سهراب سیرت
همین که دستش با قلم آشنا شد، یا شاید همین که نوشتن و خواندن یاد گرفت، به سرودن نیز آغاز کرد. در یازده سالگی غزلی نوشت که در نشریه «بیدار»، تنها روزنامه شهر مزارشریف در بلخ منتشر شد.
از چاپ نخستین غزل محمدشاه واصف باختری، که در آن هنگام «ثابت» تخلص میکرد، هفتاد سال میگذرد.
با درگذشت او، ادبیات معاصر فارسی در افغانستان اکنون سوگوار مرگ یکی از ستونهای اصلی خود است. واصف باختری چندین دهه الگو و استاد چند نسل از شاعران و نویسندگان افغانستان بود. او در بیش از هفت دهه از زندگی پربار ادبی خود، سرود، نوشت، پژوهش و ترجمه و تدریس کرد. هرچند در سالهای پسین حیات خود در غربت، در آمریکا بیماری مجال زیادی برای فعالیت به او نداد. او که گفت:
مسافران شکیبا، مسافران خموش!
دلم ز گردش آرام این قطار گرفت
در ایستگاه حوادث پیاده خواهم شد
«و اینسان به دنبال سالار یوشیج رفتم»
واصف باختری هرچند در ابتدای شاعریاش غزل و رباعی میسرود، اما وقتی با شعر و روش نوشتن نیما یوشیج آشنایی یافت، شیفته قالب نیمایی و سپس از پیشگامان این سبک در افغانستان شد. او از معدود شاعران نیماییسرا بود که تمام اسلوب پیشنهادی نیما را موبهمو رعایت میکرد. در مجموعه آثار او که در سال ۱۳۹۵ خورشیدی با عنوان «سفالینهیی چند بر پیشخوان بلورین فردا» منتشر شد، واصف باختری قبل از شروع بخش شعرهای نیمایی خود نوشته است: «و اینسان به دنبال سالار یوشیج رفتم».
«نوگرایی» او در همین جا متوقف نشد. استاد باختری شعرهای زیادی در قالب آزاد نیز نوشت. در معرفی این شعرها، در مجموعه آثار خود نوشته است: «من از بیهقی و از آن ترک فرزانه پارسیگوی؛ بیاموختم این شگرد شگرف شبیخونزدن؛ بر سپاه سیهپوش شب را!».
در همین بخش او شعری به احمد شاملو اهدا کرده است که اینگونه آغاز میشود:
«از قصیدهٔ قرن عصمت
شاعرستان مردی را از نسل هابیلیان
پا بریدند
و شگفتا که از این تنگ خاکنا
هنوز یارای پروازش است»
لطیف ناظمی، شاعر مطرح همدوره و دوست واصف باختری، در صحبت با من درباره او گفت در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ خورشیدی، باختری به عنوان یک شاعر نوپرداز و نیماییپرداز در کشاندن شعر افغانستان به سوی نوگرایی نقشی اساسی داشت.
آقای ناظمی هرچند تاکید کرد که با این حال شعر استاد واصف باختری به دلیل تسلط کاملی که بر ادبیات کهن داشت، همچنان طعم و بوی کلاسیک میدهد: «در غزل نوآوری نکرد اما چون در آن زمان شاید بیرون شدن از زیر سقف شعر قدمایی دشوار بود ولی در آن زمان و زمانه شعر باختری به معنای واقعی کلمه شعر نو بود».
محمد کاظم کاظمی، شاعر و پژوهشگر ادبی نیز در مقالهای درباره واصف باختری مینویسد: «شعر نیمایی باختری از لحاظ قواعد و اصول، بیعیبترین شعری است که من در تاریخ شعر نو افغانستان دیدهام. او هم شیوه مصراعبندی خاص این قالب را میشناسد و رعایت میکند و هم در قافیهآرایی اصول و قواعدی در کارش دارد. این چیزی است که در کار بسیاری دیگران دیده نمیشود.»
«نوشته است بر برگهای شقایق
که گل را نچینید
و این کودک نازپرورده زآغوش مادر نگیرید
ولیکن دریغا که باد
ندارد سواد!»
