سپیده زرینپناه
بی بی سی فارسی
ژانویه ۲۰۱۳
درباره “شهرنو”، محله تنفروشان شهر تهران در سالهای پیش از انقلاب، [بجز یک دو گزارش میدانی و مکتوب] تحقیق چندانی منتشر نشده است. اگرچه برخی از روزنامهنگاران نیز به طور پراکنده در این زمینه نوشتهاند، اما بیشتر مطالب منتشرشده، قالب پاورقی دارد و شمارشان نیز کم نیست. “زن روز” یا “جوانان“، از جمله نشریاتی بودند که چنین پاورقیهایی را منتشر میکردند؛ پاورقیهایی که گاه در زیر عنوان آن تاکید میشد: بر اساس یک داستان واقعی.
در مقایسه اما سینمای ایران سهم بیشتری در توجه به این موضوع دارد؛ به طوری که یکی از تمهای تکرارشونده سینمای پیش از انقلاب ایران، در کنار “لات جوانمرد و نجاتدهنده”، زن تنفروش و درمانده و مقروض بود. به همین واسطه، افکار عمومی، اطلاعات خوبی در زمینه “پااندازها” و “زنان تنفروش” داشت که اغلب فریبخوردگانی فقیر، شهرستانی و معتاد بودند.
از میان اینهمه اما میتوان از سه اثر به عنوان نمونه یاد کرد که موفق شدهاند اندوه و رنج زنان تنفروش را با بیانی هنری مطرح کنند: رمان “طوطی” نوشته زکریا هاشمی، مجموعه عکسهای کاوه گلستان و فیلم “قلعه” ساخته کامران شیردل. این سه اثر که فضای زندگی تنفروشان را به دقت به تصویر کشیدهاند، با یکدیگر ارتباطی ساختاری و معنایی دارند.
هر سه اثر تقریباً در یک دوره تهیه شدهاند؛ رمان طوطی سال ۱۳۴۷، فیلم” قلعه” سال ۱۳۴۵ و مجموعه عکسهای قلعه طی سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶. بعدها وقتی فیلمبرداری فیلم “قلعه” توسط وزارت فرهنگ و هنر متوقف میشود، کامران شیردل از عکسهای کاوه گلستان برای تدوین فیلمش بهره میبرد.
این عکسها هنوز دیدنیاند. گویی تصاویر این زنان رنجور، هم در برابر فراموشی مقاومت میکنند، هم فراموشی را به یاد ما میآورند؛ فراموشیای تا بدان حد که کمتر کسی از وضعیت دقیق زنان تنفروشی که در واقعه حمله به شهر نو و به آتش کشیدن خانهها و مغازههای آنجا در دیماه سال ۱۳۵۷ کشته شدند و آسیب جدی دیدند، خبر دارد؛ یا از سرنوشت حدود هزار و پانصد زن ساکن این محله، پس از تعطیلی آن در روز دوم مرداد سال ۱۳۵۸ یا از شمار دقیق آنهایی که نه تنها در ماههای نخست، بلکه در سال های پس از انقلاب، اعدام شدند.
روایتی کهنه اما نو
به تازگی کتابی با عنوان “شهرنو” نوشته محمود زندمقدم، نویسنده و مردمشناس ساکن ایران به کمک دو انتشارات فارسیزبان “ارزان” و “خانه هنر و ادبیات” در سوئد منتشر شده است. این کتاب، یکی از تازهترین گزارشهای دیداری-نوشتاری از محله شهرنو است که نویسنده آن را در دهه چهل، همزمان با همان دورهای که زکریا هاشمی و کامران شیردل به شهر نو توجه کردند، نوشته است.
نویسنده آنچه را این دو هنرمند با بیانی هنری مطرح کردهاند، به زبانی فاخر و با همان نگاه به دور از هرگونه پیشفرض، گزارش کرده است. در دهه چهل خورشیدی، او چند روزی به شهرنو میرود تا آنچه دیده را با زبانی موجز، تصویری و البته سخت جزئینگر بنویسد.
در این دوره، ستاره فرمانفرماییان، بانی دانشکده خدمات اجتماعی، تحقیقی تحت عنوان طرح مطالعه روسپیان در شهر تهران در دست میگیرد و مجری آن عزت راستکار میشود. تحقیق به سه بخش تقسیم میشود: “روسپیان خیابانی”، “روسپیانی خانهای یا آنها که در خانههای امن به کار مشغول بودند” و “روسپیان شهر نو یا قلعهای”.
