راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

حتی اگر نظامی گنجوی ترک می‌بود …

عباس جوادی
چشم انداز

۱۴۰۰ سال پیش امپراتوری ساسانی شکست خورد و ایران جزو خلافت اسلامی شد. اما تا آمدن ترک های سلجوقی به آذربایجان هنوز حدودا چهار صد سال وقت بود. در باره زبان و فرهنگ آذربایجانیان در این چهار صد سال چه میشود گفت؟

تا اولین شکوفه های دوباره زبان و فرهنگ ایرانی، درست مانند شرق و جنوب ایران، در شمال غرب هم دویست سیصد سال برهوت است. تقریبا هیچ چیز تولید نمیشود. بعد، ابتدا رودکی و حدودا صد سال پس از رودکی، در طرف غرب قطران را داریم، باز صد سال پس از فردوسی، نظامی و خاقانی را داریم و همزمان با خیام، مهستی را داریم.

پیش از همه چیز این نام های بزرگ نشان میدهند که با وجود استیلای اعراب و زبان عربی، زبان فارسی معاصر نه فقط در خراسان بلکه به همان درجه و شور و شوق در اران و آذربایجان هم یک «بازگشت بزرگ» و تاریخی از خود نشان می دهد، آن هم در سرزمینی که می دانیم مانند خراسان و یا فارس مرکز گویش معیار فارسی دری و یا معاصر نیست، بلکه بین مردم عادی هنوز لهجه های گوناگون شفاهی پهلوی و یا باصطلاح «فهلوی» دوره اسلامی تکلم می شود.

این عجیب و جالب نیست؟ زبان فقه، شریعت، علم، حتی زبان خود حکمرانان جدید همه عربی است. فرماندهان عرب فرمان از خلیفه می گیرند و با طایفه هایشان می آیند و در اکثر مناطق ایران مستقر میشوند. فقها و روحانیون هم از پشت سر آنها. شمال رود ارس، شهر باستانی «بردعه» یکی از مراکز اعراب در این منطقه می شود.

زبان مردم عادی در آذربایجان لهجه های محلی ایرانی است، از تالشی و آذری گرفته تا کردی. در شمال ارس هم این زبان ها هستند. زبان آلبانیایی (و یا طوری که در دوره اسلامی میگفتند «ارانی») هم هست که در این باره اطلاعاتمان بسیار محدود است. ارمنی هم هست. آرامی هم هست. اما در این بلبشوی سیاسی و فرهنگی و زبانی که چلو چشممان هست، فارسی ادبی و معاصر که تازه پا گرفته، در میان اهل ادب و فرهنگ ما چه در آذربایجان یعنی جنوب ارس و چه در شمال یعنی جمهوری کنونی آذربایجان آنقدر قدرتمند است که تنها «پنج گنج» و یا «خمسه» نظامی شامل مخزن الاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر و اسکندرنامه از حدودا ۲۰ هزار بیت عبارت است، آن هم نه اشعاری تصادفی و سرهم بندی شده. هم از نظر معنا و هم زیباشناسی و هم از نگاه زبان سلیس و ادبی فارسی، نظامی استاد و راهنمای نسل های بعد ادیبان و شعرای ما شده است.

این درست زمانی است که غزنویان در خراسان هستند، ترک ها در خوارزم تبدیل به اکثریت شده اند و پای قبایل ترک سلجوقی، دیگر به فرارود یعنی سمرقند و بخارا رسیده است تا از آنجا نیشابور را بگیرند و به دیگر نقاط ایران مسلمان و حتی بیزانس مسیحی پخش شوند. در ایران یا امرای عرب مستقیما حکومت می کنند و یا اغلب با کمک قبایل و طوایف قدرتمند محلی مانند آل بویه در عراق عجم و یا دیلمیان در گیلان و حتی شیروان.

بعد یک چیز بسیار طبیعی هم این است که همه این امرا و فقهای عرب که به سرزمین های ایرانی می آیند با مردم بومی جوش می خورند و بتدریج بومی و محلی و ایرانی می شوند، یعنی درست چیزی که بزودی قبایل و امرای ترک زبان هم در مقیاسی بمراتب وسیع تر انجام خواهند داد.

این مرحله بخاطر طبیعت سیال و در حال تغییرش، دوره خودنمائی، رقابت و جنگ بین طایفه ها و قبایل کوچک و بزرگ محلی و سلسله هائی است که هرکدام می خواهد در اتحاد با این و آن قدرت بزرگتر و یا کوچکتر بالا بیاید و وضع خودش را محکم تر کند. و اینها هم همین اقدام ها را می کنند. در آذربایجان و قفقاز گاه (بخصوص در زمان قدرتشان) با بیزانس و ارامنه ضد سلجوقیان متحد می شوند و گاه وقتی در مقابل سلجوقیان ضعیف شدند، به نمایندگی از سلجوقیان به بیزانس حمله می کنند تا آنها را به اسلام بگردانند و در مقابل، به عنوان پاداش، حکومت این یا آن ولایت را از سلجوقیان بگیرند. طاهریان و صفاریان و سامانیان، حتی خود غزنویان ترک نمونه های بزرگتر این کوشش ها در شرق یعنی خراسان و سیستان هستند.

