تودوروف در تهران چه گفت؟

احسان عابدی

گزارش سخنرانی تزوتان تودورف
وسوسه خیر، حافظه شر
۷ آبان ۱۳۸۵
روزنامه اعتمادملی

انجمن ایرانشناسی فرانسه در واپسین روزهای ماه مهر میزبان تزوتان تودورف بود. تودورف، اندیشمند بلغاری الاصل فرانسوی در مدت اقامت خود در تهران دو سخنرانی در خانه هنرمندان انجام داد. سخنرانی نخست در باب ادبیات بود و تودورف کوشید که در ضمن آن چیستی ادبیات را تشریح کند. اما سخنرانی دوم موضوع متفاوتی داشت. “وسوسه خیر، حافظه شر: اندیشه‌هایی در باب سده بیستم” عنوان این سخنرانی بود که از سال‌ها پیش در ذهن تودورف طراحی شده بود. این عنوان، موضوع یکی از کتاب‌های تودورف است که سال ۲۰۰۰ میلادی منتشر شده. اما به نظر می‌رسد که تودورف نتایج تحقیقات خود در این رابطه را بیشتر از هر کس دیگری وامدار یک مردم‌شناس فرانسوی است؛ ژرمن تیلیون، اندیشمند فقید فرانسوی که در آثارش همواره از حافظه و دام‌های آن بر سر شناخت حقیقت نوشته است. از این رو تزوتان تودورف سخنرانی خود را تقدیم به این مردم‌شناس کرد که امسال مصادف با صدمین سال تولد اوست. این سخنرانی عصر یکشنبه، سی مهر ماه انجام گرفت، در حالی که سالن بتهوون خانه هنرمندان مملو از جمعیت بود و بسیاری در همه لحظات سخنرانی ایستاده بودند.

الزامات بازخوانی تاریخ

«به دلیل آشنایی با تاریخ قرن بیستم اروپا و به ویژه دردناک‌‌ترین رویدادهای آن، ناگزیر این دوره را به عنوان چارچوب اصلی بحث خود برگزیده‌ام. این رویدادها همان دو جنگ جهانی هستند با ده‌ها میلیون کشته‌‌ای که برجا گذاشتند. همچنین نظام‌های توتالیتر را هم فراموش نمی‌کنم که به ترتیب در روسیه، ایتالیا، آلمان و اروپای شرقی شکل کمونیسم، فاشیسم، نازیسم، و دوباره کمونیسم را به خود گرفت. این رژیم‌ها یک رشته وقایع هولناک بی‌بدیل آفریدند؛ بازداشتگاه‌هایی ساختند برای میلیون‌ها اسیر و شکنجه و قلع و قمع نژادهای به اصطلاح پست.»

این جملات آغازین سخنرانی تزوتان تودورف بود که خونین‌ترین وقایع سده گذشته میلادی را تداعی می‌کرد. اما تودورف با یادآوری این گذشته چه چیزی را جست‌وجو می‌کند؟ او دراین باره گفت: «هدف از یادآوری گذشته نخست تایید هویت فردی و هویت جمعی است. هویت فردی و جمعی درحال و آینده نمود پیدا می‌کند. بدون حس هویت شخصی خود را از درون در معرض تهدید و فلج شدگی می‌پنداریم. این نیاز به هویت کاملا منطقی است. فرد نیاز دارد بداند کیست و به کدام گروه تعلق دارد.»
تودورف با مثال‌هایی سخنان خود را پی گرفت: «اگر به طور ناگهانی حقیقتی مربوط به گذشته را کشف کنیم که منجر به شکستن تصویر خود و نزدیکان خود در ذهنمان شود، تنها بخش منزوی وجودمان تغییر نمی‌کند بلکه هویتمان نیز دچار آسیب می‌شود. آسیب‌های ناخواسته به حافظه هم درخور توجهند. فرد مبتلا به بیماری آلزایمر با از دست دادن بخش بزرگی از حافظه، هویتش را نیز گم می‌کند. پس نیاز به هویت امری انکار ناپذیر است و جای بحث ندارد. البته درست آن است که هویت را امری در حال حرکت و مکثر و نه یکتا و انعطاف‌ناپذیر بدانیم.»

