حمید سبزواری؛ شاعر جنگ که در وقت صلح حرفی برای گفتن ندارد

سایه اقتصادی نیا

آنچه امروزه در جریان‌شناسی شعر معاصر با عنوان «شعر جنگ» خوانده می‌شود، مشخصاً پس از درگرفتن جنگ بین ایران و عراق در سال ۱۳۵۹ شمسی زاده شده است. شاعران اصلی و سرحلقه‌های این جریان ادبی مایل بودند آن را «شعر دفاع مقدس» یا «شعر پایداری» یا «شعر مقاومت» بخوانند که اصطلاحاتی ارزش‌گذارانه است زیرا بر جنبۀ عقیدتی و سیاسی این جنگ بیش از جنبۀ ملی ـ میهنی و عاطفی ـ انسانی آن تاکید می‌کرد. اما پیش از آنکه این شعر در گروه‌هایی متشکل از شاعرانی مذهبی و عمدتاً سنّتگرا نام و هویت بیابد، بر زمینه‌ای موجودیت یافته بود که «شعر انقلاب اسلامی» خوانده می‌شد. «شعر انقلاب اسلامی» خود مجموعه‌ای بود هویت‌یافته از دو طریق: اول، پیش‌نهادن و تجمیع اشعاری که سرایندگانش در گیرودار انقلاب علقه و علاقۀ اسلامی داشتند و دست‌کم یک شعر در ستایش یا تایید افکار و آرمان‌های بنیانگذار انقلاب اسلامی، امام خمینی، یا همراهی عقیدتی با او سروده بودند؛ و دوم، حذف انواع گونه‌های شعریِ دیگری که درونمایۀ آنها حول محور مبارزه علیه رژیم شاه می‌گردید ولی از گرایش مذهبی رنگی نداشت ـ حذفی تمام‌عیار از طریق کنار نهادن یکسره و بی‌تعارف تمام اشعاری که تحت نفوذ گفتمان چپ یا گفتمان ملّی‌گرا سروده شده بود.

پیکرۀ اصلیِ «شعر انقلاب اسلامی» و سپس، بعدتر، «شعر دفاع مقدّس» این‌گونه شکل یافت و حسین‌آقا ممتحنی در چنین بستری بود که حمید سبزواری شد: با شعر «خمینی ای امام» شهرت و محبوبیت پیدا کرد، با «آمریکا، آمریکا، ننگ به نیرنگ تو» به صف‌های صبح‌های سرد ما، دانش‌آموزان دبستانی در سال‌های دهۀ شصت شمسی، راه یافت، خاطراتمان از کتاب فارسی و موضوع انشای امتحانات ثلث سوم را از آنِ خود کرد و در خانه هم طنین اشعارش را از تلویزیون و رادیو به گوشمان رساند.

او در دهه‌های بعد از جنگ و در سال‌های سازندگی و اصلاحات و تحریم اقتصادی و پس از آن نیز قدر دید: پیش‌تر آیت الله خمینی و سپس آقای خامنه‌ای شعر او را ستوده بودند. آقای خامنه‌ای بر دفتر اشعارش مقدمه‌ای تحسین‌آمیز نوشت. نشان درجۀ یک فرهنگ و هنر را از دست ریاست‌ جمهوری گرفت، به واسطۀ انتخاب کتاب سرود سپیده به عنوان کتاب سال از او به شکل مادی و معنوی تقدیر کردند. در سال ۱۳۸۲چهرۀ ماندگار شد، لقب «پدر شعر انقلاب» را از آن خود کرد و …. با وجود همۀ اینها، پس از فوتش در خانه‌اش گرد آمدند و فریاد کشیدند که او چنان که باید قدر ندیده و بر صدر ننشسته است، او فراموش شده است و این گناهی‌ست نابخشودنی. حال آنکه در مراسم تشییع پیکرش وزیر و وکیل و رئیس و سردار صف کشیدند و به او ادای احترام کردند. شورای شهر تهران فوراً تصمیم گرفت خیابانی را به نام او نامگذاری کند. کسی را هم یارای آن نبود که بپرسد در روزگاری که اجازۀ دفن پیکر شاعری دیگر را طبق وصیتش نمی‌دهند، مگر صدر و قدر دیگر چیست و چه‌گونه باید باشد؟ باید چون عنصری از نقره دیگدان بزند؟

با این اوصاف، نام و صدای حمید سبزواری باید به نسل‌های بعد منتقل می‌شد. همه‌چیز درست برنامه‌ریزی شده بود: از آموزش کتبی و شفاهی تمام دوره‌های تحصیلی گرفته، تا رادیو و تلویزیون و شبکه‌های اجتماعی. اما چرا نشد؟ چرا مخاطبان جوان شعر امروز، نه نام و نه اشعار او را به خاطر نمی‌آورند و پس از انتشار خبر درگذشتش به جای حافظه به موتورهای جستجوی اینترنت رجوع کردند؟

پاسخ روشن است: تغییر گفتمان.

