محمد عبدی
اچ اند اس مدیا
روح انگیز شریفیان، متولد ۱۳۲۰ در تهران، تحصیلات خود را در رشته تعلیم و تربیت در اتریش سپری کرد و از سال ها پیش در لندن زندگی می کند. اولین رمان او با نام “چه کسی باور می کند، رستم” در سال ۱۳۸۲ چاپ شد و جایزه گلشیری را برایش به ارمغان آورد. رمان دیگری از او با نام کارت پستال در سال ۱۳۸۷ چاپ شد، همین طور مجموعه داستان “روزی که هزار بار عاشق شدم” در سال ۱۳۸۴. از این نویسنده چندین کتاب هم درباره روانشناسی تعلیم و تربیت، و همین طور چند ترجمه به چاپ رسیده است. تازه ترین رمان او “خدای من، خدای من” نام دارد که داستان زنی به نام آیینه را می گوید که از پدری ایرانی و مادری انگلیسی در تهران متولد می شود و از شانزده سالگی در بریتانیا زندگی می کند و آمد و رفت او میان دو کشور و رابطه اش با پدر و مادری متفاوت، تقابل های دو فرهنگ و ادیان مختلف را موکد می کند، در حالی که شاید عشق خفته ای میان او و مردی به نام داور در ایران جریان دارد. این رمان در ایران مجوز چاپ نیافت و به تازگی به همت نشر “اچ اند اس مدیا” در لندن به چاپ رسیده است. گفتگوی زیر درباره مهاجرت، تقابل فرهنگها، دین و کتاب تازه خانم شریفیان در لندن صورت گرفته است.
“خدای من، خدای من” به کل متفاوت از فضای رمان اولتان است و کمتر می توان شباهت هایی در فضاهای آنها جست و جو کرد…
خیلی خوشحالم که با هم متفاوت هستند. چون فکر می کنم هر رمانی روح خاص خودش را دارد و موضوعی کاملا متفاوت را مطرح می کند…
زندگی در مهاجرت چقدر شما را به نوشتن این رمان سوق داد؟
به هرحال ما همیشه تحت تاثیر محیطی هستیم که در آن زندگی می کنیم. اگر هم با فرهنگی متفاوت بزرگ شده باشیم که همین طور هم هست، اما با محیط فعلی زندگی مان، خود بخود یک جور انس و آشنایی پیدا می کنیم. این آشنایی در نوشتن هم خودش را نشان می دهد. راستش را بخواهید من بدم نمی آمد کتابهایم را به انگلیسی می نوشتم، اما هنوز ریزه کاری ها و بازیهایی هست که تنها با زبان فارسی می توانم بیانشان کنم. اما ایده نوشتن یک چنین رمانی از خیلی وقت پیش در فکر من بود. می خواستم دو نفر را با دو طرز فکر و ایده متفاوت، در مقابل هم قرار بدهم، این که چطور بتوانند با هم کنار بیایند، روی یکدیگر تاثیر بگذارند و سرانجام به نتیجه ای برسند یا نه… نه، این اصلا ربطی به مهاجرت ندارد، دست کم برای من ندارد. شاید آشنایی با زندگی در اینجا بود که به من امکان داد بتوانم فکرم را به این صورت بنویسم.
مهمترین تم رمان مساله تقابل فرهنگی است. چرا شخصیت های شما اینقدر با این مساله درگیرند و جوابی برای آن ندارند؟
برای این که فرهنگ و دین و مذهب، یک عامل قوی و فراگیر در شخصیت انسان است. دنیای دور و بر ما پر از این تضادها است. ما فکر می کنیم، یا دلمان می خواهد فکر کنیم که از آن گذشته ایم، یا از آن بالاتر رفته ایم. اما دائم با آن روبرو هستیم. چه در ایران، چه در خارج از ایران. هر نسلی مشخصه های خودش را دارد. “نبی” نمونه ای از یک نسل است و “داور” شکل دیگری از نبی است. نسلی جوانتر وآماده تر برای پذیرش. داور نماینده جامعه ای است که با غیر خود در می افتد، اما وا نمی دهد.
عشق بهانه ای است برای نشان دادن تفاوتهای عمیق و انعطاف ناپذیر در سایه سعی و کوششی خستگی ناپذیر. در واقع عشق پیچ و مهره اصلی می شود، تا از ملال بحثها بکاهد و داستان را پیش ببرد. این طوری است که به دلیل وجود عشق، باورهای داور برای خودش به داوری می نشیند و سوال برانگیز می شود. “آیینه” سمبل واقعیت است و هنگامی که می گوید: دو دریا را می توان بهم وصل کرد، داور می داند که به پایان خط رسیده اند.
به عنوان کسی که در خارج از ایران زندگی می کنید، با همین مساله تقابل فرهنگی درگیر هستید؟ این مساله برایتان مانند شخصیت های کتاب مشکل زاست؟
نه من با مسئله فرهنگی درگیر نبوده ام، آن را حس می کنم، می فهمم، اما مشکلی با آن ندارم. شگرد نوشتن این است که از خودت بیرون بیایی و چیزی را بنویسی که اصلا مانند تو نیست، در دنیای تو نیست. من می توانم تصور کنم که همچون چیزی ممکن است، آنوقت می نشینم و آن را می نویسم. مثل کسی که قصه می گوید، البته این قصه هدفی را هم دنبال می کند. واقعیت این است که هیچ رمانی باری به هرجهت نوشته نمی شود.
