زهرا سلیمانیاقدم
گفتگو با انشاءالله رحمتی
روزنامه فرهیختگان
در «ارض ملکوت» آنچه در ابتدا جلب توجه میکند عنوان آن است؛ اینکه ارض مادی چه نسبتی با ملکوت عرفانی دارد و چرا کربن به سراغ این موضوع رفته است؟
اگر کمی بهعنوان کتاب «ارض ملکوت» توجه کنیم خود گویای مطالب بسیاری است. معمولا ما وقتی صحبت از ارض یا زمین میکنیم، منظورمان از زمین، زمین دنیا است یا زمین مادی یا همان ناسوت. کربن در این کتاب توضیح میدهد در تفکر ایرانی – اسلامی ساحتی از عالم وجود دارد که این ساحت برای انسان امروز ناشناخته است که گاهی خودش از آن به قاره گمشده نیز تعبیر میکند. این قاره گمشده سرزمین و اقلیمی است که نهتنها واقعیت دارد؛ بلکه در آنجا حیات و هستی وجود دارد و حتی واقعیتر از عالم ما است، اما در عین حال چیزی بیرون از عالم ناسوت ما یا به معنایی در باطن عالم ناسوت و خاکی ما است. اینکه کربن تعبیر ارض را در مورد آن به کار میبرد بهنوعی یادآور تعبیر ناکجاآباد سهروردی است؛ چون سهروردی هم آن عالم را که عالم ملکوت و مثال است میگوید ناکجاآباد. ناکجاآباد به این معنا است که سرزمینی وجود دارد که در آن سرزمین گرچه جا و مکان به معنایی که در عالم ما و در عالم عادی هست وجود ندارد اما آنجا ویران نیست؛ بلکه آباد است. در آنجا زندگانی جریان دارد و موجودات نیز وجود دارند و به یک معنا منبع و منشأ حیات عالم ما آن عالم است؛ بنابراین کاری که کربن در این کتاب سعی در انجام آن دارد معرفی آن عالم مثال، اقلیم هشتم یا ناکجاآباد است. بنابراین عنوان ارض ملکوت را بهعنوان اسم اصلی کتاب مشخص کرده است.
عنوان فرعی کتاب «جسم رستاخیزی عرفان از ایران مزدایی تا ایران شیعی» است. سوال این است که کربن در این اثر چه نسبتی بین ایران مزدایی و ایران شیعی برقرار میکند؟
این مساله درواقع یک بخش دیگر پروژه کربن است. کربن بعد از بازیابی عالم مثال و ارض ملکوت و معرفی آن به انسان امروز سراغ تفکر ایرانی میرود. کربن سعی میکند عقلانیت و معنویت را از طریق بازیابی این “عالم مثال” آشتی دهد. جنبه دیگر این تحقیق این است که او این عالم مثال را در تفکر ایرانی بازیابی میکند. البته این بازیابی در کلیت آن است نه در مقطع خاصی از تاریخ آن. بنابراین در آن کتاب نشان میدهد مضمون ارض ملکوت از ایران قبل از اسلام، از ایران زرتشتی تا ایران شیعی امروز (زمان ماده) تداوم دارد و مضامین واحدی پیوسته در این تفکر در هر زمان به شکل دیگری احیا شده است؛ بنابراین به نحوی پیوستگی بین این دو برقرار میکند. درواقع کربن نه اینکه نسبتی بین ایران مزدایی و ایران شیعی برقرار میکند بلکه معتقد است این حقیقت روح ایرانی است که در دورههای مختلف، تجلیهای مختلف داشته است.
درواقع اگر هگلی فکر کنیم روح ایرانی از دید کربن نمود همان روح هگل در تاریخ است؛ یعنی روحی که در یک دوره بهمثابه اندیشه مزدایی و در دورهای دیگر بهمثابه اندیشه شیعی ظهور پیدا میکند.
