گاندی و استالین
دو نشان بر سر دوراهی بشریت
نوشته لویی فیشر
ترجمه غلامعلی کشانی
تهران: نشر قطره، آبان ۱۳۹۵
کتاب ترجمهای است از:
Gandhi and Stalin by Louis Fischer, Rajkamal Publications Limited, Delhi, 1947
از مقدمه مترجم: ما مردمان این کرهی خاکی به راه حلی گاندی وار محتاجیم. ما ایرانیان به راه حلی گاندی وار محتاج تریم. سالهای پیش رو را دوران گاندی نام نهادهاند. لابد دیدهاند که جهان هنوز بشدت تشنهی بارانی است که پاسخ گاندیوار میتواند بر سر محرومان تشنهی محبت و همدلی و عشق و مدارا و آزادی و عدالت و بیخشونتی ببارد.
حال و آیندهی ما هنوز محتاج گاندی است. اصلا” تمامی بشریت تا ابد نیازمند راه ساده ایست که گاندی، تنها، کاشف فروتن و دوبارهی آن است. این راه را همه به “زبان” بلدند و بسیاری سخنوران میتوانند بخوبی از آن “سخن” برانند ولی برایش “هزینه”ای ندهند[۲]. امّا فقط او و کسانی همچون او هستند که شجاعانه و با صرف هزینه، آن را به “عمل” بدل میسازند.
او اصلاً “اهل نظر” نیست. اهل “عمل”ی است که بناچار، نمیتواند در مقابل درد و رنج بشری تاب آورد و بنا به میل باطنی خود در غارهای کوهستان هیمالایا عزلت گزینی کند و مردم را واگذارد. و بدینگونه است که “موقعیت بشری” و “تراژدی موقعیت” ازو مقدسترین سیاستمرد و یا سیاستمردترین مقدس دوران معاصر را خلق میکند.
در جایی میگوید: “وقتی مطلقا نتوانم بدی کنم و موقعی که هیچ چیز زننده و کبرآمیز، حتی برای لحظهای در دنیای اندیشهام راه نداشته باشد: آن وقت است که آیین بیخشونتیی من، دلهای تمامی جهانیان را به حرکت درخواهد آورد و پیش از آن به چنین هدفی نخواهیم رسید. من در برابر خود و مخاطبینم، آرمانها و آزمایشهای غیرممکن را قرار ندادهام. آنچه من میخواهم، امتیاز و حق طبیعی بشر است. ما بهشت را گم کردهایم و اکنون باید بکوشیم آن را بازیابیم.”
مگر آنانی که پول میگیرند تا برای امنیت ملی کشورها راهبرد تدوین کنند، برنامهی تسلیحاتی مینویسند، مسابقه تسلیحاتی راه می اندازند، سناریوی عمق استراتژیک مینویسند، یا آنانی که به کارخانهها میگویند با تولید چند شیفتی و انبوه، زرادخانهها را پر کنند و باز هم سلاح میخرند و انبار میکنند و آوازهگری ایدئولوژیک یا ناسیونالیستی براه میاندازند، چه گلی بر سر امنیت ملی کشورهاشان توانستهاند بزنند؟ آیا لحظهای توانستهاند ملتها را از اضطراب توّهم خطر “دشمن”، “دیگری”، “دگراندیش” و “دگرباش” خلاص کنند؟ اتفاقا” نان و آب اینان در دامن زدن به همین توّهم تأمین میشود. بشریت اسیر توّهم دشمن، طبیعی است که به هزاران بیراهه برود و سناریوهای تدوین شده سناریستها را عملی سازد و نهایتاً بر درد و رنج خود و سایرین بیافزاید.
