چهره واقعی تاریخ در جزئیات است؛ از جمله در تاریخ اروپا

محمد ملا عباسی
توجه به جزئیات در تاریخ‌نگاری، تیغی دولبه است. جزئیات متون تاریخی را دقیق و استوار و انتقادی می‌کند اما در عین حال، وسواسِ جزئیات می‌تواند منجر به بی‌معنایی هر روایتی در تاریخ شود. در مرور دو کتابی که تازه به فارسی چاپ شده‌اند، «شهر فرنگِ اروپا» نوشتۀ پاتریک اوئورژدنیک و «گذشتۀ تحریف‌شده: تفسیر دوبارۀ اروپا» نوشتۀ خوسپ فونتانا، این مسئله را کاویده‌ایم.
دوستِ عزیز، با جزئیات تعریف کنید، با جزئیات.
-مارسل پروست
خدا در جزئیات است.
-ضرب‌المثل انگلیسیخردادماه امسال، رفته بودم جلسۀ دفاع رسالۀ یکی از دوستانم که دورۀ دکتریِ جامعه‌شناسی سیاسی را تمام کرده بود. رساله دربارۀ نقشِ علامه‌طباطبایی در شکل‌گیری «گفتمان انقلاب اسلامی» بود. بعد از حرف‌های دوستِ من نوبت به داورها رسید. یکی از داورها که از قضا در سال‌های آستانۀ انقلاب زندانی بوده، خاطرۀ جالبی تعریف کرد. گفت وقتی در زندان بحث میان مارکسیست‌ها و بچه‌مسلمان‌ها خیلی بالا گرفته بود، به ذهنم رسید که از خانواده‌ام بخواهم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی را برایم بیاورند تا در مقابل حرفِ مارکسیست‌ها، کتابِ محکمی در دستمان باشد و بتوانیم با تکیه بر آن از اسلاممان دفاع کنیم. اما نه‌تنها بقیۀ بچه‌های مسلمان‌ از کتاب استقبال نکردند، بلکه کاملاً آن را کنار گذاشتند، چون معتقد بودند این‌جور حرف‌ها نه‌فقط در جواب‌دادن به مارکسیست‌ها کمکی نمی‌کند، که اصلاً انقلاب را عقب می‌اندازد، در حالی که ما اصلاً در راه این انقلاب زندانی شده‌ایم. آن استادِ داور با اشاره این خاطره، نقدی دوگانه به پایان‌نامه وارد می‌کرد: اولاً اینکه علامه، آنطور که در پایان‌نامه گفته شده، در انقلاب نقشی نداشته است و قائل شدن نقشِ پررنگی برای او در انقلاب اغراق است. ثانیاً در انقلاب گروه‌ها و قشرهای فراوان دیگری دخیل بوده‌اند که در پایان‌نامه آنچنان که شایسته است به آن‌ها پرداخته نشده است.جلسه که تمام شد، در فرصتی که بیرون از سالن منتظرِ نمرۀ استادان بودیم، دوستم به شوخی و با کمی دلخوری می‌گفت که خُب همه در انقلاب نقش داشته‌اند. اصلاً می‌شود دربارۀ نقش پیرزن‌ها در انقلاب هم ده‌ها کتاب نوشت. این دیگر چه انتقادی است که به همۀ کسانی که در انقلاب بوده‌اند توجه نکرده‌ای؟این حرف‌ها دوباره یکی از سؤالاتِ قدیمی ذهنم را زنده کرد: واقعاً چطور می‌شود نقش همه چیز را در یک دوره یا رخدادِ تاریخی نشان داد؟ تاریخ‌نگاری که بخواهد نقشِ همه چیز را در نظر بگیرد، کی می‌تواند ادعا کند کارش تمام شده است؟ سوال را طور دیگری بپرسم: جزئیات تا کجا به تاریخ‌نویسی کمک می‌کنند؟ آیا توجهِ وسواس‌گونه به جزئیات، هر نوع روایتِ تاریخی‌ای را بی‌معنا نمی‌کند؟ تا کجا می‌شود با جزئیات تعریف کرد، دوست عزیز؟جواب‌های گوناگونی می‌شود به این سوالات داد، من می‌خواهم این سوال را در دو کتابی که تازه به فارسی ترجمه و منتشر شده‌اند، پیگیری کنم.نشر ماهی اخیراً کتابی را با ترجمۀ خشایار دیهیمی منتشر کرده است به اسمِ «شهر فرنگِ اروپا» نوشتۀ پاتریک اوئورژدنیک، داستان‌نویس و شاعرِ اهل چک. زیر تیترِ کتاب چنین است: «چکیده‌ای از پیدا و پنهانِ تاریخِ قرن بیستم». کتاب مالامال از جزئیات است و این از همان سطر اول کتاب کاملاً مشهود است: «متوسطِ قد سربازانِ آمریکایی که در ۱۹۴۴ در نورماندی کشته شدند ۱۷۳ سانتی‌متر بود» (۹). جزئیاتی درهم و برهم که گویی با جریانِ سیالِ ذهنِ نویسنده دنبال هم قطار شده‌اند. شهر فرنگ اروپا کتاب عجیب‌و‌غریبی است. نه به معنای مرسوم کلمه می‌شود آن را «تاریخ» نامید، نه «داستان»، نه «مقاله».

نویسندگان صفحۀ ویکیپدیای اوئورژدنیک نوشته‌اند که این کتاب می‌خواهد «حافظۀ تاریخی را شالوده‌شکنی کند». باید اقرار کرد که نویسنده اگر چنین هدفی داشته، موفق شده است. به هر حال، شهر فرنگ اروپا کتابِ سال جمهوری چک شده است و تا امروز آن را به بیش از بیست زبان ترجمه کرده‌اند. ساختارِ کتاب قطعه‌هایی یک یا دو صفحه‌ای است که هر کدام از آن‌ها با تسامح چند موضوع را دنبال می‌کنند و در خلالِ انبوهی از نقلِ قول‌های بدونِ ارجاع و فاکت‌های سرگردان نشان می‌دهند در قرنِ بیستم چه بلبشویی برپا بوده است. البته موضوعاتی هستند که بسامد بیشتری دارند: جنگ‌های جهانی، نازی‌ها، اردوگاه‌های کار اجباری و کمونیسم.

شهر فرنگِ اروپا شباهت زیادی دارد به تیزرِ برنامه‌های سینمایی و رسانه‌ایِ تلویزیون، برنامه‌هایی مثلِ «سینما یک» یا «شماوسیما». تیزرهایی که با موسیقی‌ای تند، تصاویرِ کوتاهی از صدها فیلم و سریال را پشتِ سر هم نشان می‌دهند. همانطور که اگر آن تیزرها به جای دو سه دقیقه، دو ساعت طول بکشند، بیننده را کاملاً دلزده خواهند کرد، این کتاب هم اگر به جای ۱۲۲ صفحه، ۷۰۰ صفحه داشت، مسلماً هیچکس به خود زحمت نمی‌داد که تا آخرش را بخواند.

اگر این‌طور است، پس چرا کتاب اینهمه پرخواننده شده است؟ پاسخِ این سوال را باید در ماهیتِ جزئیات جستجو کرد. جزئیات قدرتمندند. پتکِ واقعیت‌اند که افکار و اندیشه‌های انتزاعی ما را در هم می‌کوبند. و قرن بیستم پُر است از جزئیاتِ هولناک. نویسندۀ کتاب نیز از این انبار کالاهای خوبی انتخاب کرده است: «زندانیان اردوگاه‌های کار اجباریِ رودخانه‌های ایرتیش و اوب، که کارشان بریدن درختان بود، یک انگشتشان را قطع می‌کردند و آن را یکی از تنه‌های درختان شناور در رودخانه می‌بستند، تنه‌های درختانی که قرار بود با جریان آب به شهرهای بزرگ برسند، به این امید که کسی متوجه انگشت قطع شده شود و بفهمد اتفاقات ناگواری در آن اردوگاه‌ها در حال رخ‌دادن است» (۹۱).

یا مثلاً این نمونه: «در ۱۹۴۴ روس‌ها ۴۷۷ هزار چچن را در ۱۲۵۲۵ کامیون حمل حیوانات به قراقستان و قرقیزستان فرستادند و البته ۱۹۰ هزار چچن در طول راه از گرسنگی و سرما مردند» (۴۳).

اکثرِ فاکت‌های کتاب از این سنخ‌اند: فاجعه‌بار و تلخ و دردناک. البته لابه‌لای این تراژدی، جریانی از کمدیِ انسانی نیز جاری است. نقل‌قول‌ها و گزارش‌هایی از مورخان، انسان‌شناسان، دانشمندان، سیاست‌مداران، ایدئولوگ‌ها و مردم معمولی: «یک زبان‌شناس در شوروی پیش‌بینی کرد که وقتی کمونیسم در سرتاسر جهان پیروز و ظفرمند شود، جهانِ تازه خواهد توانست بی‌هیچ زبانی سر کند، چون همزیستی تمام کارگران جهان چنان خواهد بود که اصلاً نیازی به سخن‌گفتن نخواهد بود.» (۹۳)

به مثالِ جالبِ توجه‌تر دیگری هم نگاه کنید: «بعضی از کسانی که کتاب مقدس را می‌خواندند می‌گفتند … همه چیز در کتاب مقدس به شکل جناس قلب یا به رمز و راز نوشته شده، مثلاً چه کسی چه کسی را ترور خواهد کرد، و کجا و کی، … و چه کسی در کجا رئیس‌جمهوری خواهد شد … همۀ اینها با تمام جزئیات و تفاصیلش آمده، … اما پیشاپیش دانستنِ آن‌ها غیرممکن است، چون ما نمی‌دانیم دنبال چه بگردیم و اگر می‌دانستیم دنبال چه بگردیم و به موقع جزئیات و تفاصیل را … پیدا می‌کردیم و جلو آن را می‌گرفتیم، آن‌وقت واقعه‌ای رخ نمی‌داد و در نتیجه پیش‌بینی آن هم نمی‌توانست در کتاب باشد.» (۲۶)

جزئیاتِ شهر فرنگ اروپا، رفته رفته همان‌کاری را با خواننده می‌کند که به قولِ زیمل کلان‌شهر سرِ حیاتِ ذهنی می‌آورد. آنقدر همه‌چیز سریع و گذرا و شگفت‌انگیز است که ذهن رفته‌رفته به تمامش بی‌توجه می‌شود. و چه بسا این هدفِ نویسنده است. به طنینِ آخرین جملۀ کتابی گوش دهید که دربارۀ «پیدا و پنهان» خونبارترین قرنِ تاریخ بشر سخن می‌گوید: «تو گویی هیچ چیزی رخ نداده است.» (۱۲۲)

توجه به جزئیات قطعاً یکی از بهترین روش‌های شالوده‌شکنی از هر کلان‌روایتی است، اما این راهبرد می‌تواند به شیوه‌هایی بارورتر نیز به کار بسته شود. برای نشان‌دادن این مسئله به کتابِ دیگری می‌پردازم که دربارۀ تاریخِ اروپا نوشته شده و اخیراً در زبان فارسی به چاپ رسیده است: «گذشتۀ تحریف‌شده: تفسیر دوبارۀ اروپا»، نوشتۀ خوسپ فونتانا و ترجمۀ افشین خاکباز. این کتاب که در ۱۹۹۵ به زبان اسپانیایی منتشر شده، امسال به همت نشر مینوی خرد وارد بازار کتاب ایران شده است.

بر خلاف اوئورژدنیک که توجه به جزئیات را برای ارایۀ «طنزی تلخ» به کار می‌برد، فونتانا، مورخ چپ‌گرای اسپانیایی، جزئیات را به خدمت می‌گیرد تا گزارشی انتقادی و «واقع‌گرایانه» از چندین کلان‌روایتِ اسطوره‌ای رایج در تاریخ اروپا ارایه دهد. فونتانا معتقد است هر کدام از این اسطوره‌ها، آینۀ کج‌نمایی بوده است که تصویرِ واقعیِ رویدادها را برای اروپائیان کج و معوج کرده است. فونتانا برای اسطوره‌زداییِ خود، پهنۀ وسیعی از زمان را به کار گرفته است. کتابِ او از «آینۀ بربریت» شروع می‌کند که اولین تصویر از اروپای برتر و متمدن را در یونان باستان بازتاب داده است: یونانیان در مقابل بربرها (۵-۲۵). فونتانا به مجموعه‌ای از تمایزهای موهومی می‌پردازد که به یونانیان در مقابل همسایگانشان نسبت داده شده است. او نشان می‌دهد برخلافِ این تصویر اسطوره‌ای، یونان باستان جامعه‌ای است با مشابهت‌های ساختاری بسیار اساسی با همسایگان خود. از میزانِ سواد بگیرید، تا ساختارِ حکومتی، فنون کشاورزی و صنعت‌گری، هنرها و عقاید و… . در واقع کمتر چیزی می‌توان یافت که خاصتاً دستاورد یونانیان باشد. در فصل‌های بعدی با همین روند، اجزای دیگری از بدنۀ هویت اروپایی موشکافی می‌شود: «آینۀ مسیحیت»، «آینۀ فئودالی»، «آینۀ شیطان»، «آینۀ روستایی» و…

فونتانا معتقد است اروپائیان قرن‌هاست که «برای توجیه برتری خود به تأمل دربارۀ معجزۀ تاریخ خود و دلایل آن، یعنی مزیت‌هایی که ممکن است علل این برتری را روشن کند پرداخته‌اند.» (۱۸۵)

این ماجرا در هر دوره جواب‌های مخصوص به خود را داشته است، اولین پاسخ، که ذات‌گرایانه‌ترینِ آنها نیز هست، دلیلِ برتری اروپاییان را در «نژاد» می‌جوید. بعدها پاسخ‌ها ظرافت بیشتری پیدا می‌کند و در عقاید مذهبی یا تفاوت‌های روحی جستجو می‌شود: زهد مسیحی، باور به تغییر یا نبودِ استبداد دلیلِ پیروزی اروپا بر دیگر جوامع بوده است.

فونتانا معتقد است توجه به جزئیات تاریخی امروزه برای ما روشن کرده است که در هیچ‌یک از این موارد، تفاوتِ چشمگیری بینِ اروپا و دیگر مناطق جهان نبوده است. اروپا در هیچ دوره‌ای از تاریخِ خود یکدست مسیحی نبوده است و استبداد همان‌اندازه که در چین و جهانِ اسلام رایج بوده، در اروپا هم جریان داشته است.
اما در هر صورت، بالاخره اروپا طی این چند قرن اخیر، به تمدن برتر جهان تبدیل شده است. پس چطور باید این مسئله را تبیین کرد؟ فونتانا برای پاسخ به این سوال، به چیز‌هایی توجه می‌کند که مناسباتِ واقعیِ زندگی انسان‌ها را رقم می‌زده است. جزئیاتِ اقتصادی، روند تولید و فروش کالاها، بازرگانی و روابطِ اقتصادی میان ملت‌ها و از سوی دیگر برتری‌های نظامی، بسیج منابع، شرایطِ جنگی و امثالِ آن. گذشتۀ تحریف شده به ما نشان می‌دهد که در این زمینه‌ها نیز بیش از اینکه شاهدِ «انقلاب و چرخش‌های ناگهانی» در تاریخ باشیم، شاهدِ همکاری‌ها و پیمان‌ها و بده‌بستان‌ها برای رفعِ مسائل انضمامی میان انسان‌ها هستیم. او می‌نویسد: «بزرگترین ساختمانی که بشر ساخته و تنها چیزی که بر ناظری که بر کرۀ ماه ایستاده پیداست، دیوار بزرگ چین است، ولی می‌دانیم که این تنها بخشی از نظامی بود که عنصر اساسی آن توافق با مهاجرانی بود که در آن سوی دیوار سکنی گزیده بودند. یکی از درس‌های معدود تاریخ، که ظاهراً از اعتبار جهانی برخوردار است، این است که هیچ دیواری نمی‌تواند تا ابد از جمعی در برابر تهدیدِ مهاجمان دفاع کند» (۱۹۳-۱۹۴).
همرسانی کنید:

مطالب وابسته