در غرب و شمال غرب، مقیاس این تشبث های سیاسی محلی کوچکتر است. در آذربایجان و اران (یعنی شمال رود ارس) در این دوره گذار از حکومت مستقیم خلافت تا رسیدن سلجوقیان یعنی حاکمیت جدید ترکی، اگر از اقدام های ناموفق خوارزمشاهان و دیلمیان صرفنظر کنیم، سه سلسله محلی و نسبتا کوتاه عمر حکومت میکنند: روّادیان در آذربایجان (با مرکزیت تبریز و مراغه)، شدّادیان در اران بین دو رود کورا و ارس و همچنین ارمنستان شرقی، و شیروانشاهان در شیروان یعنی ولایت شرقی قفقاز جنوبی و به عبارت دیگر منطقه باکوی امروز.

گفته می شود از میان این سلسله ها روّادیان از اعراب یمن بودند اما در ایران، ایرانی و حتی کُردی می شوند. شدّادیان ظاهرا خودشان اصلا کُرد بودند. شیروانشاهان را می دانیم که پیش از اسلام، ایرانی بودند و زمان ساسانیان وظیفه «مرزبانی» این منطقه را به دوش گرفته بودند، بعد از اسلام یعنی از دوره عباسیان ظاهرا جای اینها را طایفه کسی بنام یزید بن مزید گرفته که به همین خاطر به این نسل پادشاهان شیروان «شیروانشاهان یزیدی» گفته اند. در نیمه های قرن یازدهم یعنی حوالی ۱۰۵۰ تا ۱۰۷۰ طغرل بیگ سلجوقی و برادرزاده اش آلپ ارسلان همه این حکومت های محلی را سرنگون می کنند و خودشان حکومت ترکی و سلجوقی خود را از خراسان گرفته تا آذربایجان گسترش می دهند و بعد هجوم هایشان را به درون بیزانس یعنی آناتولی ادامه می دهند.

حالا منظور از ذکر اینهمه اصلیت و قومیت حکومت های روادیان و شدادیان و شیروانشاهان این است که درک کنیم در این ۴۰۰ سال مرحله گذر از خلافت اسلامی به حکومت سلجوقیان ترک، وضع زبان و فرهنگ آذربایجان، اران و کردستان و حتی ارمنستان چگونه بوده. در این مرحله حکومت های محلی یا ایرانی (از جمله کردی) بودند و یا اگر هم در ابتدا عرب بودند، از طریق وصلت و آمیزش با مردم محلی ایرانی شدند. حتی نام های حکومتداران و سلاطین عرب تبار، ایرانی بود (مانند منوچهر ابن یزید و شاه فریبرز). در عمل هم می بینیم که همه آنها زبان و ادبیات و فرهنگ ایرانی را تا جایی که می توانستند تقویت و تشویق کردند. هم آنها هستند که از قطران تا نظامی و خاقانی شعرا و نویسندگان را پشتیبانی کرده اند تا اینکه در شمال غرب ایران هم، مانند خراسان و فارس، به قول مینورسکی شاهد یک «میان پرده کوتاه ولی بسیار مهم ایرانی بین حاکمیت عربی و ترکی» شویم.*

مگر وقتی سلجوقیان در ایران و یا حتی آناتولی یعنی ترکیه بعدی مستقر شدند، زبان و فرهنگ فارسی و ایرانی رونق نیافت؟

البته رونق یافت. نه فقط در ایران، بلکه در چند سده نخست در آناتولی هم زبان ادبی دولت و دیوان فارسی بود و شعرا و نویسندگان به فارسی می نوشتند. نمونه بزرگ و بارزش هم خود مولانا جلال الدین بلخی بود که بعدا به خاطر زندگی طولانی مدت در قونیه در شرق ترکیه کنونی نام «رومی» را گرفت. نه، حاکمیت سلجوقیان جلوی زبان و فرهنگ فارسی و ایرانی را نگرفت، بلکه بر عکس. اما طبیعتا زبان دربار بین سلاطین و امرای ارتش طبیعتا ترکی بود. زبان قبایل ترک هم که کوچ کرده به آذربایجان و آناتولی آمده بودند ترکی بود. این روند بود که زبان مردم آذربایجان و آناتولی را تبدیل به ترکی کرد. اما این، بحثی جداگانه است که در پرسش و پاسخ های آینده خواهیم کرد.

