کالوم مک کان
ترجمه مهدی جامی
مجله قلمرو، شماره ۳
این راز نوشتن است:
از مصایب مایه می گیرد و از روزگار مکار
وقتی که دل آدمی را سر می گشایی
– اندا اوبراین Enda O’Brien
نویسنده جوان عزیز،
ما در خطر آن ایم که اشتیاق مان برای آنچه حرفه ما ست از ما ربوده شود. بحران دوران ما این است که در تسلیم دردآلودی زندگی میکنیم به هر آنچه که اقتضای زمانه است. من حتی نمیخواهم نام او را بیاورم اما بگذار با این واقعیت روبرو شویم که او تنها نیست. ما اجازه داده ایم که حاکمیت بوروکراتها و مدیران سرمایه گذاریهای تضیمنی و پرسود و سیاست پیشگان و همه آن دیگرانی که پیراهن های یقه تنگ می پوشند ما را دست بسته و تسلیم بدارند. ما را با مخدر انتخاب روزگارمان خریده اند: راحت طلبی. آن هم وقتی که عواطف ناموزون اجتماع خشمگین دارد زیرپای ما دامن میگسترد. دانشگاهها به کار سرمایه گذاری در سوخت فسیلی میپردازند. شرکتها از خود متشکرند در حالی که پنجره های کارگاهها در سراسر کشور یک به یک بسته میشود. سوپرمارکتها حالا اسلحه هم میفروشند. گپ و گفت های بی معنی میشنویم که دیوار باید کشید و مهاجران را پشت دیوار گذاشت. کتابها دیگر آنقدر جلب نظر نمیکنند که حتی ارزش سوزاندن ندارند. مشکل ما با بیشتر واقعیتهای جاری مان آن است که همه از روی سطوح هموار -اسکرین ها- عمل می کنند و با واقعیت های پست و بلند دنیایی که در آن زندگی می کنیم، تماسی ندارند.
پس، نویسنده جوان! از روی مبل راحتی ات برخیز. از خانه بیرون بزن. وارد صحنه زندگی شو. همه اینها بی معنی است اگر فقط حرف های پرشور باشد. کلمات تو ارمغان آرامش بخشی (به مخاطب ات) نیست. خشم و هیاهو داشته باش. از تخیل آزادت فارغ از این بندها لذت ببر. این سیل نوشتار در زمانه ما از تقلیل اتوریته اخلاقی در رنج است. نه تنها در ذهن خوانندگان که در ذهن و قطعا در زبان خود نویسندگان. نوشتن دیگر بخشی از ایده ملی ما نیست. ما دیگر با همان چشمی که یک دهه پیش به نویسندگان مان داشتیم، به ایشان نمی نگریم. هیچ کس از آنچه ما بخواهیم بگوییم هراسی ندارد. چرا چنین است؟ زیرا که ما ارزش صدای خود را با امتیاز راحت طلبی تاخت زدیم و از ارج حرف مان کاستیم. قطب نمای ما جهت خود را گم کرده است. ما تسلیم این گرایش شدیم که خنثی باشیم. در فرهنگی زیست می کنیم که همه باید در نقشه ای جای بگیریم – ما به جی.پی.اس مسیری هموار و از پیش معلوم تا مرگ دل بسته ایم. از یاد برده ایم که چطور گم شویم و روی هیچ نقشه ای پیدا نباشیم. این زندگی که ما اختیار کرده ایم آن “سادگی غایی” نیست و پاسخ تو نیز به پیرامون، از آن سادگی نشانی ندارد. پس راهی نیست مگر اینکه تن به چالش بسپاریم.
به یاد داشته باش که نوشتن آن آزادی است که تو را در برابر قدرت گویا کند. نوشتن درگیری از نوع بی خشونت است و نافرمانی مدنی. تو ناچاری بیرون از جامعه و فراسوی اجبارها و تحمیلها و خصومت ورزی ها و بیرحمیها و تهدیدها بایستی. هر جا که قدرت میخواهد تو را بپیراید و ساده کند، پیچیده باش. هر جا که خواست از تو کینه کشی کند پرهیز نکن آماده باش. آن جوهر شگفتِ نوشتنِ صاحب عیار در آن است که نبض زخم ها را بسنجد بی آنکه آلوده خشونت عملی شود. نوشتن راهی است برای اذعان دردها بی آنکه بخواهد درد را بستاید یا آن را تحمل کند. نوشتن به خیال درد راه می دهد و همزمان ما را وامیدارد تا بالغ شویم و با دیوهای خویشتن روبرو شویم. ما برق رنج را لمس می کنیم اما از برقگرفتگی آن نهایتا به سلامت میرهیم. ما حامل زخمهاییم اما آنها همین اند: زخم و نه چیزی بیش.