امّا اینکه میشنویم …. راه حلی گاندی وار…. دغدغهای مکرر به سراغمان میآید که نکند این هم فرقهای جدید است که میخواهد به میدان بیاید و برای چندمین بار، معرکهی مراد و مرید و ایدئولوژی بازی را برای مصیبتزدگان به راه اندازد! مگر ما چقدر فرصت داریم تا هر روز، این یا آن مراد را تجربه کنیم و پس آنگاه، سرخورده دوباره به لاک انزوای خود بخزیم؟
این دغدغه بیجا نیست. حاکی از آموزش ماست از تلخی تجربیاتمان . امّا گاندی آیا کسی است که در ابعاد یک مراد و “مریدباز” ظاهر شود؟ باید قاطعانه شهادت داد که در صحنهی نظر، اگر “پوپر” بر لزوم فروتنیِ علمی و عدم مطلقیت اندیشه علمی و فرا-علمیی بشر تأکید میکند، این بار گاندی است که در عرصهی “عمل” هر لحظه به ما میگوید: گاندی هیچ راه نویی را از خود نیاورده، گاندی مراد نیست، چیزی به نام گاندیایسم وجود ندارد. وی از فرقه سازی متنفر است. گاندی، تنها تکرار کنندهی قانونی است به قدمت کوههای سر به فلک کشیدهی هیمالایا. گاندی چیزی به جهان عرضه نکرده. گاندی تنها و تنها در حال تجربه کردن و جبران و اصلاح خطاهای تجربی خویش است. او نام زندگینامهی خود را که در سال ۱۹۲۶ نوشته شد، “تجربههای من با حقیقت” میگذارد. او فقط یک “کنشگر” مصرّ و جدّی بوده با حداقل استعدادهای یک انسان متوسط. آن چنان متوسط که بتواند الگویی برای همهی خاکیان، در تجربه و خطا و رشد باشد ما نیز شاید بتوانیم در بسیاری از تجربههای وی خطاهای کوچک و بزرگی ببینیم، امّا خط فاصل او با تمام مدعیان راه و رهرویی و سلوک و ایدئولوژی و مکتب و سیاست و اخلاق و عرفان،در یک نکتهی بسیار ساده، امّا بسیار بزرگ است که همین نکته نمیگذارد طرح دوبارهی اندیشهی گاندی، بازگشت دوبارهای باشد به مطلق اندیشی ودیدن تمامی حقیقت در یک فرد یا در یک باور.
و امّا آن نکتهی ساده: او واقعا و صمیمانه –و به تأکید– در عمل و در نظر میخواهد که قهرمان و مراد و هادی نباشد. میگوید که همچون هر انسان سادهای، غیرمطلق است. اعتقاد دارد که اصلا” کسی نیست. ایمان دارد که فقط باید بیاموزد و تجربه کند و به سالک بودن خود و ناقص بودن خود باور دارد. هم اوست که میگوید: “اگر کسی به من بگوید که خداوند، خدای ناراستی و خدای شکنجه است، من از پرستش چنین خدایی سرباز میزنم، هر چند که تمامی عمرم را به پرستش او گذرانده باشم.” یعنی که: هیچ مطلق مکتوب و غیرمکتوب و زنده و مردهای برایم وجود ندارد که بتواند اصول اخلاقی مرا در تنگنا قرار دهد. و این اخلاق شفقت و عشق و بیخشونتی –به صورت اخلاقی خود بنیاد– است که بر هر سنت و نوآوریای در ذهن من میتواند غلبه یابد و نه بالعکس.
نکته در همین جاست:
– آمادگی برای نقد بیرحمانهی تمامی آنچه که داریم؛
– رسالتی پیشینی برای شخص خود (سوای باقی انسانها) قائل نبودن و هرگونه رسالتی را همگانی و برای همگان دانستن؛
– گریز از مرید و مرادبازی در هنگامهی هجوم پرسشهای مریدان خواسته یا ناخواسته؛ خود را عالم دانای کل ندیدن؛
– رهرو ماندن و طالب ماندن و ناقص ماندن همیشگی، امّا همزمان، امیدواری همیشگی به رشد و کامل و بهبود شخصیت خود و تمامی انسانها و ارتقاء رفتار انسان با انسان و نیز بهبود ساختار نهادهای بشری؛
– نفرت از ستم و نه ستمگر؛
– و ازهمه مهمتر، مطلق نکردن اعتقاد و ایمان، به بهای تحمیل رنج و درد به دیگران (اگرچه فقط به یک انسان)؛
– و در آخر، الگو پذیری و ملموس بودن رفتار گاندی برای همهی آدمیانی که هر روزه به کوچهها و خیابانها سرازیر میشوند.