یک عده در جمهوری آذربایجان می گویند اصلیت نظامی ترک بود…

بی اساس بودن این ادعا آنقدر توضیح داده شده که طرح آن دیگر حالت کودکانه و غیر جدی گرفته است. اولا از اران یعنی جمهوری آذربایجان کنونی گرفته تا آذربایجان، یعنی از گنجه و باکو گرفته تا تبریز و مراغه محیط اجتماعی، زبانی و فرهنگی را دیدیم. باید از تاریخ مطلقا بیخبر بود تا چنین ادعاهائی کرد. ثانیا بگذارید به صورت خلاصه به مهم ترین این ادعا ها دانه دانه جواب بدهم.

یکم: طوری که گفتم به محیط زبانی و فرهنگی در شمال و جنوب ارس دقت کنید.

دوم: به اشعار آذری و «فهلوی» و محلی قطران و اشاره های تاریخی در کتاب های گوناگون نگاهی بکنید تا بتوانید زبان مردم و محیط زبانی و فرهنگی را حدس بزنید.

سوم: اصلا مادر نظامی به گفته خودش در یک بیت «چون مادر من رئیسه کُرد/ مادر صفتانه پیش من مرد»، کرد بوده، پدرش گویا «دهقان» یعنی ایرانی کشاورز از قم یا عراق کنونی بوده. اما چون زود فوت کرده، نظامی را مادرش بزرگ کرده.

چهارم: چنین ادعا میکنند که گویا خودنظامی می خواسته «لیلی و مجنون» را به ترکی بنویسد اما پادشاهان شدادی و یا شروانشاه نگذاشته اند! آخر این را کی جدی می گیرد؟ نظامی از کجا می توانست ترکی دانسته باشد؟ البته چرا، یکی از سه همسر نظامی که اتفاقا هر سه زود فوت کرده اند، کنیزی قبچاق (قپچاق و یا قیپچاق) از قبایل ترک های شرقی بود که حاکم شهر مرزی دربند (الباب در دوره اسلامی) به عنوان هدیه به نظامی فرستاده بود که اتفاقا تنها فرزند نظامی هم گویا از اوست. در این بیت نظامی می گوید: «سبکرو چون بت قبچاق من بود/گمان افتاد خود کآفاق من بود» (گویا نام آن کنیز آفاق بوده). در ضمن همین نشانه آن است که قبل از ترکان سلجوقی هم ترکان قبچاق، هم خزر ها و هم قبایل ایرانی تبار آلان از شمال یعنی احتمالا از دربند وارد اران می شده اند، در حالی که در زمان ساسانیان مرزبانان آن ناحیه کوشش می کردند مانع نفوذ قبایل شمال شوند.

پنجم: مدتی است که در ترکیه و جمهوری آذربایجان (و بعضی ها هم در ایران) یک بیت نقل میکنند که گویا متعلق به نظامی است که گفته «پدر بر پدر مر مرا ترک بود/ به فرزانگی هر یکی گرگ بود». همه نظامی شناسان حتی چند نفر در باکو گفته اند که این بیت در هیچ نسخه خطی نظامی موجود نیست و این بیت در همین ۴۰-۵۰ سال اخیر ورد زبان بعضی جریانات قوم گرایانه شده است. از سوی دیگر این بیت اصلا قافیه اش درست نیست، ترک/گرگ هم قافیه نیستند و «گرگ» هم برخلاف افسانه های ترکی، در ادبیات فارسی نه نشانه فرزانگی بلکه نماد درندگی است. یعنی نظامی اگر آن نظامی باشد که «پنج گنج» را نوشته، احتمال ندارد که مولف چنین بیت ناشیانه ای باشد.

و بالاخره نکته ششم: حالا گیرم که نظامی ترکی هم می دانست. اگر می دانست، چه خوب که می دانست. مگر نکته مهم تر این نیست که در نهایت همه اشعار خود را به فارسی، آن هم به فارسی معاصر و ادبی، آن هم به فارسی سلیس و شیرین و بی همتائی نوشته و آثارش گل سرسبد ادبیات ایران شده اند؟

حالا اکر اصلیت و یا زبان پدری نظامی به فرض ترکی می شد، مگر چه فرقی می کرد؟ اجداد عبید زاکانی هم همه عرب بودند که به ولایت قزوین آمده ساکن شده اند. اصلا فرض کنید مادر حافظ هندی بوده و پدر فردوسی روس. که چی؟ مهم این است که ما امروز یک دیوان حافظ و یک شاهنامه فردوسی داریم که هر دو به فارسی است و بی آنها و بدون هزاران شاعر و متفکر و دانشمند روس و فرانسوی و ایرانی و ترک و عرب و چینی و غیره، زندگی همه ما و حتی همه انسان ها فقیرتر و محقرتر می شد. مهم این است، نه اینکه زبان پدری و مادری فلان شاعر و متفکر و دانشمند در اصل چه بوده. اینها احساسات خودفریبانه ای بیش نیست.

 

 Minorsky, Vladimir: Studies in Caucasian History, London 1953*

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته