داستان اختلاس من؛ یادی از استاد محمدحسن گنجی

فرهاد طاهری
سایت الف

دیدم یکی ازفیس‌بوکیان درصفحه‌اش نوشته است: «امروز کتاب مرد جهانی از بیرجند (تهران: گیتاشناسی، ۱۳۸۹)، شرح‌حال زنده‌یاد دکتر محمدحسن گنجی پدر جغرافیای ایران را برداشتم و چند صفحه از شرح تلاش‌ها و رنج‌ها و محرومیت‌هایی که در زندگی متحمل شده بودند را خواندم و آفرین‌ها گفتم به روان آن بزرگ‌مرد دانش و فرهنگ… افسوس این کتاب زیبا و روان و خواندنی در جامعه فرهنگی ایران غریب مانده است.»

با دیدن این نوشته، بر آن شدم به این دوست و نیز به طایفه فیس‌بوکی مطلبی عرض کنم. وقتی کتاب مرد جهانی از بیرجند منتشر شد، مرحوم دکتر گنجی نسخه‌ای از این کتاب را با توشیح خط زیبایش به من لطف فرمود. من هم درباره این کتاب مقاله‌ای نوشتم با عنوان «گشتی در گذشت زمانه» و قضیه نوشتن مقاله‌ام را هم در گفت‌وگوی تلفنی به زنده‌یاد دکتر گنجی گفتم. ایشان فرمودند خیلی مشتاقم مقاله شما را پیش از انتشار ببینم و افزود مطمئن نیستم وقتی این مقاله منتشر می‌شود من در این دنیا باشم یا خیر؛ و قرار ملاقاتی با من در بعدازظهر روز سه‌شنبه سردی در دی‌ماه ۱۳۸۹ در منزلش گذاشت؛ بزرگراه اشرفی اصفهانی، حوالی پیامبر. وقتی وارد منزل دکتر گنجی شدم و با من دست داد گفت چقدر دستتان سرد است و با لحن بسیار پدرانه گفت لباس مناسب هم که به تن نکرده‌اید؛ و افزود من این چای را چند لحظه پیش برای خودم ریخته‌ام و منتظر بودم سرد شود شما همین‌الان این چای داغ را میل کنید و خودش سرگرم خواندن مقاله‌ام شد.

بعد از خواندن از من پرسید کجا مقاله را منتشر خواهید کرد. گفتم در مجله نقد و بررسی کتاب تهران یا اگر مجله نگاه‌ نو منتشر کند به نگاه‌ نو خواهم داد. ولی ظاهراً نگاه‌ نو خیلی پرمشغله است و شاید انتشار آن با تاخیر باشد. دکتر گنجی گفت خودم نامه‌ای به سردبیر آن می‌نویسم و می‌خواهم اگر امکان دارد در انتشار این مقاله کمی تسریع کنند و بی‌درنگ نامه‌ای در کاغذ کاهی نشان‌دار مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی نوشت (دستخط او را هنوز دارم). آن مقاله خوشبختانه در زمان حیات دکتر گنجی منتشر شد (نگاه‌نو، شماره ۸۹، بهار ۱۳۹۰، صص ۱۱۲-۱۱۵) و بعد از آن دکتر گنجی هر وقت مرا می‌دید به شوخی می‌گفت آقای طاهری از ما چه خبر! دیگر درباره من نمی‌نویسی؟ خبر درگذشت او را هم که شنیدم (۳۰ تیرماه ۱۳۹۱) آن‌قدر منقلب شدم که زبان و قلم از وصف آن عاجز است.

چند ماهی بیش از درگذشت پدرم نمی‌گذشت و گویی پدرم زنده شده و دوباره درگذشته بود. وقتی هم سردبیر مجله نگاه‌ نو پیشنهاد کرد در سوگ دکتر گنجی چند سطری بنویسم به طوع و رغبت پذیرفتم و مقاله‌ای نوشتم با عنوان «چه چابکانه به چاه غروب تن درداد» (نگاه‌ نو، شماره ۹۴، تابستان ۱۳۹۱، صص ۱۲۰-۱۲۱). روزی که به منزل دکتر گنجی رفته بودم از خیلی وقایع تاریخ فرهنگی و سیاسی معاصر سخن به میان آمد و ایشان حرف‌های بسیار جذاب و شنیدنی بر زبان آورد، خاطرات جالبی هم از گذشته‌اش برایم تعریف کرد، از تحصیل در بیرجند و غرب گرفته تا خاطراتی از سیدمحمد فرزان و بعضی معلمان و همکارانش در دانشگاه تهران؛ اما یک خاطره‌اش از همه جذاب‌تر بود که نتوانستم جلوی خنده بلندم را در حضورش بگیرم و او هم به خنده‌های بلند من لبخند می‌زد:

مرحوم دکتر گنجی تعریف می‌کرد در ایامی که رئیس دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران بودم (۱۳۵۲-۱۳۵۴) پدر یکی از مستخدم‌های دانشکده درگذشت (به عبارتی همان آبدارچی یا پیش‌خدمت). به معاون خود دستور دادم که در مسجد دانشگاه برای آن مرحوم مجلس ختمی برگزار شود و خودم هم در مجلس ختم به‌عنوان صاحب‌مجلس حاضر شدم. هزینه چای و قند و خرما را هم گفتم از منابع مالی جاری دانشکده تأمین کنند. در سال‌های نخست بعد از انقلاب که سر و کار با بازخواست و توضیح و محکمه افتاد و عده‌ای آتشین‌مزاج امور را چندی به دست گرفتند، یکی از اتهامات من اختلاس و حیف‌ومیل در اموال دولت بود! وقتی به تفحص برآمدم دیدم برگزاری مجلس ختم پدر یک کارمند ساده به هزینه دانشگاه از مصادیق حیف‌ومیل در اموال دولت و اختلاس بوده است.

دکتر محمدحسن گنجی دانشمند بسیار شرافتمندی بود. من در میان دانشمندان و فضلای معاصر بسیار بندرت کسی را چون او دیده‌ام که در کنار فضل و دانش شرافتمند هم باشد.

* دانشنامه‌نگار و پژوهشگر تاریخ معاصر

همرسانی کنید:

مطالب وابسته