیلکردۀ جامعه رایج بود؛ زبان روشنفکران.
در سمرقند این زبان تا حالا زنده است. یعنی فارسیِ اکثر مردم به زبان ادبی نزدیک باقی مانده است.
وضع روشنفکران و روشنفکری در تاجیکستان را چگونه دریافتید؟
در سمرقند مثلی هست: «هرچند زدم در، نگرفت، مان که رود (بگذار برود)». روشنفکر اصیل زیبایی اصیل خود را در تاجیکستان کنار گرفت. تن داد. چون دید که حرفش قدر ندارد.
آیا وظیفه آنها نیست که تلاش بکنند و صدایشان شنیده شود؟
آنها کماند. امروز تعدادشان خیلی کم مانده. مشکل در کمی صدا است. کم بودند و اخیراً استاد شکوری هم که بودند، رفتند.
در رسانهها مطالب زیادی دربارۀ مشکل محلگرایی درمیانِ روزنامهنگاران و سیاستمداران چاپ شده است. شما درمیانِ اهل ادب در تاجیکستان شاهد محلگرایی شدهاید؟
در تاجیکستان زمانهای پیش نیز یک مثل بود، میگفتند «محلگرا (منطقهگرا) نباشم، تاجیک نیستم.» متأسفانه، محلگرایی همیشه بود، در زمان شوروی هم بود. امروز هم این کار هست.
برگرفته از بیبیسی پارسی؛ ۲۲ آذرماه ۱۳۹۱.