روزنامه ایران
در ابتدا تنها به این فهرست بلند توجه و تصور کنید که یک نفر، فقط یک نفر تا ۸۵ سالگی که جان به جان آفرین تسلیم کرد، هر آنچه از اینها را میدیده جمع میکرده است: «کتابهایی اغلب با صفحههای اندک و گاهی کمیاب، جزوهها، مقالههای فتوکپی شده از کتابها و نشریههای داخلی و خارجی، اساسنامههای دولتی و خصوصی، بیانیهها، تقویمها، آلبومها، ویژه نامههایی چون برنامههای نمایشگاهها و همایشها و غیره، نامه نگاریهای افراد مشهور، دعوت نامهها به انواع نشستها و مجالس، گزارشها، نطقها، کارت پستالها، راهنماها، اطلاعیهها، تعرفهها، نظامنامهها و آگهیهای ترحیم.» او به معنای واقعی کلمه، یک آرشیوساز بود و این در کنار خیل کارهای دیگری است که گستره گسترده آن زمانی معلوم میشود که بدانیم متصف به کتابدار، کتابشناس، نسخهشناس، مجله نگار، متنپژوه، سندپرداز، مرجعنویس، فهرستنگار، تاریخنگار، مصحح و استاد دانشگاه بوده است. حالا در ششمین سال وفات «ایرج افشار» (درگذشته ۱۸ اسفند ۱۳۸۹) دیدار با دو پژوهشگری ممکن شد که چندان اهل گفتوگو نیستند اما پاسداریشان از میراث آن استاد نادره نامور، در کنار ادامه انتشار مجلدهای «فهرست مقالات فارسی در زمینه تحقیقات ایرانی»، در پاییز امسال به ارائه «کتابواره» منتج شده است که در آن همه آثار شرقی و غربی و لاتین و غیرلاتینِ همه مواردی که در بالا ذکر شد و در گنجینه پژوهشی ایرج افشار (سپرده شده به مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی) موجود بود، با مرارت بسیار فهرست شده است: عباس مافی و پارکوهی هارطونیان.
آنچه در ادامه میخوانید متن گفتوگو با خانم هارطونیان و آقای مافی است درباره چهل سال شاگردی در محضر «ایرج افشار».
در ابتدا بفرمایید آشنایی شما با استاد ایرج افشار به چه زمانی برمی گردد؟
عباس مافی: آشنایی ما به زمان تولد من برمیگردد! من در یکم دیماه سال ۱۳۲۳ در طبقه اول دانشکده حقوق دانشگاه تهران به دنیا آمدم و طبق نوشتهای که آقای افشار به من داده است، او هم در همان سال به عنوان دانشجو، وارد دانشکده حقوق شد. اجازه دهید بیشتر توضیح دهم. پدر من بایگان دانشکده حقوق بود. آن زمان در قسمت غرب و شمال دانشگاه تهران بیابان بود که در غرب آن خیابان ۱۶ آذر و شمال آن نهر کرج بود که پشت آن بیابان بود و چون آن زمان هنوز تهران در اشغال متفقین بود، محل کمپ امریکاییها هم بود. حتی میگفتند آنجا نروید چون مینگذاری شده است. جنوب دانشگاه هم خیابان شاهرضا (انقلاب فعلی) و سینما دیانا (بهمن فعلی) بود. من در دانشکده حقوق به دنیا آمدم و زندگی کردم که دومین دانشکده دانشگاه تهران بود اما بخاطر همان بیابان، امنیت درستی نداشت و ترجیح میدادند که قسمتهایی از آن را برای امنیت دانشگاه به کارمندان یا کارکنان بدهند. قسمت شمالی خانه ما بود و قسمت جنوبی هم آقای حسینی بود که در خیابان انقلاب صحافی داشت و هنوز هم پسرش آن را اداره میکند.
و البته خبر دارم که آقای حسینی پدر، یکی دو سال پیش فوت کرد. پس فضای کودکی شما در دانشگاه گذشت.
بله، ۳-۴ سال اول که پدر من آنجا خیلی برو بیا داشت حتی دانشجوها برای نمره گرفتن از آقای مشکاه و سنگلجی به پدرم متوسل میشدند. همین مسأله باعث شد که بعد از تغییر رئیس دانشکده، اختلافی بوجود آمد و پدرم را به سازمان مرکزی دانشگاه منتقل کردند و از آنجا نقل مکان کردیم. اما ۴سالگی را به یاد دارم که به شاه، تیراندازی شد و خواهرم مرا از پشت پنجره قاپید.