شعر در بحبوحه آشفتگی سیاسی
در زمان جوانی واصف باختری افغانستان از یک وضع نسبتاً باثبات کمکم دچار کشمکشهای جریانهای مختلف سیاسی میشد. او نیز به یکی از جریانهای سیاسی (جریان دموکراتیک نوین) پیوست و از افراد اصلی این گروه شد که نشریهای با نام «شعله جاوید» نیز منتشر میکردند. در آن هنگام شعری با عنوان «حماسه شعله» نیز نوشت که حتی به سرود برخی از تظاهرات خیابانی مبدل شد. سطور اول آن اینگونه است:
«توای همرزم و همزنجیر و همسنگر
سر از دامان پندار سیاه خویشتن بردار
مگر از دشنۀ خونریز دژخیمان
مگر زین روسپیخویان بدگوهر
هراسی در نهانگاه روان خویشتن داری؟
مگر مینای روحت از شرنگ ترس لبریز است؟»
شعری بهشدت برانگیزنده که خون جوانان چپگرای تحولخواه آن دوران را به جوش میآورد؛ شعری که گروهی را به خیزش و شکستن «زنجیرها» فرا میخواند.
اما پس از گذشت سالیانی، به گفته رهنورد زریاب، نویسنده فقید و دوست واصف باختری، دوره دیگری در زندگی او آغاز شد. آقای زریاب در مقالهای که در تولد شصت سالگی واصف باختری درباره او نوشته، میگوید: «در این دوره ، او بیشتر به گستره ارجُمند حکمت روی آورد و به چونوچراهای فلسفی دلبستگی فزونتر پیدا کرد و نبشتههای خوبی هم در این زمینهها رقم زد و به نشر سپرد.»
با این حال چند ماه پس از «کوتادی ثور» و سرنگون شدن دولت محمد داوود، او از سوی دولت به حمایت شوروی وقت بازداشت و از میزان/مهر ۱۳۵۷ تا جدی/دی ۱۳۵۸ زندانی شد.
پرتو نادری، شاعر مطرح اهل افغانستان، مقالاتی در زمینه زندگی و کارنامه واصف باختری منتشر کرده است. اخیراً مجموعه مقالات او با عنوان «پیر روشنیفروش» در کابل چاپ و نشر شد. در بخشی از مقالهای درباره زندانی شدن او مینویسد: «در همان نخستین ماههای نظام سیاه ترهکی-امین واصف باختری دستگیر و به زندان افگنده شد. تاجایی که من میپندارم در آن سالها واصف باختری هیچگونه فعالیت سیاسی سازمانی نداشت؛ اما به حیث یک شاعر و پژوهشگر نستوه، آگاه و هدفمند شعرش همیشه سلاح شکوهمند مبارزه بر ضد استبداد بوده است.»
او در ادامه میافزاید که واصف باختری را «به سبب فر و شکوه، دانش و شعر و شاعریاش به زندان افگندند». چرا که به باور آقای نادری نظام آن زمان «با نخبگان، آگاهان و دستاندرکاران دانش و فرهنگ سر دشمنی داشت».
واصف باختری حتی در زندان از شعر دست نکشید. بخشی از شعری که در قوس/آذر ۱۳۵۸ در زندان نوشته است:
«پاسبانا خدا را
لحظهیی این گره -این گران قفل- را باز کن از سرانگشت درگاه
تا از این دوزخ، از این تنور گدازان
– هیزمش استخوانهای خونین –
روح زنجیریان تا فراسوی دیوارها اوج گیرد
پاسبانا باز امشب زان سوی دیوار
گریۀ کودکی خواب زنجیریان را برآشفت
گوییا باز دژبان خارا روان بر زمین تن پرنیان گونهیی خاربنهای شلاق خونین خود را فروکاشت»
باستانگرایی و نمادگرایی
واصف باختری در شعر، بهویژه در قالب نیمایی، زبانی فاخر دارد و برای بیان پیام شعر و گاهی حتی ساختار آن از تلمیحات، نمادها و اسطورهها بهره میگیرد؛ ویژگی که آقای کاظمی آن را «از امتیازهای باختری» خوانده است. او در نوشتهای میگوید: «مهم این نیست که او را از این نظر متأثر از نیما و پیروان او بدانیم یا ندانیم. مهم این است که شاعر ما در پناه این نمادها توانسته از صراحت و مستقیمسرایی بپرهیزد.»
در عین حال آقای ناظمی بر این باور است که واصف باختری «هنگامی که اندیشه منطقی را به اندیشه شعری عوض میکند، راه دشوارگذاری را طی میکند و در این سفر، چنان اتفاق میافتد که پیچیدگی تصاویر و تزاحم نمادها، فضای شعری اش را اندکی مِه آلود کند».