بخش پژوهش در حوزه روسپیان شهر نو، طی سالهای ۴۷- ۱۳۴۶ بر عهده محمود زندمقدم قرار میگیرد. حاصل این پژوهش چندجانبه تحت عنوان “روسپیگری در شهر تهران” در همان سالهای پیش از انقلاب منتشر میشود و آنچه امروز در کتاب “شهر نو” منتشر شده، یادداشتهای حاشیهای آن تحقیق و حاصل مشاهدات و گفتوگوهای محمود زندمقدم با چندتن از تنفروشان، پااندازان، پزشک درمانگاه و رئیس پاسگاه و همچنین سرک کشیدن به تماشاخانه این محله است.
رضاخان و شکلگیری شهر نو
نویسنده در صفحههای آغازین کتاب به چگونگی شکلگیری شهرنو به نقل از حبیبالله خان شیبانی (از نظامیان اواخر دوره قاجار و پهلوی اول) اشاره کرده است: سروالد اسمارت، مستشار شرقی سفارت انگلیس که با “آداب و سنن ایرانی” آشنایی داشته، “عامل ارتباط رئیساش نورمن و سید ضیاءالدین طباطبایی” بوده و “دستورهای وزارت خارجه انگلیس را به وی ابلاغ” میکرده است.
نویسنده نوشته است که “یکی از این دستورها که به تهران” میرسد، حاکی از “براندازی رضاخان سردار سپه” بوده است و بر اساس آن “ظاهراً حبیبالله خان که به او اعتماد داشتند”، ماموریت مییابد تا “مراتب را به سیدضیا حالی کند”.
این ماموریت در حضور اسمارت به حبیبالله خان داده میشود و او هم رضاخان را از این توطئه آگاه میسازد.
رضاخان، به قصد انتقام، دو دیپلمات ارشد انگلیسی – بریچمن و اسمارت – را توسط قزاقهایش در منزل زنی معروف به نام “عزیز کاشی” غافلگیر میکند و همین باعث میشود آنها پس از رسوایی مطبوعاتی ناشی از انتشار این خبر، از ایران خارج شوند.
در این غافلگیری که در ۱۸ اسفندماه سال ۱۳۰۰ خورشیدی (هشتم مارس ۱۹۲۲ میلادی) صورت میگیرد، عزیز کاشی صاحبخانه و امیرزاده خانم، زن تنفروش حاضر در منزل وی دستگیر میشوند.
محمود زند مقدم با اشاره به کتاب “پدر و پسر، ناگفتههایی از زندگی و روزگار پهلویها“، نقل میکند که حاج آقا جمال اصفهانی، از وعاظ مشهور آن زمان از سردار سپه میخواهد که “حد شرعی” بر آنها جاری شود. به این ترتیب آن دو زن را در میدان توپخانه حد میزنند و “افسر قزاقی که مامور اجرای این دستور بوده طوری در چوب زدن به آن دو خشونت به خرج میدهد که هر دو خون استفراغ میکنند.”
پس از این رویداد، رضا خان به نظمیه – شهربانی – دستور میدهد که تنفروشان را از تهران خارج کنند و در بیرون دروازه قزوین در محله قجرها اسکان دهند.
از قلعه قجرها تا شهر نو
“شهر نو”، تاریخچهای طولانی دارد. گفته میشود محمدعلی شاه قاجار در بیرون از دو دروازه قزوین و گمرک شهر تهران (میدان قزوین و رازی فعلی)، محلهای را برای سکونت خانواده شاه میسازد و در زمان احمدشاه محله قجرها نام میگیرد.
در دوران رضاخان سردار سپه، بخشهایی از این محله نیمه ویران، بازسازی و مرکز تنفروشان تهران میشود. حکومت هدف خود را از اجرای چنین تصمیمی کنترل تنفروشی در ایران اعلام میکند.
سال ۱۳۳۳ به دستور فضلالله زاهدی، نخست وزیر وقت، دوباره دیواری به دور محله “شهر نو” کشیده میشود و این محله پس از آن به قلعه زاهدی معروف میشود.
بر اساس روایت محمود زند مقدم و دیگر روایتهای موجود، این منطقه را علاوه بر “محله قجرها”، “شهرنو”، “قلعه شهرنو”، “قلعه زاهدی”، “قلعه”، “قلعه خاموشان”، “محله جمشید”، “گمرک” و زنان آن را “ساکنان محله غم” میگفتند.