مساله ادیان به مساله بزرگ دیگری در کتاب بدل شده، اختلاف ادیان و این که این شخصیت ها با پدر و مادری از ادیان متفاوت درگیر این مساله شده اند و مثلاً آیینه، شخصیت اصلی کتاب شما نمی داند که مسلمان است یا مسیحی. فکر می کنید این مساله در جهان امروز ، آن هم در محیط لندن که این قدر آمیخته از ادیان و نژادهای مختلف است، چقدر مهم است؟
ما فکر می کنیم یا آرزو می کنیم که کاش مساله دین و مذهب مهم نمی بود و این همه دردسر هم وجود نمی داشت. اما می بینید که هست و چقدر هم مشکل زا ست. آیینه اما با آن مشکلی ندارد. او نماینده زنی است روشنفکر و متعادل که تکلیفش با خودش روشن است. آنچه من در رمان به عهده او گذاشته ام روبرو شدن وتصویرکردن کسانی است که دور و برش هستند و هر یک زندانی عقاید و فرهنگ و محیط شان. نبی، لیلیان، آسیه، آمنه و داور. آیینه به موقعیت خودش آگاه است. او از همه اطرافیان خودش آگاه تر است. نقطه اوج آگاهی او انتخاب ناتان است. ناتان کفه ترازو را میزان می کند و نماینده دنیایی است که محدودیتی تنگ نظرانه ندارد و آنقدر روشنفکر است که آیینه آن را در سراسر داستان بازگو می کند. او در واقع ضربان قلب تپنده سراسر قصه است.
دیالوگ های داور به شکلی تحکم آمیز و گاه حتی برخورنده است و او سعی دارد به زور دیدگاه خود را به عنوان دیدگاه برتر که معتقد به اسلام است، به آئینه تحمیل کند. این نوع نگاه او از کجا شکل گرفته و آیا نگاه مورد تایید نویسنده است که اینقدر بر آن تاکید می شود؟
دیدگاه داور دیدگاه یک مرد مسلمان است، با اعتقادی دیرین به باورهای دینی اش، اما این مرد تحصیل کرده هم هست. در عین حال قوانین را می شناسد و به نوعی با آن همراه است. برای من داور نماینده نسلی است سرگردان، که خود را روشنفکر می داند، اما نمی تواند حتی یکی از میله های زندانش را بشکند. او آنها را تکان می دهد، شاید برای این که از جا در آورد، اما سرانجام این کار را نمی کند، در حالی که چندان مصمم هم نیست. او دست و پا بسته است، اما آن را نمی پسندد. اتومبیل نماد این بسته بودن است. داور در اتومبیل است، اما حرکت نمی کند. می گذارد اتومبیل ها از او جلو بزنند. اگر باید به راست بپیچد، به چپ می پیچد و اگر به چپ، به راست می پیچد. انتظار می کشد، اما پیاده نمی شود. نمی تواند پیاده شود. او زندانی محیط و عقاید خودش است. نگاهش از توی اتومبیل به شهری است که نمی تواند از آن ببرد. نه از نظر فکری ، نه از نظر قانون فکری اش. کاش می پرسیدید آیا طرز فکر آیینه، نگاه مورد تأیید نویسنده نیست؟ آنوقت فکر می کردم دارید به من کمپلیمان می دهید [از من تعریف می کنید]!
کتاب در ایران مجوز چاپ نگرفت. فکر می کنید چرا؟ چه مدت منتظر ماندید؟
نزدیک دو سال منتظر ماندم، پیگیری کردم و تنها جوابی که گرفتم این بود که “این کتاب قابل چاپ نمی باشد”.
این اولین کتاب شماست که در خارج از کشور چاپ می شود. فکر می کنید این آزادی چاپ هر آنچه که دلتان می خواهد، به نوعی به شما کمک خواهد کرد که به خودسانسوری فکر نکنید و آزادانه بنویسید یا فکر می کنید تغییر عمده ای رخ نخواهد داد؟
سایه سانسور، کاش فقط سایه بود، حالا دیگر جزیی از وجود ما شده انگار. مثل تحریم ها است سال ها طول می کشد تا از بین برود. شاید اگر از پیش می دانستم، که کتابم در خارج از ایران چاپ خواهد شد، آن را طور دیگری می نوشتم. اما کتاب نوشته شده بود. وقتی امکان چاپ در انگلستان پیش آمد، البته از آن استقبال کردم، اما اگر می خواستم آن را تغییر دهم ، باید کتابی دیگر می نوشتم. شاید هم روزی یک کتاب دیگر در این مورد بنویسم. اما راستش را بخواهید مقوله دین دیگر تکراری و خسته کننده شده و من هم فکر نمی کنم بار دیگر کتابی در این زمینه بنویسم.
*بخش آغازین کتاب را می توانید از اینجا با استفاده از گوگل-پلی بخوانید.