در حالی که بعضی از منتقدان توسل شاعران به زبان نمادین و غیرصریح را ناشی از اعمال سانسور و فضای خفقانآور سیاسی میدانند. دلیل و عوامل آن هر چه بوده باشد، این ویژگی دیگر به نوعی از شناسنامه شعر او مبدل شده بود.
آقای کاظمی هرچند معتقد است که «نمادگرایی باختری، گاهی شعر را از دنیای حقیقی، عینی و ملموس ما دور کرده است و این خطری است که همه سمبولیستها را تهدید میکند.»
نمادگرایی واصف باختری میتواند متاثر از روش کار نیما و اخوان ثالث در ایران باشد اما پرتو نادری بر این باور است:« شاید بتوان گفت واصف باختری یکی از نمادگراترین شاعر روزگار ماست. این ویژگی شعرهای او را نه تنها در سطح کشور؛ بلکه میتوان در سطح حوزه گستردۀ زبان پارسی دری نیزمطرح کرد.»
باستانگرایی و برخورد آرکائیک با شعر نیز در کارهای نیمایی او مشهود است. بخشی از شعر بلند «عقاب از اوجها»:
«چنین گفتند در افسانههای باستان افسانهآرایان
که بابل، این ابرشهر ـ این سپیدار کهن در جنگل تاریخ ـ
چو شد بر سر زمینهای دگر چیره
گل آزرم بر شاخ روان پژمرد سالاران بابل را
و هریک خویشتن را ایزدی پنداشت
غرور شهروندان نیز از آیین سالاران فزونی یافت
خدا شد خشمگین زین نابهکاریها
سزایی داد ایشان را شگفتیزا
که از آن پس ندانستند
زبان یکدگر آنان
یکی را گر درود گرم بر لب بود
به گوش دیگران دشنام میآمد…»
با این حال او همزمان که نیمایی مینوشت، غزل و گاهی قصیده هم میسرود. واصف باختری مولانا خال محمد خسته در بلخ و صوفی عبدالحق بیتاب در کابل را به عنوان استادان خود یاد میکرد. باری هم گفته بود که «واصف باختری» تخلصی است که از مولانا خسته به او به یادگار مانده است.
ا
افراد زیادی که با او همصحبت بودهاند، بارها گفتهاند که واصف باختری دارای حافظه شگفتانگیزی بوده است. رهنورد زریاب در توصیف دوست دیرینهاش در مقالهای نوشته است: «او مردی است بسیار آرام و فروتن ، فراوان خوش برخورد و به گونه جذّاب و اثرناکی نرمسخن و شیرینگفتار که در کاربرد تعارفات و آداب، با همگان -هرکسی که باشد- همواره راه مبالغه میپیماید…در حق خویشتن و کارنامههای خودش، از اظهار انواع ِ فروتنی و شکستهنفسی و خاکساری دریغ نمیورزد. او یکی از کتابخوانترین و جستجوگرترین کسانی بوده است که من در زندگانی خودم شناختهام.»
زریاب همچنین نوشته که در سال ۱۳۷۳ خورشیدی وقتی پنجاه ساله شد، واصف باختری غزلی با این مطلع را تقدیم او کرد:
«قصه بودیم و کنون، قصه کوتاه شدیم
کاستیم از خود و کوتاه تر از آه شدیم»
در سالهای اخیر در افغانستان و کشورهای غربی مراسم متعددی برای نکوداشت از کارنامه واصف باختری برگزار شد. چهارراه و مکتبی هم به نام او در بلخ نام گذاری شد.
از واصف باختری بیست عنوان کتاب شعر، پژوهش و ترجمه منتشر شده است. ناصر هوتکی، داماد او و گردآورنده مجموعه آثارش میگوید دو کتاب چاپنشده دیگر از استاد باختری گردآورده است که هنوز کامل و آماده چاپ نشده است. یکی مجموعمقالاتی درباره متصوفان با نام «یادنامه مردان خدا» و دیگری «گذرگاه شعر» که در واقع متن صحبتها و تبصرههای واصف باختری در زمینه ادبیات در سریبرنامههای رادیویی با همین نام است.
نمونهای از غزل او:
جهنم است، جهنم نه نیمروزان است
گلوی کوچه چو دلهای کینهتوزان است
به هر کرانه که بینی کفن فروشانند
که گفته است که این شهر جامهدوزان است
لباس زال، سزاوار پیکرش بادا
کنون که رستم ما نیز از عجوزان است
سلام باد ز ما کاشفان آتش را
که روز اول جشن کتابسوزان است