عکس خوانندگان… دیوارهای ترک خورده
محمود زندمقدم کتاب “شهرنو” را در دو بخش تنظیم کرده است. در بخش نخست، به احوال تنفروشان، شهر نو، دربانها، پااندازها، مشتریان قلعه و هم تئاتر حافظ نو پرداخته است؛ و در بخش دوم به واحدها و مجتمع بهزیستی در سالهای پس از انقلاب.
کتاب شهر نو، نه جنبه تحلیلی، که جنبه روایی دارد. نویسنده با تکیه بر لحن و زبانی داستانگو، از همان صفحههای آغازین کتاب، فضای شهرنو را برای مخاطب خود میسازد: دروازه آهنی قلعه، صف مشتریها، مامور جلوی در، جویهای پرلجن، پاسگاه قلعه، بوهای لخت تنهای متعفن، پیرزنی که در گوشهای افتاده و اینکه: “سربالاکنی، تصویرها، گُله به گُله، گَلههای پراکنده خانمها، جلوِ درهای چهارطاق، دودو چشمها، بوی خفه بزکها، ماتیک لبها، جگر روی آتش: جلز و ولز.”
به روایت محمود زند مقدم، شهرنو دو خیابان اصلی داشته است. هر دو بنبست و به موازات یکدیگر: خیابان حاج عبدالمحمود و خیابان قوام دفتر. هر دو خاکی و پیله پیله و پرچروک. با چندین و چند خانه و دکان: جگرکی، تصنیففروشی، کافه و آرایشگاه؛ و هم چندین کوچه بنبست.
محله شهرنو، مرکز تجمع تنفروشان، قاچاقچیان، معتادان، دلهدزدها و بچهدزدها بوده و در عین حال در اطراف آن دهها کافه و سینما و کاباره و تماشاخانه ازجمله کاباره “شکوفه نو” وجود داشته است.
تصویری را که محمود زند مقدم از محله شهرنو میدهد، میتوان با یک تکگویی در فیلم “قلعه” کامل کرد، وقتی دخترک ۱۲ ساله در کلاس درس محله شهرنو، ملتمسانه خطاب به فیلمبردار میگوید: “شما میتوانید برای ما کاری کنید تا ما از محله جمشید نجات پیدا کنیم… راحت بشیم؟ اینجا مردهای بدی هستند. متلک میگن. ما [خودش و خواهر ۱۴ سالهاش] دخترهای نجیبی هستیم و اینها حرفهای بدی به ما میزنند.”
نویسنده درباره اتاق زنان تنفروش نیز نوشته است: “هر اتاق کارگاه یکی از خانمهای خانه است. گوشه اتاق، تختی و روی تخت، تشکی: لجن… کف اتاق متناسب با دخل خانمها و نوع مشتریها: قالیچه یا گلیمی، یا عور … و روی دیوارها، پشت جلدهای رنگین مجلههای هفتگی و ماهانه: گوگوش و مهوش و پریا و جمیله…” بر این نکته، عکسهای کاوه گلستان نیز تاکید دارد. عکس خوانندگان معروف، همچون یک رویای ناممکن، جرزهای دیوار و زشتی اتاق این زنان تنفروش را پوشانده است و تنها بخش رنگین خانه آنها به شمار میرود.
کلانتری و درمانگاه در شهر نو
دو مرکز در محله شهر نو و در میان آنهمه بیماری (سوزاک، سیفلیس و اعتیاد)، پانداز، دزد و قاچاقچی ضرورت حیاتی داشته است: کلانتری و درمانگاه که محمود زند مقدم به هر دو در کتاب خود پرداخته است.
به گفته ریاست این مرکز خطاب به نویسنده، در سال ۴۷- ۴۶، هزار و پانصد زن در شهرنو زندگی میکردهاند؛ بیشتر مشهدی، آذربایجانی و گیلانی. آنها باید هر هفته به درمانگاه سر میزدند و هر شش ماه نیز آزمایش خون میدادند.
به گفته دکتر درمانگاه نیز مابین سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۵، یعنی طی ۱۲ سال ششهزار کارت بهداشتی برای شش هزار زن صادر میشود، به مرور چهارهزار و پانصدتا از آنها بایگانی میشود. صاحبان آن کارتها یا تلف شدهاند یا همچون زن پرتقال فروش فیلم “قلعه”، کاری پیدا کردهاند و از قلعه بیرون رفتهاند، ولی هزار و پانصد کارت در میانه دهه چهل همچنان در جریان بوده است. حدود ۷۰ یا ۸۰ درصد از زنان نیز به بیماریهایی چون سوزاک و سیفلیس مبتلا بودهاند. نویسنده همچنین اشاراتی کرده است به کودکانی که به دلیل بارداری ناخواسته در قلعه به دنیا میآمدند و به پرورشگاهها سپرده میشدند.
بر اساس این روایت، زنان تنفروش این محل، همه به دلایلی چون تنهایی، بیسوادی، فقر، بیسرپرستی و بدسرپرستی، فریب، مشکل اقتصادی و بدهی و اعتیاد خود یا همسرانشان به آنجا کشیده شدهاند. در تحقیق “روسپیگری در شهر تهران” نیز تاکید شده است که بیش از ۹۰ درصد این زنان بیسواد بودهاند.
اغلب آنها، نزد پااندازهای خود، سفته سفیدامضا با رقمهای بالا داشتند. علاوه بر این اعتیاد و فقر و ترس نیز مانع از بازگشت آنها نزد خانواده میشده. زنی در بخشی از کتاب با اشاره به کسانی که آنها را “خانم رئیس” مینامد، میگوید: “پول خانوما رو نمیدن. نیگر میدارن پیش خودشون که خانوما درنرن. هرچی میگن، خانومه بگه چشم.”
زنان شهرنو میدانند که در نهایت یا بیخانمان میشوند یا پاانداز. در جایی از کتاب یکی از زنان که در ده سالگی از طرف یکی از اعضای خانوادهاش به یک پاانداز فروخته شده است میگوید: “مگه از جنده بدبخترم پیدا میشه؟ ما الانی پامونو بذاریم بیرون از قله… آژانه میگه چی کار داری؟ برگرد کثافت! خوشی زده زیر دلت؟!”
باورهای مذهبی
کتاب روایت انسانهایی است که تنها آرزویشان دیدار یک “لات جوانمرد” است تا آنها را از آن گرداب بیرون بکشد. این نکتهای است که هم در رمان “طوطی” و هم در بسیاری از فیلمها به آن اشاره میشود.
شهر نو، زندان زنان تنفروش بوده است. آنها تنها زمانی احساس رهایی میکردند که ماه محرم برسد. شهر نو در ماه رمضان و محرم تعطیل بوده است و آنها در این ایام اجازه مییافتند تا در مراسم عزاداری شرکت کنند.
زن پاانداز با لحنی حسرتبار درباره این ایام به نویسنده میگوید: “میرفتیم با خانوم رئیسمون ازین خیابون به اون خیابون، تعزیه تموشا میکردیم… شام غریبونم یه دسه راه میافتاد تو قله… یه شم میگرفتیم دسمون، میرفتیم تا همون میدونی… میخوندیم: شام غریبون حسین امشبه…”
در سطرهای نانوشته کتاب، حکایت زنانی را میخوانیم که از دیدگاه جامعه لکاته به شمار میروند (نشانه آنچه نباید بود) و مردانی که در عین اینکه آرزوی همسری آنها را در سر ندارند، به آنها سخت نیازمندند. زنان تنفروش شهرنو به “مردهای خریدار” لذت میفروشند و تنفر میخرند. خودشان نیز اما از خود بیزارند.
“لذت” و “نفرت” در این کتاب در هم گره خورده است و از برآیند آن، مظلومیت و لگدمال شدن زنان تنفروش شهر نو در ذهن خواننده کتاب مینشیند. زن پاانداز به نویسنده میگوید: “برو ننه جون، برو پی کار و کاسبی که توش نان حلال باشه… پاتم دیگه نذار تو این نجاست… چیزی از توش در نمیاد… خدا آخر و عاقبت هرچه مرده حفظ کنه.”
تئاتر حافظ نو
محمود زند مقدم بیش از ده شب به تئاتر حافظ نو به مدیریت ببرازخان سلطانی در محله شهرنو سر میزند.