اینجاست که دغدغهی معقولمان پاسخی آرامشبخش و در خور میگیرد که:
گاندی تعصب مذهبی نیست تا بخاطر آن رگ گردن خود و دیگران را بفشاریم و کمر به قتل و شکنجهی دیگران بخاطر انحراف و گمراهی و شک و تردیدهایشان ببندیم. او جزمگرا نیست؛ همواره اهل آزمون و آموختن است. گاندی فقط تکرار “نجوای آرام و خُرد درون” است. “متر”ی است که تو همیشه آن را با خود داشتهای و فقط فراموشاش کردهای. تو قادر خواهی بود که هریک از رفتار و کردار گاندی را بیرحمانه به نقد بازتابی بکشی و اشتباه یا ستم وی را گوشزد کنی، امّا نمیتوانی “راه بینام”ی را که او به آن اشاره میکند (و قرنها قبل ازین هم وجود داشته است) رد کنی، چرا که این راه، امکان “خود پالایی” را از ابتدای کار با خود و تو شرط کرده است و در هر لحظه آماده است که آخرین دستاوردهایش به نقد کشیده شود و در خودش انعکاس یابد تا خود را بالا بکشد و به همین خاطر راهی با سرنوشتی از پیش تعیین شده نیست، جز اینکه “قانون کاهش رنج و درد” و “شفقت فراگیر” را محترم میشمارد. و لذا هیچ گاه نمیتوان مدعی شد که این یا آن “سنت” برآمده ازین اعتقاد، این یا آن کس را به گمراهی کشانده. چرا که اصلا” سنتی با خود ندارد. این بحثها، همگی به رهرو مربوط اند،چرا که همیشه، امکان نقد بازتابی نه تنها موجود است، بلکه عنصر اصلی حرکت است.
لویی فیشر در نوشتهی تأثیر گذاری که ترجمه آن را میخوانید، به تأسی از گاندی، بر نکتهای بزرگ ولی ساده، انگشت میگذارد، همان نکتهای که همگان میدانند و میبینندش، ولی عامدانه بسرعت از کنارش ردّ میشوند و کلاهی به احترامش از سر برمیدارند تا از شرّش خلاص شوند:
او میپرسد نقش فرد در میانهی این وانفسا چیست؟
آیا میتوان به تفکیک نقش فرد و جمع دست زد؟
آیا این تفکیک از ابتدا فاسد نیست و از روی فرار از مسئولیت پذیری نیست که انجام میگیرد؟
آیا منتظر نهادها ماندن، آن روی سکّهی ” تن دادن و ارتزاق از وضع موجود” نیست؟
فیشر با آوردن دو خاطره در بخش پایانی کتاب، پاسخ را به ما و همهی جستجوگران کنشگر امروز و فردا میدهد که: فرد، نقطهی شروع و پایان همهی تغییرهاست.
برشی از کتاب:
گاندی قهرمان سرآمد آزادی هند از راه بیخشونتی است. امّا وقتی که بیخشونتیی گاندی به زبان زندگی و عمل روزمره ترجمه میشود، چیزی بیش از خودداریی منفی از آب بیرون میآید –که بهغلط بهنام مبارزهی منفی به او نسبت دادهاند. در اینجاست که نظریهاش بیشتر به فلسفهای شگفتآور و رادیکال تبدیل میشود.
گاندی زمانی در روستایی معمولی، فقیر و غمزده بهنام اورولی زندهگی میکرد. شبی دزدان به کلبهی دهقانی حمله کردند، دهقان را کتک زده و اموال ناچیزش را دزدیدند و فردای آنشب، قربانی را به نزد مهاتما آوردند. حال چه باید کرد؟
گاندی گفت سه راه برای برخورد با مسئله وجود دارد. یکی “راه سرراست و باسمهایِ” گزارش به پلیس است. این راه صرفاً منجر به دادن فرصتی بیشتر به پلیس، برای اقدام به فساد بیشتر میشود، چیزی که بهندرت به قربانی کمکی میکند. راه دوم، راهی است که معمولاً روستائیان ناامید و درمانده میروند و آن، دست روی دست گذاشتن است و کاری نکردن. گاندی گفت: “این شرمآور است، ریشه در بزدلی دارد و جنایت هم تا زمانی که بزدلی وجود داشتهباشد، رونق خواهد داشت.”
شیوهی مقابلهی گاندی با دزدان، “ساتیاگراها” یا همان بیخشونتی است. به روستائیان حاضر چنین گفت: “این راه، به شما نیازمند است تا حتی با دزدان و خلافکاران هم، مثل برادران و خواهران خود رفتار کنید.” با جرم، همچون عارضه ای برخورد کنید که قربانیاش را مبتلا کرده و باید او را درمان کرد.
گاندی توصیه کرد که می باید به خلافکار، حرفهای آموخت و وسایل تغییر زندگیاش را فراهم ساخت، و ادامه داد: “باید بدانید که دزد یا خلافکار موجودی متفاوت با شما نیست. در واقع اگر چراغ را بهسوی درون خود بیافروزید، خواهید دید تفاوتتان با دزد، فقط در حد یک گام است.” “چراغ آگاهی را بهسوی درونت بگیر.”
آنگاه این گفتار روشن را بهزبان آورد: “آدم ثروتمند پولداری که ثروتاش را از راه استثمار یا وسایل مسئلهدار دیگری به دست میآورد، هیچ بیگناهتر از آن دزدی نیست که کیفی را میزند یا بهزور بهخانهای وارد میشود. تنها فرقش با آن آفتابهدزد در این است که او در پشت اعتبار و حسن شهرتش پنهان میشود و از مجازات قانون میگریزد.”
در ادامهی سخن، گفت: “اگر راستش را بخواهیم بگوییم، همهی ثروتهای انباشته و بادکردهای که بیشتر و فراتراز نیازهای مشروع فردند، دزدیاند. اگر تنظیم خردمندانهی ثروت و عدالت اجتماعی بهطور کامل وجود داشت، اصلاً فرصتی برای بروز و ظهور دزدی پیش نمیآمد، و طبعاً دزدی هم وجود نمیداشت.” اینچنین است که عدمخشونت گاندی، او را به راه سوسیالیسم برابرخواهانه میبرد.
در مقالهی چاپشدهی او در نشریه ی هاریجان اول ژوئن ۱۹۴۷ میخوانیم: “نابرابری اقتصادی موجود، فاحش است. مبنای سوسیالیسم، برابری اقتصادی است. در وضعیت فعلی که نابرابریهای شریرانهای وجود دارند، بهطوری که تعداد کمی در ثروت میغلتند و تودهها حتیّ آنقدر گیرشان نمیآید تا سیر شوند، اثری از حاکمیت خدا نمیتواند وجود داشتهباشد. من نظریه سوسیالیم را حتیّ زمانی که در آفریقای جنوبی بودم پذیرفتم، بیشتر از ۳۰ سال پیش.”
اما او با خیلی از سوسیالیستهای امروزین متفاوت است. متفاوت ازین نظر که از دولت خوشش نمیآید. به روستائیان اورولی گفت: “پلیس را خبر نکنید، اصلاحطلب قادر نیست خبرچین و آدمفروش باشد.” تأکید میکند که “شعور کسی که با اجبار خوب میماند، نمی تواند بهبود و رشد یابد. راستش را بخواهید عقبگرد هم میکند و آنگاه که اجبار برداشته میشود، همه معایب و نقایصاش، حتی با نیروی مخربتری رو میآیند.”