شباهت در روایات تاریخی

تودورف در ادامه سخنان خود به شیوه‌های روایت یک واقعه تاریخی رسید. او معتقد است که روایات ‌تاریخی از الگوهای واحدی پیروی می‌کنند و همه آنها شکلی مشابه دارند. تودورف در تشریح این نظریه گفت: «روایت عملی که از نظر اخلاقی بی‌طرف نیست، می‌تواند به سمت خیر یا شر حرکت کند و حداقل دو نقش اصلی دارد: عامل و طرف منفعل. به این ترتیب می‌توانیم چهار نقش اصلی را در هر روایت تاریخی تشخیص دهیم که عبارتند از خیر و شرور، بهره‌ور و قربانی. من یا در مقام خیر هستم یا از آن بهره می‌برم. یا شخصیت شروری هستم و یا قربانی.»

وی سپس به بررسی یکایک این نقش‌ها پرداخت و اظهار داشت: «در نگاه اول ارزش دو نقش خیر و شرور کاملا مشخص است. نقش‌های بهره‌ور و قربانی نیز به دلیل منفعل بودن، نقش‌هایی خنثی هستند. در واقع این دو نقش به دلیل رابطه قوی با دو نقش اولی زیر بار دیگری و فرودست باقی می‌مانند. وضعیت بهره‌وری از عمل خیر، وضعیتی پرافتخار نیست، زیرا بر ناتوانی ما گواهی می‌دهد. البته قربانی امر شری بودن، وضعیتی بسیار محترمانه‌تر از مسوول آن بودن است.»

این اندیشمند در نهایت، قائل به دو الگو برای بیشتر روایت‌های تاریخی شد؛ الگوی نخست روایت قهرمانانی را شامل می‌شود که پیروزی خود را می‌‌سرایند و الگوی دوم نیز روایت قربانیانی است که درد و آلامشان را بازگو می‌کنند.

قربانیان و قهرمانان تاریخ

تودورف در ادامه سخنان خود به یک تقسیم‌بندی دیگر رسید. این تقسیم‌بندی در زمان حال است که معنا پیدا می‌کند و نه گذشته. در تقسیم‌بندی تودورف گروه‌ها و قوم‌هایی که در گذشته قربانی بودند، امروز از مزیت‌هایی مثل گروه‌های قهرمان برخوردارند. وی گفت: « شاید دیدن قربانی‌ها در کنار قهرمانان که همه تحسینشان می‌کنند عجیب باشد. چه چیز خوشایندی در قربانی بودن وجود دارد؟ قطعا هیچ، اما اگر هیچ کسی نمی‌خواهد قربانی باشد، در عوض بسیارند کسانی که دوست دارند در گذشته قربانی بوده باشند. آرزویشان داشتن سمت و جایگاه قربانی است.»

تودورف با کمک مثالی سخنان خود را پیش برد: «در زندگی خصوصی آدم‌ها این سناریو مرتب تکرار می‌شود. یکی از اعضای خانواده نقش قربانی را برعهده می‌گیرد زیرا به این ترتیب می‌تواند نقش نامطلوب مقصر را به نزدیکانش بدهد. قربانی بودن شما را برای نالیدن، گلایه، اعتراض و تقاضا از دیگران مجاز می‌‌کند و دیگران مجبورند تمام خواسته‌های شما را اجابت کنند و اگر نه، باید با شما هر گونه ارتباطی را قطع کنند. پس ماندن در نقش قربانی پرفایده‌تر از آن است که تصور می‌شود. به جای ارضای مقطعی، امتیاز دایمی‌ توجه و قدرشناسی دیگران برای شما تضمین می‌شود.»

وی از این مثال نتیجه گرفت: «آن چه در مورد افراد حقیقت دارد در مورد گروه‌ها صادق‌تر است. اگر بتوان با دلیل و برهان ثابت کرد که فلان گروه در گذشته مظلوم واقع شده در زمان حاضر اعتباری پایان‌ناپذیر برایش تضمین می‌شود. هر چه در گذشته ظلم حادتر بوده، حقوق مظلومان در زمان حال بیشتر است. به جای آن که برای به دست آوردن امتیازی مبارزه و تلاش کنیم آن را مجانی به دست می‌آوریم و فقط و فقط به دلیل تعلق داشتن به گروهی که در گذشته محروم و مظلوم واقع شده است.»
تودورف اظهار داشت: « پس دو نقش برای این منظور مناسب است؛ نقش قهرمانی خیر و قربانی معصوم. و دو نقش نامناسب است؛ نقش شر و بهره‌ور منفعل. پس به هنگام یادآوری گذشته گروه خود آن را با تصاویری مثبت باز می‌شناسیم و مستقیما به خود افتخار داشتن نقش زیباتر را می‌دهیم. و البته به موازات آن نقش بهره‌ور ناتوان از عمل قهرمانانه و یا نقش شرور و بدکار را به دیگران واگذار می‌کنیم.»