شعر دفاع مقدس، پس از درگذشت یا خاموشی چهره های اصلی و بنیانگذارانش، لاجرم به صفحات شعر شاعران جوانتری راه پیدا کرده بود که در ایرانِ درگیرِ جنگ متولد شده و بالیده بودند – شاعران متولد دهه های ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ شمسی، که زیر آوار موشک ها و صدای بمباران ها به مدرسه می رفتند. این شعر که صبغه ای عقیدتی و تبلیغی داشت و مضامین آن همه در شرح ریختن خون دشمن و ستایش شهادت بود، در دفتر این شاعرانِ نسلِ دوم به کلی استحاله یافت و دیگرگون شد. گفتمان غالب «جنگ» حضیض یافت و هم‌نوا با گفتمان غالب جهانی، به ضدّ خود، «صلح» بدل گشت. دفترهای نازک شاعران جوان امروز مملو است از اشعاری در مذمت و نکوهش جنگ و تکریم واژۀ صلح. تفوق بی‌چون‌وچرای نگاه انسان‌مدارانه و عاطفی به درونمایۀ «جنگ» سویه‌های خشن و خونین آن را یکسر کنار زده و سبب چیرگی کامل آن، حتی بر مضامین ملی‌گرایانه شده است. امروزه چرخش درونمایۀ «جنگ» به «ضد جنگ» در شعر معاصر فارسی غلبه ای تمام دارد و به روشنی شکاف بین زاویۀ دید دو نسلِ متوالی نسبت به یک موضوع را نشان می دهد. فرزندان آن جنگ شاعران صلحِ امروزند. پس طبیعی می‌نمود که وقتی حمید سبزواری درگذشت، جوانان کمتر او را به یاد می‌آوردند. حنجره‌هایی که همزمان با درگذشتش در حیاط خانه‌اش فریاد می‌کشیدند و از فراموش کردن او گله می‌کردند، باید پاسخشان را در تغییر گفتمان می‌جستند، و این سیر قهری و تدریجی تاریخ را به دیدۀ عقل و منطق می‌دیدند و می‌پذیرفتند. اما باز هم خطا کردند و به جای گوش سپردن به زنهار تاریخ، جبران مافات را در نامگذاری تشریفاتی کوچه و خیابان جستند.

حمید سبزواری، از نظر جایگاهش در تاریخ ادبیّات، هر که باشد و نباشد، برای نسل مایی که در دهه های پنجاه و شصت شمسی دانش‌آموز بودیم صدای خاطراتی است یخزده و ترس‌خورده. دست‌کم ما نمی‌توانیم تصویر او را از خط‍‌کش ناظم‌ها و کاغذرنگی‌های فقیرانۀ دهۀ فجر و مشت‌های کوچک گره‌کرده در صبح‌های سرد سیزده آبان جدا کنیم. بخواهیم یا نخواهیم، دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، او جزئی از حافظۀ جمعی دو سه نسل از ایرانیانی است که، همچنان‌که در صف مرغ و برنج کوپنی ایستاده بودند و به باقیماندۀ شیر خشک نوزادشان فکر می‌کردند، از رادیوی دکان‌ها شنیدند:
از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما / جاودانه شد از فروغ سحر پگاه ما
صبح آرزو دمیده از کرانه‌ها / شاخه‌های زندگی زده جوانه‌ها
این پیروزی خجسته باد این پیروزی

با نامگذاری خیابانی در تهران به نام استاد حمید سبزواری، شاید عابران بیست سی سال بعد کنجکاو شوند و بپرسند: راستی او که بود؟ اما این اقدام نمی‌تواند حکم تاریخ ادبیات را تغییر ‌دهد. تاریخ را مایی می‌نویسیم که نام خیابان‌هایمان، روز از پی روز، عوض می‌شد: از نوروز و نسترن به نام شهید شانزده سالۀ همسایه.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته