بازدم؛ زندگی نسل بعد از انقلاب

سهیلا قربانی

میزان

تازه ترین رمان آنیتا یارمحمدی با عنوان «بازدم» (انتشارات ققنوس، ۱۳۹۳) روایتگر زندگی پسری به اسم «کسری»‌ است که در آستانه‌ مهاجرت، به بهانه‌های مختلف به گذشته سرک می‌کشد. نویسنده در این داستان نیز مانند اثر قبلی خود؛ «اینجا نرسیده به پل» به دغدغه های اصلی جوانان پرداخته است. با آنیتا یارمحمدی درباره کتاب بازدم که در آستانه ی انتشار قرار دارد، گفتگو کردیم.

** چرا عنوانِ «بازدم» را برای داستان انتخاب کردید؟
عنوان «بازدم» معنایی استعاری برای من داشت و به نوعی تشریح موقعیت «کسری» بود. زندگیِ «کسری» به نظرم آن ثانیه‌ی کوتاهِ بین دم و بازدم است؛ و تمام ماجراهایی که روایت می‌کند مثل نفسی هستند که او فروداده و حالا برای ادامه‌ی راه احتیاج به بازدم دارد.

** این داستان هم مثل کار قبلی‌تان مشخصا به مصائب و دغدغه های نسل خاصی می پردازد؟
بله. محور رمان زندگی گروهی از جوانان امروز است که طبیعتا کودکی‌شان در سالهای اول انقلاب سپری شده؛ و رمان به زندگیِ اکنونِ این جوان‌ها و تاثیری که گذشته بر روحیه و شخصیت‌شان گذاشته می‌پردازد. شخصیت اصلیِ داستان پسری به اسم «کسری»‌ست که در آستانه‌ مهاجرت، به بهانه‌های مختلف به گذشته سرک می‌کشد و داستانِ زندگی خانواده‌ی خودش و دوستانی که داشته‌اند را تعریف می‌کند.

** در طول دو دهه ی گذشته، مسئله ی مهاجرت وسیله ای شد برای طرح موضوع اصلی بسیاری از داستانهای ایرانی. در «بازدم» چقدر به اصلِ مسئله مهاجرت پرداخت شده؟
مهاجرت در این داستان عاملی‌ست که به گذشته کسری سفر کنیم. اما صرفا دنبال این نبودم که مهاجرت را بهانه ای کرده باشم تا قصه را روایت کنم. چون این مسئله برای خود من هم اهمیت دارد و واقعیت غم انگیزی است که سالهاست به آن دچار شدیم. خیلی ها در این سالها علیرغم علایق و دلبستگی هایی که داشتند، با احساسِ نیازِ رفتن و تجربه کردن، مهاجرت کردند. به نظرم تعلیق بین رفتن و ماندن، یکی از اصلی ترین دغدغه های مردمِ این سالها بوده. به همین خاطر در «بازدم» به این موضوع پرداختم.

** پرداخت به موضوع جوانان اتفاق خوبی ست که در کارهای شما دیده می شود. چقدر از دغدغه های خودتان را بعنوان یک جوان، وارد داستانهایتان میکنید؟
این مسئله به طور طبیعی اتفاق می افتد. در رمان «بازدم» تلاش کردم دغدغه های خودم، هم نسلانم و خانواده ها را بدون هیچ قضاوت و داوری از زبان شخصیت های داستان روایت کنم. در رمان قبلی هم سه شخصیت اصلی داستانم هرکدام روایت های خاص خودشان را داشتند. بارها از من سوال پرسیده شد که شخصا پشت کدامیک از این سه شخصیتِ دخترِ داستان می ایستم و دفاع میکنم. به نظرم پرسش دقیقی نبود چون قطعا من پشت همه ی کاراکترهای داستانم هستم.