و با ایرج افشار در آنجا آشنا شد؟
بله، پدرم با آقای افشار که دانشجوی آنجا بود از همان زمان ارتباط داشت. او جذب کتابخانه آنجا شده بود و همزمان با درس، به آنجا هم رفت و آمد داشت. به هر حال او پسر دکتر محمود افشار بود و با کتاب آشنایی داشت. همان موقع که پدرم بایگان بود و عمویم هم کارپردازی دانشکده را برعهده داشت، استاد محمدتقی دانش پژوه رئیس اداره اموال بود. همان سال آقای افشار هم به کتابخانه رفت و آمد داشت. بعد که من به خدمت سربازی رفتم، به پدرم گفتم برای من کار پیدا کن و او هم به آقای افشار گفت. به این ترتیب من جذب اداره انتشارات و روابط کتابخانهها شدم، چون در آن زمان تحت عنوان کتابخانه مرکزی هیچ ارگانی وجود نداشت.
یعنی در آن زمان، کتابخانه مرکزی در حال احداث بود؟
بله. ساختمان آن از سال ۱۳۴۰ در حال احداث بود و استاد افشار هم رئیس اداره انتشارات و روابط کتابخانهها بود. کتابهای کتابخانه هم در جاهای مختلف مثل زیرزمین دانشکده علوم یا مسجد دانشگاه پخش بود. استاد افشار مرا به اصرار پدرم در قسمت بایگانی اداره انتشارات دانشگاه استخدام کرد که در سازمان مرکزی دانشگاه که آن زمان در خیابان انقلاب، حوالی لاله زار نو، روبهروی سینماهای رویال و تاجِ سابق واقع بود. تا اینکه روزی آقای حسین بنی آدم که رئیس بخش فهرست نویسی فارسی بود، با نامهای از افشار، مرا برای کتابخانه مرکزی انتخاب کرد. سال ۱۳۵۰ که وارد کتابخانه مرکزی شدم، آنجا یکی از بزرگترین کتابخانههای خاورمیانه بود.
آیا ساختمان کتابخانه با اصول و اسلوب کتابداری تناسب داشت؟
هارطونیان: بله، ساختمان کتابخانه بسیار مدرن و به روز بود و برای کتابخانه ساخته شده بود و او بر تمام مراحل ساخت آن،نظارت مستقیم داشت.
مافی: خیلی سعی شد و البته ایراداتی هم دارد؛ یکی اینکه باید قسمت نسخ خطی را در زیرزمین میساختند، چون از خیلی از بلایا در امان بود.
خانم هارطونیان شما چگونه با استاد ایرج افشار آشنا شدید؟
هارطونیان: میدانید که در ایران، روابط است که گره گشا است. من البته شیفته کتابخانه و کار در آنجا بودم و هم به واسطه نسبتهای سببی و نسبی به آنجا راه یافتم و از این طریق، با او آشنا شدم.
پس در خانه پدری شما عنصر کتاب نقش قابل توجهی داشت؟
هارطونیان: بله، میدانید که ما ارمنی هستیم؛ مادر من اصلاً سواد فارسی نداشت و پدرم هم جز ارمنی که به آن تسلط داشت فارسی را خیلی کم میدانست. اما به هر حال ما با کتاب و اخبار روز ناآشنا نبودیم و به همین دلیل خیلی دوست داشتم در کتابخانه کار کنم. من به کتابخانه مرکزی معرفی شدم. البته ابتدا مرا به بخش فهرست نویسی کتابهای خارجی بردند و از آنجا خوشم نیامد.
شما قبلاً آموزش دیده بودید؟
هارطونیان: خیر، من بعد از دیپلم جای دیگری کار میکردم. به هر روی استاد افشار گفت که من این بار تو را به جایی میبرم که امکان ندارد خوشت نیاید؛ این بار، مرا به مسجد دانشگاه تهران برد که هنوز تکمیل نشده بود. قسمت کفش کَنِ مردانه برای کتابهای شرقی و فارسی بود. اما خودِ آقای افشار در زیرزمین سازمان مرکزی بود که البته قسمت لاتین و بخشهای دیگر هم آنجا بود. وقتی وارد شدم، از همان لحظه اول جذب و شیفته آنجا شدم، بدین ترتیب کارم را شروع کردم.