در فاصله سرکشیهای نویسنده به قصد تحقیق در شهر نو، دو نمایش “انتقام شرف” و “هارون الرشید و مسرور جلاد” روی صحنه بوده است. نویسنده با توصیف صحنه و عملکرد تماشاچیان مخاطب را با فضای تئاتر آن محله آشنا میکند.
او از چند و چون سالن این تئاترها مینویسد؛ راهروهای خاکی؛ انبوه درهای فلزی نوشابهها؛ ته سیگارها؛ صندلیهای فلزی و چوبی لق و لوق؛ چراغ زنبوری؛ و بالای همه اینها، تابلوی شخص اول حکومت.
نمایش اصلی پس از برنامه رقص و آواز اجرا میشده است. با رقصندههایی که اغلب از تنفروشان محله شهرنو بودهاند. آنها از همان آغاز فاصله بین مخاطب و خود را میشکنند و ما را وارد چند و چون رابطه خصوصی خود به عنوان رقصنده تماشاخانهای در محله شهرنو با تماشاچی میکنند. ژیلا پیش از اینکه ترانه “عمو سبزیفروش” را برای جمعیت بخواند، گفتوگو با تماشاچیان را آغاز میکند:
– حسنآقا سه کله! چیه؟ ورچسوندی؟ سیبیلات آویزونه؟
– شب، خوابتو دیدیم…
مشارکت تماشاچیان با بازیگران روی صحنه، نوعی تئاتر ویژه قلعه را میسازد. محمود زند مقدم نوشته است که “گفت و گوها به حسب موقع و حال و حوصله تماشاچیان که مشارکت داشتند در اجرای صحنهها و گفتوگوها” تغییر مییافت و “درواقع دو صحنه بود تئاتر با دو گروه بازیگر: یکی در صحنه نمایش و آن یکی صحنه وسیع تماشاچیان که پیش میرفتند پا به پای هم”.
شماری از تماشاگران زن این تماشاخانه نیز از زنان تن فروش بودهاند. از جمله یکی از زنان معروف و سابقهدار شهرنو و البته از علاقه مندان تئاتر: شمسی شمرونی.
انواع تکه پراکنیهایی که بازگوکننده مطالبات جنسی تماشاچیان مرد تماشاخانه حافظ نو بوده است، خطاب به زن رقصنده و بازیگر مطرح میشود؛ تکهپرانیهایی که رقاص و بازیگر دو صد چندان به آن پاسخ میدهند؛ همه یکسر خشونت و فحاشیهای جنسیتی که بازهم نه مرد تماشاچی که زنان اطراف او را هدف قرار میدهند؛ زنانی چون مادر (ننه)، خواهر (آبجی)، خاله، عمه و همسر(زن).
این فقط در تماشاخانه حافظ نو رخ نمیدهد. هم خریداران سکس، هم فروشندگان و پااندازان در گفتوگوها و حتی نقل خاطرات از فحشهای جنسیتی خطاب به زنان استفاده میکنند. تنفر از زن در فضا موج میزند؛ هم از سوی مرد نسبت به زن تنفروش و هم از سوی زن تنفروش نسبت به همه زنان.
بر اساس آنچه محمود زندمقدم روایت کرده است، میتوان به این نکته اشاره کرد که زنان تنفروش به خوبی دریافتهاند که خریداران سکس از اینکه همسر، مادر، خواهر و عزیزانشان شرایطی چون زنان تنفروش داشته باشند بیزار و بیمناکند. پس آنها- زنان تن فروش- تیر را به هدف میزنند و در این نبرد، برای آزار طرف مقابل، نخست همجنس خود -زن- را تخریب میکنند.
روایت محمود زندمقدم از فضای فضای تماشاخانه حافظ نو، در فهم تاثیر متقابل “محیط زندگی” و “هنر” و همچنین “زبان” و “فرهنگ مردم و کوچه بازار” حائز اهمیت است تا بدان حد که تنها مناسبات حاکم برهمین مرکز فرهنگی میتواند در شرح آنچه بر زنان شهر نو گذشته است کافی باشد.
کتاب شهر نو، دستمایه خوبی است برای کسانی که قصد تحقیق درباره شهرنو را دارند؛ هم از زاویه بررسی رابطه مثلث خریدار، دلال و فروشنده سکس و هم در نهایت از زاویه پژوهش در احوال زنان تنفروش پیش از انقلاب و مقایسه رفتاری آنها با زنان تنفروش پس از انقلاب که گفته میشود شمار آنها به شدت رو به افزایش است.