روایات تاریخی و منفعت‌های اخلاقی

به اعتقاد تودورف، بیشتر روایات قربانیان از تاریخ نمی‌تواند فایده‌ای اخلاقی برای گویندگان آن داشته باشد، هرچند که امتیازهای زیادی برای راویان آن دارد. وی دراین‌باره گفت: «می‌دانیم که تاریخ را فاتحین می‌نویسند زیرا حق نگارش تاریخ یکی از امتیازات پیروزی است. اما در قرنی که به تازگی تمام شده اغلب خواسته شده بود که در کنار تاریخ فاتحین، تاریخ قربانیان، زیردستان و مغلوبین نیز وجود داشته باشد. ازنظر تاریخی این درخواست کاملا منطقی است زیرا بخش‌های کاملی از تاریخ را می‌نمایاند که تاکنون ناشناخته مانده بود اما از نظر اخلاقی، قربانی خواندن خود هیچ گونه امتیاز و برتری اضافی به ما نمی‌دهد.»

این اندیشمند معتقد است: « تنها راه برای پیشرفت اخلاقی مثل شناسایی و مبارزه با شر، در درون خود است. اگر کسی امروزه به همگان اعلام کند که هوادار خیر است، بدکارها را محکوم کند، برای ضعفا اشک بریزد و قدرتمندان را بستاید، چیزی بر ارزش خود نمی‌افزاید. درس اخلاقی به دیگران دادن هرگز یک عمل اخلاقی نبوده و نیست.»

تودورف برخورداری از منزلت پدران قهرمان یا همدردی با پدران قربانی را امری طبیعی و حتی تحسین برانگیز دانست اما تا آنجا که این احساسات در میدان شهر جار زده نشود. به عقیده تودورف زمانی که این احساسات جار زده شود، معنایی اضافی می‌یابد و در خدمت منافع ما قرار می‌گیرد و نه در خدمت تربیت اخلاقی ما.

این اندیشمند معتقد است که یادآوری گذشته در ملاء عام چیزی را به ما نمی‌آموزاند. او ارزش اخلاقی برتر را در یادآوری نقادانه گذشته می‌داند زیرا با این نگاه درمی‌یابیم که خودی‌ها هم زمانی عامل شر یا بهره‌‌ور منفعل از عمل قهرمانی دیگران بوده‌‌اند.
تودورف اظهار داشت: « تنها به این وسیله است که می‌توان به بررسی نقادانه هویت جمعی پرداخت. یادآوری گذشته که در آن گروه ما نه قهرمان دایمی‌ و خالص بوده و نه قربانیان ناب همیشگی، برای نویسندگان این روایات تاریخی به منزله عملی است با ارزش اخلاقی برتر. اگر فرد با یادآوری گذشته می‌خواهد در نقش زیبا ظاهر شود، نمی‌توان هیچ ارزش اخلاقی برای او متصور شد اما اگر برعکس، این کار او را نسبت به ضعف‌ها و انحرافات گروهش آگاهی می‌دهد، از منفعت بهره‌مند می‌شود؛ اخلاق یا بی غرض است یا اصلا اخلاق نیست.»

دو روایت از فاجعه هیروشیما

تزوتان تودورف در ادامه سخنان خود بمباران اتمی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی را مثال زد. وی از نمایشگاهی گفت که سال ۱۹۹۵، پنجاه سال پس از این فاجعه در واشنگتن برگزار شد. هدف از این نمایشگاه هم بررسی تاثیر بمباران اتمی از نگاه ژاپنی‌ها و آمریکایی بود. تودورف اظهار داشت: «واقعه بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی را هر دو دسته آمریکایی و ژاپنی به طریقی روایت می‌کردند. این روایات کاملا با یکدیگر تفاوت داشتند حال آن که نه ژاپنی‌ها و نه آمریکایی‌ها تاریخ را مخدوش نکرده بودند.» وی افزود: « روایت آمریکایی‌ها از این واقعه، روایتی قهرمانانه و ظفرمند بود که در آن بمب‌های اتمی به معنای ضربه نهایی بر دشمنی متعصب و ظالم تلقی می‌شد. اما روایت ژاپنی‌ها، روایت قربانی شدن بود، چیزی شبیه به واقعه هولوکاست برای یهودیان.»

