الهام عدیمی
روزنامه ابتکار
«در مایههای ایرانی» اثر سرگی یسنین به چاپ دوم رسیده است. این کتاب به دلیل توجهی که یک شاعر و نویسنده روس به ایران داشته برای ما ایرانیان جالب توجه است و این اثر وقتی بیشتر اهمیت پیدا میکند که بدانیم یسنین هم مانند گوته بدون اینکه ایران را ببیند، درباره ایران سروده است. این اثر را حمیدرضا آتشبرآب نخستین بار در سال ۱۳۸۸ از سوی نشر هرمس راهی بازار کرده است و چندی است چاپ دوم آن هم در دسترس علاقهمندان ادبیات به ویژه ادبیات روسی قرار گرفته است. با این حال این انتشار مانند چاپ اولش به دور از یک حاشیه عجیب نماند.
براساس نقدی که در شماره چهار «انتقاد کتاب» ضمیمه رایگان شماره ۸۹ از فصلنامه «نگاه نو» (۳۱ خرداد ماه ۱۳۹۰) منتشر شده است، متنی از آبتین گلکار به چاپ رسیده که در این متن، نشان میدهد که بخش اعظمی از ترجمه مقدمه این کتاب کار مولف این کتاب نیست بلکه ترجمهای از یک نویسنده دیگر روس به نام بلائوسوف است که درباره یسنین به رشته تحریر درآمده است. در بخشی از متن آبتین گلکار آمده است:
«برگردان مجموعه شعرهای سرگی یسنین به زبان فارسی باید برای کتابخوانان ایران رویداد فرهنگی نسبتاً مهمی به شمار آید. یسنین از مشهورترین و محبوب ترین شاعران روسیه است که هر فرد روسی چند شعری از او را از حفظ دارد. این که شاعر بزرگی مانند او چنان شیفته ایران و فرهنگی و ادبیات ایران شود که بخواهد به ایران سفر کند. تا، به گفته خود، از شاعران بزرگ ایران درس بگیرد باید برای ما مایه مباهات باشد. این سفر متاسفانه محقق نشد، ولی به هر حال شیفتگی یسنین نسبت به ادبیات فارسی تا اندازهای بود که بدون سفر به ایران، ۱۵ شعر سرود و آنها را به شکل مجموعهای به نام «مضمونهای ایرانی» منتشر کرد. این شعرها در روسیه شهرت فراوان دارد، در مدرسه تدریس میشود و بسیاری از اوقات نخستین ذهنیت کودکان روس درباره ایران از این شعرها سرچشمه میگیرد. بنابراین برای ما بسیار جالب توجه است که از دریچه چشم شاعر برجسته بیگانهای نگاهی به سرزمین و فرهنگ خود بیندازیم. کتاب به صورت دوزبانه چاپ شده است و آشنایان به زبان روسی میتوانند با مطابقت متن اصلی با متن ترجمه به میزان موفقیت مترجم پی ببرند. کتاب مقدمه بسیار مفصلی هم با نثری زیبا دارد که میتواند به خوبی خواننده را در جریان چگونگی آشنایی یسنین با ایران قرار دهد. فقط یک نکته تاسفانگیز در کتاب هست که آگاهی از آن خواننده را دلچرکین میکند. روی جلد کتاب و در شناسنامه آن نوشته شده است: “تحقیق و ترجمه: حمیدرضا آتشبرآب”. در مصاحبهها و سخنرانیها و نقدهای بسیار زیادی که در باره این اثر موجود است، همه از تلاش مترجم برای نگارش چنین مقدمه مفصلی تقدیر کردهاند. خود من هم در جلسات و مناسبتهای مختلف از این مقدمه تعریف کرده بودم، ولی متاسفانه این تقدیر و تحسینها چندان بجا نبوده است. با اشاره دوستی از سوئد متوجه شدم بخش اعظم مقدمه کتاب در مایههای ایرانی (۸۵ صفحه از ۹۰ صفحه) ترجمه مو به مو از اثری است که به زبان روسی درباره این چرخه شعری یسنین نوشته شده است. و. گ بلائوسوف در سال ۱۹۶۸ کتابچهای درباره مضمونهای ایرانی یسنین نوشته که متن مقدمه عینا از آنجا نقل و ترجمه شده است. البته مترجم یک جا (ص. ۲۵) به نام بلائوسوف اشاره کرده و بخشی از متن مقدمه را به او منسوب داشته است، ولی خواننده از هیچ جای دیگر نمیتواند دریابد که بقیه مقدمه (از آغاز صفحه ۱ تا ۸۴ و بخشهایی از صفحات ۸۸ و ۹۸) نیز متعلق به بلائوسوف است و نه حاصل “تحقیق داستانوار بلندی که جستارها و تلاشهای فراوان را میطلبید”، آنچنان که در صفحه ۸۹ کتاب آمده است. ساختار و تیترها و نثر شاعرانه و “داستانوار” مقدمه همگی متعلق به بلائوسوف است و مترجم با اشاره نکردن به این موضوع و منسوب کردن آن به خود، به عملی غیرحرفهای و غیراخلاقی دست زده که جا دارد در چاپهای بعدی کتاب اصلاح شود. متن روسی اثر بلائوسوی در اینترنت موجود است و خوانندگان آشنا به زبان روسی میتوانند به آن مراجعه کنند. اگر بتوانیم این کار را نادیده بگیریم، یعنی اگر بتوانیم واژه “تحقیق” را از روی جلد کتاب خط بزنیم و به یاد داشته باشیم که متن مقدمه ترجمه اثر دیگری است، در مایههای ایرانی کتابی خواهد شد که هر علاقهمند به فرهنگ و ادبیات ایرانی قطعا از خواندن آن لذت خواهد برد.»
آتشبرآب در گفتوگو با روزنامه ابتکار در پاسخ کوتاهی اطلاعاتی درباره کتاب و تغییراتی که در چاپ دوم آمده است میدهد. تصویر صفحه ٨٧ «در مایههای ایرانی» که نشان از اعلام منابع کامل مقدمه کتاب از سوی مترجم است؛ تصویر صفحه ٢۵ نشان میدهد مترجم در دل متن به محقق و مرجعِ موثقِ تحقیقات یسِنین یعنی بیلائوساف اشاره دارد که در چاپ نخست هم عینا آمده بود. تصویر صفحه ١٠ کتاب، نمونهای است که نشان میدهد توضیحاتی که در پاورقیها آمده، منتهی به «-م» است (یعنی مترجم) و مترجم هرگز ادعای تالیف کل مطلب را نداشته و تنها جاهایی من باب تحقیق مطالبی را افزوده، کاسته یا الحاقیهی بخش آخر مقدمه و چند شعر درون متن را از خود آورده است.
این مطلب و منابع مشخص دیگر هویداست کسی که خود را نویسنده کل مقدمه بداند، هرگز خود را در پاورقی توضیحی، مترجم قلمداد نمیکند و مطلقا نام و منابع محقق اصلی را ذکر نمیکند. نیاوردنِ مشخصِ نام محقق در اول کتاب و آوردنش در دل متن و منابع آن در انتهای مقدمه، فقط و فقط، تمهیدی زیباییشناسی بوده و هرگز قصد و غرضهای ادعاشده و مطرحهی ناروا مقصود نظر نبوده و نیست.
پاسخ مترجم:
حمیدرضا آتشبرآب
سایت الف
این توهینها به منِ مترجم و نشرِ وزینِ هرمس به استناد مقالهی محترمانهی پنج سالِ پیشِ دوست و همکار مترجمی است و باید دید این چگونه سرقت و هتک آبرویی ست که به استناد مطلب دوست ارزشمند مترجمی نوشته میشود که خودِ او از هرگونه رابطهای با نویسنده این مطلب جدید و غرضش اظهار بیاطلاعی دارد و از اینهمه هیاهو و اهانت و حاشیه در تعجب است. من همیشه مفتخر به همکاری با او بوده و هستم و هیچ حاشیهای نتوانسته و نمیتواند احترامی را که برای کلیتِ کار یکدیگر قایلیم از بین ببرد، هرچند که نوع کار و رویکرد و سلایق ما متفاوت باشد، که این از بدیهیات است. کارنامهی هردوی ما روشن است و همیشه هم هردوی ما از حاشیه دور بودهایم. آبتین گلکار گرامی که در کنار اشاره و کامنتش در پنج سال پیش از این، به اهمیت کتاب و درجه ضرورتش برای کتابخوانان ایران پرداخته، هرگز چنین اهانتی نکرده و مطالبی را متذکر شده که از سوی مترجم کتابِ «درمایههای ایرانی» هرگز با قصد و عمدی صورت نگرفته و در تجدید چاپ نیز به صورت روشنتری توضیح داده شده است:
عکس اول، صفحه ٨٧ کتاب دوزبانه «در مایه های ایرانی» نشر هرمس را نشان میدهد که نه تنها به منبع نگارش مترجم اشاره داشته، بلکه شامل تمام منابعی میشود که محقق روسی، بیلائوساف (استادِ مرحومِ استاد بنده در دورهی دکتری در دانشگاه مسکو) درباره منظومهی «در مایههای ایرانی» در سراسر دوران تحقیقش نوشته است.
تصویر بعدی، صفحه ٢۵ کتاب را نشان میدهد که در دل متن آمده و باز از سوی مترجم به محقق و مرجعِ موثقِ تحقیقات یِسِنین اشاره دارد.
تصویر بعدی نیز صفحه ١٠ کتاب را نشان میدهد و آشکارا از پاورقیهای منتهی به «-م» هویداست که یعنی مترجم. اگر کسی سرقت ادبی کند هرگز نمیآید خود را در جاهایی مترجم فلان قسمتها نشان دهد، زیرا با اصل ادعا تناقض خواهد داشت.
از مجموع این نکات، هویداست که سرقت ادبی، مطلبی کذب است و زمانی است که هرگز در هیچ کجا هیچ اشارهای به نام مولف اثر نشود.
مترجم، هرگز داعیهی تألیف متن را نداشته و اصلاً مقصد و مقصودِ کلی، چنین داعیهای نبوده و فقط از آنجا که متن در جاهایی، تغییرات و الحاقات و حتا حذفیاتی لازم داشته و به فراخور حال تغییر لحنهایی برای آن درنظر گرفته شد، به نظرش چنین رسید که با تمهیدی زیباییشناسی، بدون هیچ قصد دیگری، خواننده مستقیماً از ابتدای کتاب با داستان شکلگیری منظومهی «در مایههای ایرانی» آشنا شود. در ثانی، کتاب فقط درباره «درمایههای ایرانی» نیست و شامل جستوجوی مترجم برای اطمینان حاصلکردن از آوردنِ چندشعر باقیمانده یِسِنین پس از پایان آن منظومه تا زمان مرگش میشد که بازهی زمانیاش چندماه بیشتر نیست و مهمترین این آثار تا آستانهی مرگ شاعر گزیده و در انتهای کتاب آمد، هرچند در ممیزی ارشاد دولت قبلی چند کار کاملاً حذف شد.
مطلب بیلائوساف هم داستانوار بود، به قول شتابزدهی مطلبشان، مقاله نبود، در موخره نیامده بود که نامش را سر تیتر بگذاریم. فقط داستان شروع میشد و قرار بود با ذکر نامش در جایجای متن شکل داستانیِ آن با مقالههایی معمولِ مقدمه و موخره خطا گرفته نشود. هر غرض دیگری جز این بود، هرگز فصل به فصل و موبهمو تمام مطالب بیلائوساف منعکس نمیشد. البته که میتوان به این قضیه سختگیری کرد و میتوان باز هم آن را تصحیح کرد و از هر غلطاندازی و بدفهمی در واژهی تحقیق در چاپهای بعدی پیراست، اما کسانی که دانسته و ندانسته بدون خواندن خودِ کتاب و الحاقیهی تجدیدچاپش برای توضیحاتی روشنتر از سوی نشر هرمس، ذیل نام سراسر اهانت آمیزِ «سرقت ادبی» مطلبی را بازنشر کردند، هرگز به خودِ کتاب و جریان و داستان شیرینِ شکلگیری منظومه و اهمیتش برای فرهنگ ما در هیچ جایی اشاره نکردهاند؛ مطلبی که بینهایت جایش خالی بوده، هنوز هم بهدرستی دیده نشدهاست و دربارهی ایران بوده و باعث و بانی تمام تلاشها و انگیزههای شاعرش در سالهای پایانی عمر کوتاه سیسالهاش. درحقیقت، این چیزی بود که باید موردتوجه قرار میگرفت.
چخوف میگفت: «در برابر هیاهو و بزرگنمایی و شایعه از خود دفاع کردن عیناً نظیر این است که از یهودی چیزی قرض بخواهی.» آنها که نادانسته به حاشیه دامن زدند، اگر ذرهای به اصل مطلب توجه و به خود کتاب مراجعه میداشتند انتقاد خود را ولو اندکی متوجه نکتهای دیگر کرده بودند: بیشتر شعرهای مجموعه در ممیزی وزارت ارشاد دولت گذشته تکهتکه یا حذف شد، در جایجایِ کتاب با نقطه چین معلوم است و از روسیِ پایینِ آن هم هویداست که مطلب هرگز مطلبی ناسازگار و سانسوری نبوده است. کسانی که نادانسته کل زحمت مترجم و ناشر محترم را در سایتها به حراج گذاشتهاند، حتا تورقی نکردهاند تا دستکم بنابر خصلت رادیکال و نقدی که از آن دم میزنند، این پرسش را طرح کنند که اساساً این ممیزی چه معنایی داشته، این است دلسوزی کسی که دلش برای کار شاعری میتپد، نه توهین و هیاهو. این حاشیهای به مراتب رادیکالتر و حقیقتسازتر بود تا انتشار متنی توهینآمیز در فضای مجازی که نه تنها منشأ خیری نمیشود، بلکه کل زحمتهای دیگرِ مترجم را چه در ترجمه این کتاب و چه در هرجای دیگری ناخواسته (یا شاید هم خواسته) هدف میگیرد.
علاوه بر همه اینها، در مطلبی دیگر، به کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» (که انتخاب نهایی کتاب سالِ ترجمه ی ادبیات خارجی ایران در سال انتشارش بوده است) هم از همان قسمت فضای مَجازی تاخته شد؛ با همان ادبیات و همان نگرش شتابزده. یک این که مطلب مولف ندارد و دیگر و مهمتر اینکه خطا بیان شدهاست. مطلب به مقدمه مترجم تاخته است اما درواقع مطلب فوقالذکرِ مطروحه آنها مقدمه نبوده و یک بیوگرافی کوتاه در آخر کتاب است و حاصل یک اشتباه سهوی نشر که از بین ده-بیست کتاب هر مولف و مترجمی چنین سهویاتی پیش میآید.
مقدمه، کلمهبهکلمه از مترجم است و چه اینجا و چه هرکتاب دیگری که کار کردهام، اگر از جایی مطلبی را در مقدمهام آوردهام چه فارسی و چه بهصورت زیرنویس روسی ذکر کردهام و نمونههایش هم بیشمار است و همیشه چنین میکنم. پس مطلقاً سخن از مقدمه نیست و این یعنی کتاب هرگز تورق نشدهاست، مثل مورد قبلی. اگر مقدمه خوانده شود، پیداست که جایجای آن، پاورقی و ارجاع به منابع روسی دارد. این اشارات من هم همیشه در هر کتابی آنقدر زیاد است که گاهی ناشرها به ستوه میآیند که آیا اینهمه پاورقی لازم است؟ و من همیشه پافشاری کردهام. دوم این که موخرههای کتاب کوچک «مرگ ایوان ایلیچ» چند بخش دارد و شامل چند داستان کوتاه است و یک مطلب خاطرهای از نویسندهای و یک بیوگرافی. بیوگرافی یادم هست که، در پایان، باشتاب به مطلب افزوده شد و چون مطلب خاطرهایِ پیش از آن، نویسنده داشت و بیوگرافی ساده پایانی از اینترنت اخذ شدهبود و در ایران هم نبودم، همکار محترمم در بخش تولید، تلفنی در آستانه انتشار کتاب پرسید «مطلب قبلی نویسنده دارد، نویسنده این یکی کیست، که گفتم ترجمه بیوگرافی کوتاهی است که لازم دانستم در پایان کار بیاید.» همکار عزیز هم طی یک اشتباهی که ظاهراً میخواسته نویسنده مطلب از قبلی سوا باشد، نام مرا گذاشته، درحالی که اساساً نیازی به این نبود و معلوم بود که مترجم کل کتاب کیست. چنین خطاهایی گاه پیش میآید و کاملاً سهوی است. من اتفاقا همین حالا متن را دیدم و اصلا متوجه آن نشدهبودم. پس دراینجا، مطلب، نه مقدمه که بیوگرافی مختصر انتهای کتاب را شامل میشود و مقدمه از آنِ مترجم است همراه منابع ذکرشده و این غرضورزی بازهم حاصل سوءتفاهم و گشتن و پیداکردن نکاتی است که قطعا پشتوانهاش نقد نیست و چهکسی است که باوجود اینهمه بیوگرافی در اینجا و آنجا از نویسندهای به این بزرگی، بگوید بیوگرافیاش را من نگاشتهام؟ چنین چیزی اصلاً ممکن نیست و از لطیفه خندهدارتر است. باقی ادعاهای خطا در خود ترجمه هم، تعیینکننده نیستند، زیرا باز ذیل همان تیتر، مشخص است که هر مطلب چیست وکاملاً سهوی بوده است. این که در اینهمه کتاب یک مترجم، یکجایی به جای کازان، قفقاز آمدهباشد، نشان از هیچچیزی ندارد. آن هم وقتی چند جمله جلوتر خودِ مطلب آشکار و هویداست که چه میگوید.
چه میشد اگر جای فحاشی دست به دست هم میدادیم و کنار هم میایستادیم و جای هرزدادنِ زمان و مارک نقد گذاشتن بر مشتی سوءتفاهم، واقعاً کار میکردیم. حاشیه، آسان ساخته میشود، اما آبرو و حیثیت افراد بهسادگی جمع نشدهاست، آن هم وقتی از عواقب مطلبی در فضای مَجازی و اینکه چه چیزهای بدتری هم به آن ضمیمه میکنند و میپراکنند، بیاطلاعیم.
من با تمام وجود و بیدریغ به کار و وظیفهی کوچکم ادامه خواهمداد و تأکید دارم که تکتک منتقدان را چه له و چه علیه و چه با هر غرضی دوست دارم و برای وجود آنها ارزش قایلم.
———————-
*تیتر از راهک. ترجمه عنوان کتاب یسنین به ترانههای ایرانی بر اساس سنتی است که در ارجاع به این اثر وجود دارد و روشنتر از در مایه ها / مضمون ها ست. این “مایه” (یا موتیف) هم در واقع مایه موسیقی است. بنابرین نغمه های پارسی / سرودهای پارسی هم می توان ترجمه کرد. باقی عنوان ها از متن دور می شود یا دست کم ابهام دارد. – م.ج