در آن زمان مسجد در حال ساخت بود؟
بله.
پس کتابها، کجای مسجد بودند؟
چند قفسه بود و اگر کسی کتاب امانت میخواست از دانشکده علوم یا سازمان مرکزی کتاب میآوردند. آنجا کتابی نبود، چون فضا کوچک بود. حدود یک سال آنجا بودم و بعد به طبقه چهارم سازمان مرکزی منتقل شدم که آقای مافی آمد و همکاری ما از آنجا شروع شد تا امروز.
از چه سالی؟
من از ۲۲ بهمن ۱۳۴۷ شروع به کار کردم و آقای مافی هم ۱۴بهمن ۱۳۴۸ به کتابخانه مرکزی آمد.
هر دوی شما به آقای بنیآدم اشاره کردید و دِینی که او بر گردن شما دارد. میخواستم نکاتی را درباره او هم بگویید.
مافی: حسین بنیآدم واقعاً استاد ما و یک معلم خوب بود؛ مردی بسیار ساده که در قبال ما البته بسیار سعه صدر داشت و روی آموزش ما تأکید داشت و البته ما هم علاقهمند بودیم. وقتی به آنجا رفتم کارهای ابتدایی کتاب را انجام میدادم چون پیش از آن در دانشکده علوم، شیمی خوانده بودم و حتی جذب یک کارخانه در قسمت تولید و تبدیل هم شده بودم اما این علاقه بود که باعث کشش من شد. هر شب کتاب کرایه میکردم و میخواندم یا با پدر و عمویم از کتابفروشی انتشارات امیرکبیر در خیابان منوچهری، کتابِ کیلویی میخریدیم. همچنین خانم هارطونیان تمام آثار فاخر کلاسیک را خوانده بود. این عشق به کتاب و تصادف در زندگی ما که با آقای افشار و در مرحله بعد بنی آدم آشنا شدیم، نقش خیلی مهمی داشت.
هارطونیان: اما من میخواهم اشارهای به مقدمه آقای افشار در یکی از این مجلدهای فهرست مقالات -و به گمانم جلد پنجم-داشته باشم. او در مورد کتابشناسی ایران اشاره میکند که چطور در کشورهای همجوار ارج و قربی پیدا کرد و مثلاً شیخ آقابزرگ تهرانی، خان بابا مُشار، حسین بنیآدم، احمد منزوی و مراکز مختلف مثل مراکز کتابداری، مرکز مدارک علمی یا پایاننامههای دانشجویان فوق لیسانس کتابداری که باعث شد کتابشناسی ایران جایگاهی در کشورهای دیگر پیدا کند. خواستم بگویم که بنی آدم در ردیف تأثیرگذاران کتابشناسی ایران است. ابتدای کار من با ماشین نویسی شروع شد؛ با وسایل خیلی ابتدایی که در آن زمان بود کار را شروع کردیم و در خاطر دارم که در تحریر این کتابشناسی به آقای بنیآدم کمک کردم. او از نظر انسانیت یک الگو بود؛ مرد بسیار نازنین و مهربانی بود. البته ناگفته نماند که بنیآدم همچون افشار بود و واقعاً تشخیص میداد که هر کس چقدر توانایی دارد. وقتی مدتی بعد، آقای بنی آدم از آن بخش به قسمت اسناد رفت، به راحتی همه کار را به آقای مافی سپرد. چراکه مطمئن بود که آنجا را به دستهای مطمئنی میسپارد و میداند که بخش فعالی خواهد بود و چه بسا خیلی بهتر، و همینطور هم شد و افشار هم همین تشخیص را داد.
مافی: تحکیم ارتباط من و استاد افشار، بدست حسین بنیآدم بود. البته من او را نمیشناختم اما محمدرسول دریاگشت مرا میشناخت و با هم کار میکردیم. بنی آدم دنبال کسی میگشت برای آمادهسازی کتاب که او مرا معرفی کرد و او هم نامه انتقالم را از افشار گرفت. وقتی در سال ۱۳۵۰، ساخت ساختمان از هشت سال تمام شد و ما رفتیم، هیچ قفسه و کتابی نبود و این مهم بدست بنیآدم انجام شد. خیلی زحمت کشید و دلبستگی زیادی داشت که آن ساختمان پر از کتاب شود و افشار هم در تمام مدت نظارت داشت.
شما زیرنظر استاد افشار کار میکردید؟
آنجا بخش بخش بود و ما در بخش فهرستنویسی کتابهای شرقی کار میکردیم که بنیآدم رئیس آنجا بود و بزرگانی چون احمد منزوی، اکبر ثبوت، ابوالحسن آقاربیع – که پس از انقلاب مدتی رئیس کتابخانه حسینیه ارشاد بود- با ما همکار بودند. ولی حالا ببینید که آن جایگاه، واقعاً خالی از بزرگان شده و این را میشود حس کرد. کتابخانه ملی هم همینطور است.
منظور شما از کتابهای شرقی چیست؟
کتابهایی که با الفبای عربی بودند که شامل، کتابهای فارسی، عربی، اردو، پشتو، و حتی کتابهای ترکی که الفبای عربی داشتند، همه در بخش ما فهرست میشدند.
افشار تا چه سالی رئیس کتابخانه مرکزی بود؟
وقتی انقلاب شد، افشار تأکید داشت که شورایی اداره شود. جلسهای برپا شد و رأی دادند و از بخت بد، من رئیس شورا شدم که همان زمان، افشار آمد و استعفای خودش را نوشت و رفت.
کریم اصفهانیان هم بود؟
نه. از انتشارات دانشگاه تهران سه نفر منتقل شدند؛ قدرتالله روشنی زعفرانلو، محمدرسول دریاگشت و من بودیم. آقای دریاگشت و روشنی برای بخش اداری انتخاب شدند و من برای بخش فنی که عاملش حسین بنیآدم بود. و من تا انتهای سال ۱۳۷۸ در آنجا ماندم.
هارطونیان: اما من کارم را در کتابخانه دانشکده علوم ادامه دادم.
به سبب ارتباط نزدیک، افشار در فضای کار در کتابخانه و البته فهرستنویسی چطور بود؟
هارطونیان: افشار مدیر کتابخانه مرکزی بود ولی به هیچ وجه به یاد ندارم که به بخش فهرستنویسی آمده باشد. کارها و توصیهها از طریق معاونت انجام میشد و بخاطر آن شخصیتی که داشت خود او مستقیم نمیآمد. برای من و برای همه افرادی که آنجا بودیم، کتابخانه مرکزی محیط سالمی بود و زمانیکه ما استخدام شدیم، کسانی که با تصور راحت کار کردن به آنجا آمده بودند، آرامآرام خود را کنار کشیدند و رفتند. تمام فکر و هدف افشار این بود که ایران را با کارهای مختلف علمی بشناساند و در بند مسائل پیش افتاده نبود.
آیا برای او کار کردن با خانمها برایش سخت بود یا با آنها به تندی صحبت میکرد؟
نه، من این را نمیپذیرم اما افشار در کار خودش قاطع و دقیق و باوسواس بود. به خاطر دارم یک روز به بخش ما آمد و با مجلاتی مواجه شد که در جایگاهشان نبود و بهم ریخته بود. مسئول بخش نشریات را خواست و خیلی تند به او گفت چیزی نزدیک به این معنا که اینها ارزششان از شما بیشتر است چرا اینطور گذاشته شده است.
مافی: افشار بسیار متوجه کار خود بود و حتی گفته میشد که او پشت چراغ قرمز هم کتاب میخواند و تمام فکرش به کتاب بود و در برزخ تحقیقات خود بود اما مبادی آداب بود و حتی هنگام بیرون رفتن از کتابخانه کیفش را به نگهبان نشان میداد تا کتابی را بدون ثبت، بیرون نبرده باشد.
و با این حجم از کار، منظم و وقتشناس بود.
هارطونیان: قطعاً. واقعاً زبانزد بود. کافی است کتابخانه مرکزی که قبل از انقلاب، تحت ریاست او بود را با بعد از انقلاب مقایسه کنید.
مافی: وقتی که علم کتابداری وارد ایران شد، اختلافی بین آنهایی که از قبیله کتابداری آکادمیک بودند و آنهایی که از کتابدارانِ سنتی بودند پیش آمده بود و هیچ یک، دیگری را قبول نداشت. این مرد شریف واقعاً فصلالخطاب این برخوردها بود. افشار با کتابداری سنتی شروع کرد ولی با مسافرتهایی که به خارج از ایران رفت و آشناییهایی که پدید آمد، کوشید تا کتابداری آکادمیک و سنتی را به هم نزدیک کند. کسانی که به کتابداری سنتی رفته بودند، خیلی به احوال مملکت از هر لحاظ آشنا بودند و فرهنگ و تمدن ایران را میشناختند ولی کسانی که صرفاً درس خوانده بودند کمتر میدانستند و حتی اختلاف بر سر اسم اشهر خیلی از آدمها بود که چگونه به کار ببرند. کتابداری آکادمیک سعی میکرد آنطور که در دانشگاههای غربی خوانده شده بود، به کار برده شود ولی آقای افشار بود که سعی کرد میان این دو گروه همراهی ایجاد کند. من و آقای مافی را معرفی کرد تا برویم و در کتابداری تحصیل کنیم که مخالفتهای آنها شروع شد و زمینهاش روی همان اختلافی بود که بین کتابداری سنتی و آکادمیک وجود داشت که اگر این مسیر هموار میشد ما خیلی بهتر میتوانستیم جوابگو باشیم.
هارطونیان: این هم ناشی از این میشود که یک دوره کتابداری را در فرانسه گذراند و از آنجا که برگشت، شروع به تدریس در دانشگاه کرد و همین باعث شد که کمکم کتابداری مدرن را گسترش دهد.
آیا میتوان افشار را بانی کتابداری مدرن در ایران دانست؟
مافی: نه، آشتی دهنده کتابداری سنتی و مدرن بود.
هارطونیان: تصور میکنم کسیکه چشم باز کرده و در خانهای بوده که تمامش کتاب، فهرست و نسخه خطی بوده، طبیعتاً دید و نگاهش متفاوت میشود. اشاره به کتابخانه مرکزی شد؛ توجه داشته باشید که کار ادامه پیدا میکند اما بعضیها دیگر تکرار نمیشوند که افشار همینگونه است.
پس شما معتقدید که افشار هم به دلیل خانواده و هم علاقه فردیاش پیشرفت کرد؟
هارطونیان: استاد افشار حتی در مجله آینده هم با پدرش کار میکرد و به هرحال نتیجه همکاری پدر و پسر را میتوان به وضوح دید.
آرشیو کردن برای ایرج افشار خیلی مهم بوده است. او با چه هدفی همه این کاغذها و بروشورها را جمع میکرده است؟
هارطونیان: پیشتر گفتم که بزرگترین هدف افشار این بود که ایران را به طرق مختلف بشناسد که علاقه عجیبی هم به این مهم داشت. شاید خیلی چیزهایی که از نظر دیگران کم اهمیت بود برای افشار اینطور نبود. کمترین کاری که میتوانست در مورد تحقیقات ایرانی و اسلام در ایران کمکی باشد، گردآوری میکرد. مثلاً به هر کنگرهای که میرفت یا در هر گردهمایی شرکت میکرد، اینها را نگه میداشت و اگر به کتابخانه توجه کنید میبینید که همه اینها وجود دارد. او یک آرشیوساز است چون هدفش در نهایت شناساندن ایران به دیگران بود. کتاب «کتابواره» نخستین کتابی است که از فهرست مجموعه اهدایی ایرج افشار به مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، به چاپ رسیده است و یکی از نتایج همین آرشیوسازی اوست.
البته این مجموعه، تنها بخش کوچکی از آرشیو ایرج افشار است و البته طبیعی است که فهرست کردن همه این کاغذها، دشواری خاص خود را داشته است.
مافی: افشار به هر مسألهای که برخورد میکرد یا به نوعی روی کاغذ نوشته میشد که درباره ایران بود یا ارتباطی با فکر خود او پیدا میکرد که ممکن بود روزی مهم باشد و قابلیت رجوع داشته باشد اینها را جمع میکرد؛ بخشی را خودش آراسته کرده بود و باقی را که فرصت نکرده بود، تنظیم کردیم که در این کتاب گنجانده شد. بخش آثار شرقی را من انجام میدادم و بخش آثار غربی را خانم هارطونیان انجام داد.
هارطونیان: کار بسیار سختی بود چون پیدا کردن شناسنامه برخی از اینها دشوار بود که مثلاً برای کدام مجله یا کدام تاریخ است. برخی فقط یک تکه کاغذ بود یا حتی ناقص هم بود و ابتدا و انتهایش مشخص نبود. برخیها به زبانهای مختلف یعنی لاتین و غیرلاتین بودند. در میان آنها نوشتههایی هم بودند که آوانگاری نشده بود. مثلاً آقای افشار در کنار یکی از یادداشتهایش نوشته بود که من در یک کنگره هستم یا در هواپیما نشستهام یا کسی مقالهای نوشته و او در پاسخ، تصحیح یا توصیهای به نویسنده آن نوشته است. این کار نیازمند حوصله زیاد بود که شاید ساعتها طول میکشید که خوشبختانه حوصله اش را من داشتم.
پس این مجموعه نشان میدهد که دایره ارتباطات افشار بسیار وسیع بوده است؟
مافی: بله، هر مسألهای در مورد ایرانشناسی بود را جمع میکرد و (در سالهای اخر عمر آنها را) در مجله بخارا ذکر میکرد. واقعاً ایران و ایرانیان را دوست داشت و برای گردآوری مطالب به هر جایی سفر میکرد؛ از بیراهه میرفت و اکثر اوقات نان و ماست میخورد. بجز آنکه خودِ او ایران را میشناخت، همه میزبانان او و حتی ایرانشناسان کلیه نقاط جهان که افشار را میشناختند، هر پرسشی که داشتند با او گفتوگو میکردند. اکثر اوقات، فرصت که نداشت به کسان دیگری میسپرد که به سؤال مراجعهکنندهها جواب دهند. حتی یک بار مرحوم جمالزاده از او چیزی خواسته بود که به بنده ارجاع داد . یک مرجع واقعی بود و نه صوری. پرسش هیچ اهل تحقیقی را بیپاسخ نمیگذاشت و دیدهام که خیلیها در مقدمه کتابشان، راهنماییهای او را ذکر کردهاند.
هارطونیان: وقتی جلد نخست فهرست مقالات فارسی منتشر شد، میگوید که من در ذهنم نمیگنجید و هرگز فکر نمیکردم امکان داشته باشد که این کتاب در کشورهای دیگر نزد خاورشناسان آنقدر با ارزش باشد و دربارهاش نقد و بررسی بنویسند و در جای دیگر هم مینویسد من امیدوارم آنهایی که کتابشناسیهایی در مورد ایران مینویسند و بدون شک از فهرست مقالات من استفاده میکنند، در آن کتاب نام این مرجع را بیاورند. سال ۱۳۲۹ بود که به فکر او رسید تا فهرست مقالات خود را شروع کند که البته متوقف شد تا آنکه کتاب «ایندکس اسلامیکوس» (Index Islamicus) اثر جیمز داگلاس پیرسون منتشر شد و همین کتاب، اساس کار او قرار گرفت. ناگفته نماند که افشار خیلی اظهار نگرانی میکرد که سرنوشت فهرست مقالات چه میشود چون به هر روی یک کتاب مرجع است. همیشه فکر میکرد که کاش یک کتابخانه یا مؤسسه و نهادی، این کار را ادامه دهد. بعد که در سال ۱۳۶۹ با توصیه دوستان طرحی به کتابخانه ملی داده شد و رئیس وقت کتابخانه ملی هم این طرح را رد کرد، کاملاً دلگیر شده بود و نوشته بود که لابد او تشخیص داده که این کار ضرورتی ندارد! اما به توصیه افشار بود که پیرسون کتابشناسی ایران قبل از اسلام را تدوین کرد و این نشان میدهد که او تا چه اندازه شیفته ایران و فرهنگ و زبان فارسی بود که و هرقدر در وصفش گفته شود، کم است.
مافی: او بسیار نکتهسنج و نکتهبین بود و تمام همت و کوشش خود را روی نوشتن گذاشته بود. تنها چیزی که برای او اهمیت داشت، عواطف هرکس نسبت به ایران بود که واقعاً نمونه او را کم داریم.
هارطونیان: افشار در مقدمه یکی از آثارش، آن را به همسرش تقدیم کرده و نوشته است این برگهدانها به مانند خاری در چشم او بوده است. این یعنی که او حتی در خانه هم مشغول تحقیق و تحریر بوده است. ایرج افشار به واقع مردی استثنایی بود.