به اعتقاد تودورف در روایت ژاپنی‌ها، نگاه نقادانه‌ای نسبت به گذشته وجود ندارد و ژاپنی‌ها کوچکترین اشاره‌ای به مسئولیت دولت خود در آغاز و ادامه جنگ و رفتار نظامیان ژاپنی با اسرای جنگی و مردم کشورهای مغلوب نمی‌کنند. به عبارتی آن چه روایت ژاپنی‌ها را شکل می‌دهد، تنها چگونگی قربانی شدن آنهاست. وی از این مثال نتیجه گرفت: « در روایت تاریخ هر کس دیدگاه مناسب خود را برمی‌گزیند، چه خود را در میان قهرمانان بازشناسد و چه در میان قربانیان، چه در میان خلبانانی که جنگ جهانی دوم را پایان دادند و چه در میان جماعت منفعلی که جهنم اتمی را تجربه کردند. ما همیشه در طرف بی‌گناهان هستیم.»

وسوسه یا تهدید خیر

تزوتان تودورف به بخش دوم سخنان خود رسید که آن توضیح مفهوم وسوسه خیر است. به اعتقاد او، وسوسه خیر به مثابه تهدیدی برای جهان است. تودورف گفت: «هنگامی‌ که از دایره فردی و خصوصی به فضای عمومی ‌گذار می‌کنیم، در می‌یابیم که عملی سیاسی نیز به نوبه خود از طرف آنچه می‌تواند وسوسه خیر باشد، مورد تهدید است. این وسوسه در واقع بسیار رایج‌تر از وسوسه شر و به صورت تناقض گونه خطرناک‌‌تر از آن است . کافی است تاریخ هر نقطه از جهان را بررسی کنیم تا به وضوح دریابیم که قربانیان خیرطلبی پر شمارتر از قربانیان شرطلبی هستند. »

وی همچنین به زمینه‌های پیدایش وسوسه خیر اشاره کرد و گفت: « این وسوسه حاکی از آن است که خود را به عنوان خیر مجسم بدانیم و بخواهیم آن را بر دیگران تحمیل کنیم، نه تنها در زندگی خصوصی بلکه درحوزه عمومی. از این دیدگاه ، درد قرن ما اصلا جدید نیست. به عبارتی چیز تازه همان ساختار سیاسی توتالیتاریسم و روحیه علم‌گرا است که از آن حمایت می‌کند و مسئول نتایج فاجعه‌بار آن است.»

تودورف ادامه داد: « اگر گرایش خیر به این سادگی می‌تواند به شر تبدیل شود، ما باید خود را پیرو کدام اصل رفتاری بدانیم؟ شاید هم بهتر باشد از هر گونه اصلی صرفنظر کنیم و به انجام هر کاری که در هر لحظه دلمان بخواهد رو بیاوریم.»
تودورف با اشاره به زندگی واسیلی گروسمن، نویسنده یهودی تباری اهل شوروی گفت: «در اینجا مایلم از یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیست شوروی، واسیلی گروسمن نام ببرم. او درد و غم را با تمام وجود احساس کرد. در آغاز حمله آلمانی‌ها به روسیه در سال ۱۹۴۱ واحدهای کشتار از پس جنگجویان می‌آمدند و وظیفه‌شان قلع و قمع یهودیان بود. یکی از بیست هزار یهودی شهر بردیچو که در ماه اوت ۱۹۴۱ تیرباران شد، مادر گروسمن بود. خود او به عنوان خبرنگار جبهه‌ها در جنگ شرکت داشت. فردای پیروزی بر آلمان‌ها کار تحقیقاتی بنیادینی را آغاز کرد و به این نتیجه رسید که رئیس او، یعنی استالین، چیزی کم از هیتلر ندارد. پس رمان خود را با نام “زندگی و سرنوشت” به منظور درک بهتر این دریافت نوشت. گروسمن در آن کتاب فقط به ستایش خوبی میپردازد و ستایش حرکتی که در اثر توجه ما شخص دیگری به سادگی می‌تواند خوشبخت باشد.»

تودورف ادامه داد: «خوبی کردن در برابر دکترین‌های خیر قرار می‌گیرد. اینها همگی یک ایراد غیر قابل رفع دارند و آن اینکه در اوج قله یک توهم آرمانی را قرار می‌دهند و نه افراد بشر را. اما آدم‌ها بدی را به خاطر بدی انجام نمی‌دهند. همیشه خیال می‌کنند دنبال خیر هستند فقط در بین راه ناگزیر باعث رنج کشیدن دیگران می‌شوند. این نظریه‌ای است که با ریز جزئیات در زندگی و سرنوشت توسط شخصی به نام ایکونیکو، زندانی بازداشتگاه آلمانی‌ها مطرح شده است. او رساله کوچکی در این زمینه در زندان می‌نویسد.» وی افزود: «ادامه خیر با اعمال شر در هم می‌آمیزد چون افرادی که باید از آن بهره برند، فراموش می‌شوند. رنج‌های انسان بیشتر از انجام خیر ناشی می‌شود تا از انجام شر. از توجیه خیر است که بچه‌ها و سالخوردگان از دست می‌روند و خون‌ها جاری می‌شود. پس بهتر آنکه از انجام هر گونه طرح جامع شرزدایی از روی زمین منصرف شویم تا خیر بر آن حاکم شود.»

تاریخ تکرار می‌شود

تودورف معتقد است که برخی از وقایع گذشته در زمان حال نیز تکرار می‌شود. به اعتقاد او، تنها به این دلیل که وقایع گذشته منحصر به فردند و هر یک معنایی خاص دارند، نباید آنها را با دیگر وقایع گذشته مرتبط ندانست. وی اظهار داشت: «خصوصیت یک واقعه را نباید از دیگر وقایع جدا کرد. آنها را باید به هم پیوند داد. هر چه این روابط بیشتر باشد، به همان میزان واقعه خاص یا عجیب می‌شود. اما خدا مقدس است. اما مطلق و در همه جا حاضر است و نه مختص. همانند واقعه‌ای که زمان و فضای منحصر به فردی را اشغال می‌کند.»

تودورف در عین حال نگران نتایجی است که پیوند وقایع باعث آن می‌شود. یکی از این نتایج، عادی شدن وقایع است که باعث می‌شود هر واقعه‌ای ویژگی‌های خود را از دست بدهد اما به اعتقاد تودورف وخیم‌تر از همه اشتباه ما درباره معنای وقایع جدید است. تودورف با ذکر مثالی دراین باره گفت: «وقتی کلمه فاشیست یا نازیست به عنوان مترادف ساده واژه‌ای چون کثیف یا رذل به کار برود، تمام درسی که آشوویتس می‌دهد از بین می‌رود. شخصیت هیتلر با هرگونه چاشنی قبضه می‌شود تا با شرایط موجود سازگار شود. او را همه جا بازمی‌یابیم در حالی که نسل کشی یهودیان امری است منحصر به فرد. در سال ۱۹۵۶ دولت‌های غربی تناسخی از هیتلر را کشف کردند؛ جمال عبدالناصر که با گستاخی تمام کانال سوئز را ملی اعلام کرد. از آن زمان دیکتاتور فقید تکثیر شد. » وی اضافه کرد: « در زندگی عمومی، ‌خاطره گذشته خود را توجیه نمی‌کند. برای آن که کاملا مفید باشد به یک رشته کار تبدیل‌کننده نیاز است. این تبدیل شامل گذار از مورد خاص به پندی کلی است مثل اصل عدالت، آرمان سیاسی، قاعده اخلاقی و غیره که باید خاطره خوشی را به یاد ما ‌آورد.»

او نهایتا گفت: «یکتا بودن واقعه مانع از آن نیست که درسی که از آن می‌گیریم جهان شمول نباشد. حافظه گذشته در صورتی مفید است که برقراری عدالت را در بسیط‌ترین معنای خود و با فاصله زیاد با چارچوب دادگاه ‌ها ممکن سازد. بدین معنا که فرد باید به دستورات انتزاعی کلی گردن نهد. این بهای عدالت است و تصادفی نیست که اگر همان‌هایی که مورد توهین واقع شده‌اند مجری آن نیستند.»

همرسانی کنید:

مطالب وابسته