بله. منتها تفاوت آن با هگل این است که هگل همه این را در مجرای تاریخ میاندازد. درواقع اگر بخواهیم هگلی نگاه کنیم ما چیزی جز تاریخ نداریم؛ آنچه هست تجلی روح ایرانی در تاریخ است. کربن خود منتقد هگل است و انتقاد اصلیاش این است که با هگل زمان در تاریخ سقوط میکند؛ به این معنا که ما زمان دیگری جز زمان تاریخ نداریم و آنچه مربوط به فرا تاریخ است به اسطوره تبدیل میشود؛ اما در نگاه کربن همان مقدار که تاریخ واقعیت دارد، فراتاریخ هم واقعیت دارد و فراتاریخ همان چیزی است که در ارض ملکوت اتفاق میافتد. چون عالم مثال هم زمان خودش را دارد و هم مکان خاص خودش را. اگر این تصحیح را در تفکر هگلی انجام بدهیم، بله میتوانیم بگوییم منظور تجلیات روح ایرانی است اما نه تجلیات آن صرفا در تاریخ؛ بلکه هم در تاریخ و هم فراتاریخ. کربن سعی میکند فراتاریخ را حفظ کند. کربن بسیاری از آن چیزهایی را که ما در فرهنگ خودمان داریم به تمثیل یا حکایت تعبیر میکند. این تمثیلها و تعبیرها، درواقع روایتهای آن ارض ملکوت هستند؛ یعنی روایت آن وقایعی هستند که تنها در عالم محسوس ما اتفاق نمیافتند؛ بلکه در ساحات بالاتری رخ میدهند و واقعیت دارند. در روح ایرانی، این حوادث درک و درج شدهاند؛ برخلاف اینکه در دیگر جاهای جهان آنها را به افسانه و اسطوره تنزل دادهاند. البته نکته مهم این است که او این بحث را عمدتا روی جسم رستاخیزی انسان مطرح میکند که منظور کربن از جسم رستاخیزی انسان همان موضوع معاد جسمانی است که ما اوج آن را در نظریه ملاصدرا میبینیم.
از «ارض ملکوت» پیش از این نیز ترجمهای موجود بوده است، گرچه ترجمه کسی که تاکنون۱۰ جلد از آثار مهم و بزرگ کربن را ترجمه کرده و با ظرافتها و جزئیات اندیشه او بهخوبی آشنا است، قطعا قابلتوجه است؛ اما در این باره بگویید که ترجمه جدید چه نکات مثبتی را دربردارد و چه نقصها و نارساییهایی را برطرفمیکند؟
زمانی که من شروع به ترجمه آثار کربن کردم همزمان نیز مشغول ترجمه آثار سنگین فلسفه غرب مانند نقد دوم کانت هم بودم. از این رو میتوانم بگویم متن کربن ازجمله متون بسیار سخت و ترجمه آن بسیار دشوار است، به این دلیل که برای ترجمه آثار او نیازی که مترجم برای فلسفه دانستن و زبان دانستن دارد دو برابر میشود. برای ترجمه آثار کربن صرف اینکه فرد با فلسفه اسلامی آشنا باشد کفایت نمیکند؛ بلکه باید با فلسفه و الهیات غرب هم آشنا بود و از همه مهمتر اینکه بتوان فضای فکری کربن را درک کرد. پس کسانی که اقدام به ترجمه آثار کربن میکنند این ضرورت و اهمیت را جدی نمیگیرند و بهگونهای برخورد میکنند که دارند یک نویسنده معاصر را ترجمه میکنند. ضعف اصلی ترجمه پیشین [از ضیاءالدین دهشیری] این است که در زمان حیات کربن ترجمهشده بود؛ یعنی زمانی که هنوز اهمیت کربن بهاندازهای که امروز برای ما آشکارشده، آشکار نبوده، بنابراین تصور میشده، صرف اینکه کسی زبان فرانسه بداند میتواند آن را به فارسی برگرداند.
———————-
*با اندک ویرایش در سوالها و حذف زواید جملات