ما باید این نکته را خوب درک کنیم که زبان قدرت است فارغ از اینکه چقدر قدرت تلاش کند ما را بی زبان کند. می خواهی دشمنان ات را بشناسی؟ کتابهایشان را بخوان. نمایشهایشان را تماشا کن. شعرشان را بسنج. به قلب دشمن وارد شو. اندوه آنچه میدانی بارها بهتر است از نادانستگی. نبض دانستن از روبرو شدن با سایه های توبرتو و لایه های پیچ در پیچ جهان نیرو می گیرد. بنگر قلم ات را به ستیز با که می چرخانی.
به پا خیز. روشن بدان که برای اینکه قهرمان نوشتن باشی ممکن است ناگزیر باشی نقش دیوانگان را برعهده بگیری. بیچاره یوریک دلقک (در هملت)، بیچاره فلستَف (در نمایشهای شکسپیر)، بیچاره شهروند سرشناس. نقش قهرمان غالبا ابلهانه به نظر میرسد اما بهترین قهرمانان اراده بر آن دارند که این نقش را هر طور هست بازی کنند. در برابر جنگ. در برابر آز. در برابر دیوارها. در برابر ساده سازی. در برابر ندانم کاری و بیمایگی. دیوانه است که باید حقیقت را بازگوید. حتی وقتی که – یا شاید بخصوص وقتی که – گفتن اش ناگوار و نامطلوب باشد. هیچ شرمی از گفتن حقیقت به خود راه نده. عقب نشینی نکن. به گاو آرامی که در چمن سکوت می چرد تبدیل نشو. بیرون (از قدرت) بایست. خطر کن و خطرناک باش. بگذار مردمان از زبان تو بیمناک باشند. آنچه را که بازار ایشان بی ارزش کرده است احیا کن و ارزش بخش. به کسی اجازه نده که شوق قلم-کاری تو را ریشخند کند. صدایت را از طرف آنها که صدایشان گم شده بلندتر کن. نگذار کوته نظران تو را به موجودی بیفایده تبدیل کنند. ارج بگزار بدبینان را. آری، حتی ایشان را تحسین کن. چرا که به کار می آیند. بدبین تلخ زبان کسی است که هنوز تو می توانی او را چیزی بیاموزی. از درگیر شدن عقب نشینی نکن. تو ناگزیری در باره ناگواری ها و فقر و بی عدالتی و هزار عذاب دیگر روزمره سخن بگویی. تو ناگزیر هستی از زندگی سخن بگویی هر قدر هم تلخ و دردآور باشد. نوشتار ما پرتره ای زنده از خود ما ست. جمله خوب توان آن دارد که تکان دهد، اغوا کند و ما را از گیجی و منگی بیرون کشد. الماس باش و سخت. راه خود را بکوب و هموار ساز. آنچه را که همگان دیده اند زیر و رو کن. (دنباله رو نباش و) عظمت تجربه کردن را تصویر کن. با بیرحمیها بستیز. سکوت را بشکن. آماده باش که خود را به خطر اندازی. بدرخش. خود را برای طرد شدن آماده کن. دشواریها را به آغوش بکش. سخت کار کن. هیاهوی تو هزینه ای دارد. آماده پرداخت آن باش.
بنویس، نویسنده جوان، بنویس! آینده ای را که از آن تو ست بخواه. وطنی را که از آن تو ست بخواه. نگذار که آن را از تو بربایند. آن زبان را پیدا کن که شفا بخش آن دردها باشد که می دانیم. تنها برای آن لذت ناب بنویس که نوشتن را برای آن برگزیده ایم و نیز برای آن دانشی که میتواند این جهان زیبا و غریب و خشم آلود ما را تغییر دهد. ادبیات شاهد صادق آن است که همه زندگی پیش از این نوشته و ثبت نشده است. تغییر همیشه ممکن است. و سلسله امرهای ممکن هنوز و همچنان پایان ناپذیر است. رویارویی ات با نومیدی را با طرازی زرکش و زیبا همراه ساز. هر قدر که بخواهی بیشتر ببینی، بیشتر خواهی دید. دست آخر، تنها چیزهایی که ارزش کار کردن دارد آن چیزهایی است که ممکن است قلب تو را بشکند. پس قلب ات را بشکن نویسنده جوان! به خشم آور. و همیشه به یاد داشته باش که رئیس جمهوری که اینک داری همان کشوری نیست که فردا خواهی داشت – اگر بنویسی.
با کرنش و دوستی.
—————————————–
*اصل نامه در مجله فرانسهزبان آمریکا، ۱/ ۱۶ (آوریل ۲۰۱۷) منتشر شده است؛ این نامه هم به فرانسه و هم به انگلیسی در آغاز مجله آمده است.