او موفق شدهاست با سرمشق شخصی و موعظهی مصرانه، امّا بدون داشتن دولتی در اختیار خود، به هندیان احساس کرامت فردی و قدرت جمعی را هدیه دهد. زنان هند به آزادی سیاسی رسیدند، یک زبان ملّی هندی متولد شد، نجسها دیدند موقعیتشان بهتر شدهاست، و همه ملت؛ خود را از رخوتی دیرپا و خوابی همیشگی خلاص کرد، چرا که گاندی باز هم با عمل پرتحرک مستقیم که بیصبری انقلابیون را با وسواس ایدهآلیستها جوش میدهد، توانست روش بیخشونتی را تکامل دهد.
یکبار دوستی از وی پرسید آیا مواردی پیش میآید که لازم باشد “آرمانها را با مصلحت تاخت زد؟” گاندی پاسخ داد: “نه، هرگز. من باور ندارم که هدف وسیله را توجیه کند.” این دیدگاه، او را از مستبدین و بسیاری از سیاستمردان دور میکند.
میگوید: “همهی عمرم برای آزادیی هند تقلّا کردهام. امّا اگر مجبور شوم همان را با خشونت بهدست آورم، آن را نخواهم خواست.” از سوی دیگر، فاشیستها و کمونیستها، از هر وسیلهای برای دستیابی به نتیجه استفاده خواهند کرد.
ابزار معمولاً خود انسان است. از همین روست که دموکرات، فرد را تحسین میکند و بالا مینشاند، امّا مستبد فرد را قربانی میسازد. مستبد، فرد را در پای منافعی بهنام منافع فرد قربانی میکند، آرمانی که خود ادعا کردهاست.
آرمان نهایی، رفاه انسان است، امّا انسان در جستوجوی این فرجام، در حلقوم حکومت بیعاطفهی استبدادی بلعیده میشود. گاندی در برابر صنعتیشدن و بزرگی سیستمها واکنش منفی نشان میدهد. او عاشق زندهگی سادهیی روستایی است. امّا برای رسیدن به مصالحه و تخفیف در این عقیده مینویسد: “در صورتی که تعداد بسیاری انسان با هم کار میکردند، مالکیتِ حکومتی را میپذیرفتم. آنان مالک حاصل کار خود خواهند بود. امّا حکومت نمیباید برای اعمال این آرمان از خشونت استفاده کند. من، پولداران را بهزور خلعید نمیکردم، امّا در روند تبدیل به مالکیت حکومتی، دست همکاری به سویشان دراز میکردم. هیچ مطرودی در جامعه وجود ندارد، چه میلیونرها باشند، چه فقرا. هر دوی اینها، زخمهای یک بیماریاند.”
او که به سرشت الهیی انسان اطمینان دارد، بهجای خشونت، بهشیوههای داوطلبانه، با سرمایهداری و دزدی برخورد میکند. تا جائی که ممکن باشد، از حکومت کمتر استفاده میکند و در آنصورت هم، دخالت دولت ترجیحاٌ برای پشتیبانی و کمک بهتلاش و فرایندی بهکار خواهد رفت که با ابتکارات مردمی بهراه افتاده است. میگفت: ” فکر میکنم اگر مردم خود قدم پیش بگذارند، آن وقت است که سیاست، مراقب و محافظشان خواهدشد.”
فهرست:
- ۱) دنیا را چه شده است؟
- ۲) سیاست و فرودستان
- ۳) مهاتما گاندی و ارتشبد استالین
- ۴) در روسیه آیا آزادی وجود دارد؟
- ۵) ما همه قربانیانیم
- ۶) صبح یکشنبه در دوسلدورف
- ۷) هیتلر و استالین
- ۸) گزینه
- ۹) تازه چه خبر؟
- ۱۰) چگونه میتوان با شرایط نوین سازگار شد؟
- ۱۱) ریشههای قدرت جهانی روسیه در کجاست؟
- ۱۲) جنگ آرمانی با روسیه
- ۱۳) راهی برای پیشگیری از جنگ با روسیه
- ۱۴) چراغ را بسوی درونت بیافروز