** با توجه به انتشار مجموعه طنز “قلعه زهوار دررفته” و “رمان‌هایی که باید خواند” تجربه‌ کار ترجمه برای نوجوانان را چطور دیدید؟
راستش بعد از نوشتن، ترجمه دومین حوزه مورد علاقه‌ من است. من ادبیات کودک و نوجوان را دوست دارم و از سال‌ها قبل هم خواندنِ کارهای خوبِ نوجوان حالم را بهتر می‌کرده! از طرفی وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، مهم‌ترین سال‌های عمر خودم و خیلی از هم‌نسلانم را سال‌های نوجوانی می‌دانم، یعنی وقتی که نوجوان‌ها آماده‌ مواجهه با جهانی پهناورند و باید را‌هشان را پیدا کنند. هرکسی راهی را انتخاب می‌کند، اما شک ندارم نوجوانانی که کتاب می‌خوانند، انتخاب بهتری هم خواهند داشت. یادم هست که همیشه دلم می‌خواست من هم بتوانم چنین تاثیری روی زندگیِ دیگران و مخصوصا کودکان و نوجوانان بگذارم؛ چه از طریق نوشتن باشد و چه از طریق ترجمه. این بود که به ترجمه‌ رمان‌ نوجوان گرایش پیدا کردم. تجربه‌ای که هم لذت‌بخش است و هم امیددهنده.

** در جایگاه یک مترجم، چه مشکلاتی را پیش روی مترجمان حوزه کودک و نوجوان می بینید؟
یکی از مهم‌ترین مشکلات من بحث ممیزی بود که البته امیدوارم حالا موقعیت بهتری پیدا کرده باشد. تمام کارهای کودک و نوجوانی که ترجمه کردم به نحوی با سانسور مواجه شدند، از حذف شدنِ اسم و جنسیت حیوان‌های خانگی‌ گرفته تا ترکیب‌هایی مثل “کمربند لیمویی”! من نمی‌دانم کجای “کمربند لیمویی” عیب دارد. اما از ممیزی که بگذریم، نبودنِ قانون کپی رایت هم مساله است. انگار رقابت نامرئیِ عجیبی بین ناشرها و مترجم‌ها هست برای انتخاب کتاب و زودتر منتشر کردنش؛ که البته طبیعی هم هست. هیچ ناشری دلش نمی‌خواهد کارِ تکراری چاپ کند، مترجم هم چنین چیزی را دوست ندارد. ولی متاسفانه علی‌رغم تمام مسابقه‌ سرعتی که هست، باز هم با کتاب‌هایی مواجه می‌شویم که همزمان پنج ناشر و مترجم رویشان کار می‌کنند و با فاصله زمانی کمی در کتابخانه ملی ثبت می‌شوند. در حالی که اگر قانون کپی‌رایت رعایت می‌شد، مسائل این‌چنینی خود‌به‌خود به حاشیه می‌رفت. البته این مساله در ترجمه‌ آثار بزرگسال هم هست. مشکل دیگر هم که البته درصدِ قراردادهاست و پروسه‌ی طولانیِ چاپ و غیره. البته این مشکل را به عنوان موردی کلی عرض می‌کنم؛ وگرنه خودم تا حالا مشکل خاصی در این زمینه نداشته‌ام.

** به نظرتان ترجمه رمان بزرگسال کار مشکل تری است یا ترجمه برای کودکان و نوجوانان؟
خلاف آن‌چه به نظر می‌رسد، فرقی با هم ندارند. منظورم البته کتاب‌های داستانیِ کودک نیست، چون نثر و زبان‌شان ساده است و حجم کمِ کتاب هم ترجمه‌شان را راحت‌ می‌کند. اما رمان‌های نوجوانی که خوانده‌ام و ترجمه کرده‌ام با رمان‌های بزرگسالی که به زبان انگلیسی خوانده‌ام و می‌خوانم فرق زیادی ندارند. یعنی نویسنده‌های نوجوانِ خارج از ایران آن‌قدر رمان‌هایشان جدی و قوی شده که زبان و نگاهشان به مسائل فرق زیادی با کارهای بزرگسال ندارد. بگذریم البته که ترجمه‌ی آثار نویسنده‌هایی مثل “وولف” که زبان و نثری پیچیده دارند، طبیعتا مشکل‌تر است.

** کتاب دیگری در حوزه کودک و نوجوان دارید که هنوز منتشر نشده؟
بله، رمان “بیرونِ ذهن من” از خانم “شارون دراپر” که قرار است توسط انتشارات پیدایش منتشر بشود؛ رمانی بسیار جالب که از خواندن و ترجمه کردنش واقعا لذت بردم. رمان دیگری هم در دست ترجمه دارم که قراردادش را با انتشارات آفرینگان بسته‌ام. فیلمنامه‌ انیمیشن “چگونه اژدهای خود را رام کنید” را هم ترجمه کرده‌ام که هنوز چاپ نشده، همین‌طور رمان “مادربزرگ گانگستر” که مجوز هم گرفته اما در صف انتشار مانده.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته