ایران، آمریکا، شوروی بعد از گروگانگیری

دکتر حسین آبادیان

مجله چشم انداز ایران

بخش اول این معرفی را در اینجا بخوانید

واشنگتن و جدایی طلبی در کردستان 

در ص ۱۴۴ مباحث به گونه ای است که گویا حزب توده مجری و محرک اشغال سفارت امریکا بوده است، اما همه میدانند این نظر درست نیست. تا ص۱۴۸ این بحث ادامه دارد و در نهایت هم این نظریه که روسیه در گروگانگیری اعضای سفارت امریکا دخالت داشته، رد شده است. حتی در کتابهای واسیلی میتروخین و اولگ گوردیوسکی که مأموران سابق کی.جی.بی (کا.گ.ب) بودند و خاطرات و اسناد خود را بعد از فروپاشی شوروی در غرب نوشتند، در این باره که شوروی و حزب توده از ماجرا اطلاعی داشته اند، مطلبی دیده نمیشود.

به هر روی بعد از بحران گروگانگیری، هارولد براون وزیر دفاع و برژینسکی مشاور امنیت ملی معتقد بودند امریکا باید از طریق نظامی گروگانها را آزاد کند، مثلاً جزیره خارک را اشغال کند و حوزه های نفتی ایران را ویران نماید (ص۱۴۲-۱۴۱). کارتر با این طرح مخالفت کرد و تحریمهای اقتصادی را در کنار فشارهای دیپلماتیک تجویز نمود. پنتاگون و شورای امنیت ملی بر این باور بودند از این به بعد کشورهای عربی خاورمیانه دیگر امریکا را به عنوان یک قدرت نظامی نمیشناسند، اما مایل به آن هستند این قدرت احیا شود (همان). از این به بعد عملاً به دستور کارتر دوازده میلیارد دلار از دارائیهای ایران در امریکا ضبط شد و تحریم های اقتصادی علیه واردات نفت ایران اعمال گردید.

در آن زمان امریکا چهارصد هزار بشکه نفت از ایران به شکل مستقیم و بین دویست تا سیصدهزار بشکه به صورت غیرمستقیم میخرید و درآمد کشور از این راه حدود چهارده میلیون دلار بود (ص۱۵۱). در این بین امریکا تلاش میکرد با توجه به هجوم شوروی به افغانستان بین مقامات ایران کسانی را پیدا کند تا با تأکید بر این موضوع و اینکه هجوم به این کشور میتواند تمامیت ارضی ایران را هم مورد تهدید قراردهد، برای آزادی گروگانها و حفظ ایران در مدار منافع غرب تلاش  کند.

صادق قطب زاده که وزارت امور خارجه را بعد از یزدی در دست داشت، وجود نیروهای شوروی در نزدیکی مرزهای ایران را نگران کننده و هشدار دهنده خواند (ص۱۵۷) اما ابوالحسن بنی صدر که رئیس جمهور شده بود، نسبت به هشدارهای امریکا علاقه ای نشان نمیداد. بنی صدر منتقد ملاقات بازرگان با برژینسکی بود و همچنان اعتقاد داشت واشنگتن از جدائی طلبان خوزستان و کردستان حمایت میکند.

به گزارش سیا، بنی صدر معتقد بود ایران نیازی به مناسبات نزدیک با امریکا ندارد تا اینکه شوروی را از تجاوز به خاک خود باز دارد. سرویس اطلاعاتی فرانسه که در طول پانزده سال اقامت بنی صدر در پاریس از او شناخت کافی به دست آورده بود، به سیا گزارش داد او حامی وفادار سیاست موازنه منفی است. به گزارش سرویس اطلاعاتی فرانسه و سیا، بنی صدر حتی مناسبات نزدیک با کشورهای متحد امریکا مثل عربستان سعودی و مصر را رد میکرد و مخالف حضور امریکا در منطقه بود. سیا بر این باور بود ضدیت با امریکا در ایران یک اصل است و بنی صدر هم نمیتواند از این اصل تخطی کند، زیرا در این صورت با مشکلاتی مواجه خواهد شد و در هر صورت رهبر انقلاب هرگاه بخواهد میتواند او را برکنار نماید (ص۱۵۸).

بنی صدر معتقد بود در برابر ابرقدرتها ایران باید نیازهای خود را از کشورهای اروپای غربی و ژاپن تأمین کند. او با گروگانگیری مخالف بود زیرا فکر میکرد این موضوع میتواند ایران را از بازارهای مزبور محروم نماید. حتی در اوج گروگانگیری باز هم امریکا در مورد تحرکات شوروی در مرزهای شمالی کشور و نیز افغانستان اطلاعاتی به طرف ایرانی میداد، در یک مورد هامیلتون جردن رئیس کارکنان کاخ سفید اطلاعاتی به فردی که او را «آقای اس» میخواند، داد و او هم گفت به محض بازگشت به تهران این اطلاعات را در شورای انقلاب مطرح خواهد کرد (ص۱۵۹). امریکا حتی بعد از بحران گروگانگیری تلاش میکرد تا پیام خود را به کسی که حاضر بود گوش کند برساند، غیر از «مستر اس»، ونس نامه هائی خطاب به قطب زاده و بنی صدر نوشت و ضمن پرداختن دگرباره به مسئله افغانستان پیشنهاد کرد مذاکراتی صورت گیرد تا هم مسئله تحریم خاتمه یابد، هم موضوع ارسال قطعات یدکی به ایران انجام شود و هم مسئله گروگانگیری خاتمه یابد. اما به این نامه ها پاسخی داده نشد (ص۱۵۹).

مقابله شوروی و قطب زاده 

در بهار ۱۳۵۹ قطب زاده دستور داد از تعداد کارمندان سفارت شوروی کاسته شود، نیز اعلام کرد ایران در صورت ماندن نیروهای شوروی در افغانستان از مجاهدین افغان حمایت خواهد کرد (ص۱۶۰). شوروی هم بیکار ننشست: آنها نامه هائی خطاب به قطب زاده جعل کردند که گویا از سوی یک سناتور امریکائی ارسال شده است. در خردادماه ۱۳۵۹ سفارت ایران در پاریس اطلاعاتی دریافت کرد که گویا او شش میلیون دلار از امریکا دریافت کرده تا شش عضو سفارت امریکا را که هنگام گروگانگیری در سفارتخانه نبودند و اینک در دفتر نمایندگی کانادا پناه گرفته بودند، به واشنگتن بازگرداند (ص۱۶۰).

به باور کریستوفر آندریو، مورخ اطلاعاتی بریتانیا، همین ادعاها باعث برکناری قطب زاده در ماه مرداد شد (همان). قطب زاده بعد از برکناری همچنان علیه شوروی سخن میگفت، کا.گ.ب هم تلگرامهایی از سوی سیا به نام او جعل میکرد (همان). آژانس اطلاعات دفاعی بر این باور بود که تحرکات شوروی در افغانستان مقدمه ای بر تسلط بر ایران، خلیج فارس و اقیانوس هند است و به این شکل شوروی دامنه نفوذ خود را در آسیا گسترش خواهد داد (ص۱۶۲).

اندکی بعد کارتر اظهار داشت هرگونه تسلط بر خلیج فارس به منزله تجاوز به منافع امریکا خواهد بود و در چنین صورتی این کشور از هر اقدامی حتی اقدام نظامی برای حفظ منافع خود استفاده خواهد کرد (همان). اما پل ولفوویتز، نئوکان مشهور، بعدها در گزارشی که نشت کرد و در نیویورک تایمز منتشرشد، نوشته بود در صورتی که شوروی میخواست به شمال ایران، پاکستان و حتی ترکیه حمله کند، امریکا امکانات نظامی لازم برای مقابله با آن را نداشت و می بایست از سلاحهای هسته ای استفاده میکرد (ص۱۶۳). مقامات اطلاعاتی امریکا بر این باور بودند که شوروی قصد دارد شمالغربی ایران بعلاوه پاکستان را اشغال کند، افسر برجسته اطلاعاتی وزارت امور خارجه که متخصص افغانستان و ایران بود یعنی جورج گریفین بر این باور بود که اگر عملیات براندازی در پاکستان و شاید ایران نتیجه مورد نظر آنها را در برنداشته باشد، عملیات نظامی شکل خواهد گرفت (همان).

در تمام این مدت تحلیلگران اطلاعات نظامی و سیا بر این باور بودند که شوروی سیاست بی ثبات کردن ایران را در پیش گرفته است. در این بین اروپا از طرح تحریم همه جانبه ایران حمایتی نمیکرد، زیرا این نگرانی وجود داشت که تحریمها باعث شوند تا ایران به بلوک شرق نزدیک شود (ص۱۶۵). در خود امریکا هم برخی مقامات بر این باور بودند که نباید رفتاری در پیش گرفت تا باعث بیزاری همیشگی ایران و امریکا شود (ص۱۶۶). وقتی تلاشهای هکتور ویلالون و کریستیان بورگه که از دوستان قطب زاده بودند، برای آزادی گروگانها به نتیجه ای نرسید، پیشنهاد کردند کارتر نامه ای به رهبر انقلاب بنویسد به این مضمون که رفتار ایرانیان را درک میکند و از او خواهش کند گروگانها را آزاد نماید (ص۱۶۶).

حمایت از جنگ عراق برای آزادی گروگانها

به دنبال این وضعیت مقامات کشورهای اروپای غربی پیامی سری از کارتر دریافت کردند که طبق آن باید اول ایران تحریم میشد و سپس تا نیمه های ماه اردیبشهت گروگانها آزاد میشدند و در غیر اینصورت عملیات نظامی مورد بررسی قرار میگرفت (ص۱۶۶). به دنبال شکست عملیات طبس به تاریخ پنجم اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ برای آزادی گروگانها تحریم ها شروع شد. اما در مهرماه ۱۳۵۹ چندروزی بعد از حمله ارتش عراق علیه ایران، وزارت خارجه امریکا اعلام کرد تحریمهای این کشور برقرار است، لیکن به متحدان این کشور اجازه داده میشود روابط تجاری خود را از سرگیرند و برای خاتمه انزوای ایران و مشکلات اقتصادی ناشی از انقلاب، تحریمها و جنگ، مناسبات ترمیم شوند (ص۱۶۹).

در ص ۱۷۳ نویسنده آورده است بنی صدر گفته بود در اوایل تابستان سال ۱۳۵۹ مقامات دولت ایران جزئیات مذاکراتی را به دست آورده بودند که بین برخی ژنرالها و سیاستمداران سابق ایرانی، نمایندگانی از عراق و امریکا و اسرائیل روی داده بود؛ قاعدتاً این مذاکرات باید در ارتباط با کودتای نوژه باشد. نویسنده آورده است با توجه به اینکه هنوز بنی صدر سرزنش میشود که چرا ارتش در شامگاه حمله عراق آمادگی لازم را برای مقابله نداشته است، شهادت او دقیق نیست. اما خود نویسنده بلافاصله آورده است الکساندر هیگ نخستین وزیر دفاع ریگان در خاطرات خویش به سال ۱۹۹۵ آورده است در فروردین ماه ۱۳۵۹ کارتر به صدام چراغ سبز داده بود تا به ایران حمله کند. در همین صفحه از قول ریچارد سیل روزنامه نگار مقیم پاریس که با مقامات امریکا و مخالفین ایرانی ارتباط داشت نقل شده است. شاپور بختیار به خود او گفته بود اگر عراق به ایران حمله کند ارتش ایران در عرض سه روز فروخواهد پاشید و اعراب ایران به حمایت از ارتش متجاوز برخواهند آمد (ص۱۷۴). باز هم نقل شده صدام حسین دو ملاقات با مقامات سیا به وساطت شاه حسین پادشاه اردن داشته و طبق آنها باید به ایران حمله میکرد؛ بار نخست در تابستان ۱۳۵۸ اندکی قبل از اینکه قدرت را از دست احمد حسن البکر بگیرد و بار دوم در تیرماه ۱۳۵۹.

از قول بنی صدر هم نقل شده که برژینسکی در ملاقات با صدام گفته است امریکا از حمله به ایران و جدائی خوزستان حمایت میکند. کنت تیمرمن نقل میکند برژینسکی چنین اظهاری کرده است اما خودش در جلسه حضور نداشته و به عبارتی این نظر او بوده که از طریق شخص ثالثی به صدام منتقل گردیده است. اما برژینسکی نامه ای به وال استریت ژورنال نوشته و با غضبناکی این ادعا را تکذیب کرده است (ص۱۷۴).

گری سیک عضو شورای امنیت ملی امریکا هم نوشته است برژینسکی از جنگ عراق علیه ایران استقبال کرد به این امید که این حمله به ایران فشار وارد آورد تا گروگانها را آزاد کند، اما به زودی از این نظر برگشت و به کارتر توصیه کرد به مخالفت با حمله عراق علیه ایران بپردازد (همان). در ص ۱۷۸ از مناسبات سردار جاف با رژیم عراق سخن گفته. او از کردهای کرکوک بود و بعد از انقلاب به بغداد فرار کرد. در عین حال نویسنده از برقراری روابط بین سیا و او خبر داده است. با حمایت سیا، جاف به بن پایتخت آلمان غربی رفت و در آنجا اطلاعاتی در مورد حمایت صدام از کردهای شورشی ایران داد و ابراز داشت صدام عصبانی بود که چرا شوروی سلاحهای لازم را به او نمیدهد تا در اختیار کردها قرار دهد. جاف در پاریس با شاپور بختیار ملاقات کرد.

حسنه شدن روابط عربستان و عراق

در مهرماه ۱۳۵۸ یزدی در حاشیه اجلاس سران عدم تعهد در هاوانا با صدام حسین گفتگو کرد. یزدی گفت ایران شیعیان عراق را تحریک نمیکند، هیچ ادعای ارضی در مورد بحرین ندارد و نمیخواهد انقلاب خود را به خارج صادر کند. قرار شد باز هم ملاقاتهائی صورت گیرد و گفتگوها ادامه پیدا کند. اما به محض بازگشت با انتقاد مطبوعات مواجه شد که چرا با صدام ملاقات کرده است. یزدی و سایر میانه روها نگران شدند که حمایت علنی از این گفتگوها انتقادات دیگری را در پی داشته باشد (ص۱۷۹). به دنبال گروگانگیری در ایران، برژینسکی در سی آذرماه ۱۳۵۸ در گزارش هفتگی خود به رئیس جمهور نوشت او و ونس متفق القولند که لازم است وزیر دفاع جیمز شلزینگر در اواخر ۱۳۵۸ مسافرتی به عراق نماید و در مورد مشارکت حکومت عراق در مذاکراتی گسترده تر بحث نماید (ص۱۸۰). نظر به اینکه صدام حمله شوروی به افغانستان را محکوم کرده بود، زمینه برای همکاری دو کشور مهیاتر شد. در بهمن ماه ۱۳۵۸ قرار شد دوکشور به صورت غیررسمی با یکدیگر همکاری نمایند (همان).

وقتی  اختلافات بین ایران و عراق بیشتر شد، در بیستم فروردین ماه ۱۳۵۹ شاه حسین از اعراب خواست از صدام حمایت کنند. شاه حسین همچنین بین عراق و عربستان سعودی میانجیگری کرد و این وساطت پذیرفته شد و مناسبات عربستان و عراق حسنه گردید. روز بعد دیوید نیوسام معاون وزیر امورخارجه امریکا اعلام کرد سازمان ملل در زمانی مشخص خواستار از سرگیری روابط دیپلماتیک با عراق است (ص۱۸۰). در چهارم خردادماه ۱۳۵۹ ملاقاتی بین سفیر امریکا در بغداد اپریل گلاسپی و صدام صورت گرفت و صدام پیشنهادات امریکا را پذیرفت، اما به قول خود صدام این نظر پنهان نگاه داشته شد؛ تا زمانی که چندماه بعد جنگ شروع شد، از هرگونه سوءتفسیری جلوگیری شود (ص۱۸۰).

از ماه اردیبهشت ۱۳۵۹ تحلیلگران سیا گزارش میدادند احتمال حمله عراق به ایران هر روز قوت میگیرد، گفته میشد صدام کویت را واسطه قرار داده تا نظر موافق سازمان ملل را برای حمله به ایران جلب کند. نیز گزارش میشد عراق میخواهد به ایران حمله کند تا جمهوری اسلامی ایران را ساقط نماید (ص۱۸۱). بنابراین نه تنها امریکا، بلکه حتی سازمان ملل از نیات صدام حسین مطلع بودند. از همان آغاز جنگ کسانی که اطراف شاپور بختیار بودند مورد حمایت صدام قرار داشتند، به روایت گری سیک مقامات ایران تردیدی نداشتند که امریکا با برخی از اعضای اپوزیسیون که مقیم اروپا بودند ارتباط داشت؛ از جمله کسانی که صدام را به حمله علیه ایران تشویق میکردند ارتشبد غلامعلی اویسی بود (ص۱۸۳).

در سی اردیبهشت ۱۳۵۹ روزنامه واشنگتن پست گزارش داد اویسی در بغداد اقامت دارد و نیویورک تایمز از مسافرت او به واشنگتن در ۲۹ خرداد، ذکری به عمل آورده بود. واشنگتن پست گزارش داد اویسی طرحی برای حمله علیه ایران از سوی فراریان ارتش از هفت نقطه دارد. همچنین سیا از مسافرتهای مکرر بختیار به عراق مطلع بود (همان). هیجدهم تیرماه ۱۳۵۹ کودتای نوژه اتفاق افتاد. بختیار به دو تن از رهبران کودتا یعنی سرهنگ محمدباقر بنی عامری و سرهنگ عطاءالله احمدی کمک مالی میکرد. این پول توسط سازمان اطلاعاتی عراق تهیه شده بود ولی عراق از دخالت مستقیم در این کودتا برکنار ماند (ص۱۸۳).

با اینکه نویسنده اظهار کرده امریکا از این طرح اطلاعی نداشت، اما بعید به نظر میرسد امریکا از طرح به این مهمی مطلع نبوده باشد، به ویژه اینکه اینک هم روابط با صدام ترمیم شده بود، هم با بختیار مرتبط بودند و هم با کسانی مثل اویسی. یکی از نکات کتاب که نیازمند تحقیق گسترده است این ادعاست که برژینسکی و برخی از اعضای بلندپایه دولت امریکا این سوءظن را داشتند که مناخیم بگین محرمانه به حمایت از ایران ادامه خواهد داد، دلیل امر این بود که باز هم ادعا شده بود خطر عراق برای اسرائیل بیش از ایران است و دیگر اینکه بگین میخواست باکارت ایران، کارتر در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو شکست بخورد (ص۱۸۴).

برژینسکی امیدوار بود جنگ ایران و عراق زمینه های بهتری برای گفتگو با ایران فراهم آورد، اما مشاهده کردند عملاً شوروی هم به سوریه و هم به ایران نزدیکتر شد (ص۱۸۶). جنگ ایران و عراق فضائی برای جنگ سرد ابرقدرتها گشود، شوروی سلاحهائی در اختیار سوریه، لیبی، کره شمالی و ویتنام قرار میداد و آنها هم این سلاحها را به ایران میفروختند و از سوی دیگر سلاحهای غنیمت گرفته شده از کشورهائی که زیر سیطره امریکا بودند به ایران داده میشد.

همزمان روسیه جنگنده های خود را به عراق میفروخت. در این حال امریکا هم نزاع خود با شوروی را به ایران و عراق منتقل میکرد. امریکا نگران بود مبادا جنگ ایران و عراق تحرکات روسیه در افغانستان را تحت الشعاع خود قرار دهد و شوروی میترسید این جنگ مسئله اصلی اعراب را که اسرائیل بود و شوروی از طریق آن در کشورهای عربی نفوذ میکرد؛ تحت الشعاع قرار دهد (ص۱۸۸). ظاهر قضیه این بود که امریکا سعی میکند خود را در جنگ ایران و عراق بیطرف نشان دهد، به نظر من این سیاست برای آن بود تا قدرت ایران بیش از پیش تضعیف شود، اما از سال ۱۳۶۰ که نخستین پیروزیهای ایران به دست آمد و نیروهای نظامی این کشور توانستند وارد خاک عراق شوند، این سیاست خاتمه یافت (ص۱۹۰).

جنگ سرد شوروی و امریکا در ایران به این شکل بود که هر دو تلاش میکردند مانع از این شوند تا کشور به طرف رقیب سوق پیدا کند. دیگر اینکه هر دو روی گروههای تحت نفوذ خویش حساب باز کرده بودند، اما هیچ کدام نمی توانستند روی نفوذ گروههای تحت حمایت خود مانور بدهند. در تحلیل نهائی هر دو ابرقدرت در رسیدن به اهداف خود ناکام ماندند (ص۱۹۳).

دست کم افراط گرایان ایرانی کمونیست نبودند

نویسنده بر این باور است که امریکا از فردای پیروزی انقلاب آن را به رسمیت شناخت؛ هرگز برای واژگونی آن اقدامی نکرد و حتی روزی که ریگان به قدرت رسید، مسئولین وزارت خارجه او را از همکاری با کسانی که ضد انقلاب ایران بودند، برحذر داشتند. پس به نظر نویسنده اینکه امریکا با انقلاب ایران سر ستیز داشته، افسانه است (ص۱۹۵) اما خود نویسنده در جملات بعدی آورده است که تمام امید مقامات امریکا به حامیانشان بود، و فکر میکردند روحانیان قادر نخواهند بود بر یک کشور مدرن حکومت کنند (همان). در حقیقت تقسیم بندی جناحهای سیاسی ایران به میانه رو و فناتیک، از همان روزهای اول انقلاب در امریکا رایج شد و گفتار رسمی سخنگویان اصلی دیپلماسی امریکا گردید (همان). ترجیح امریکا این بود که افراد سکولار، تحصیلکرده غرب و متجانس با علایق امریکا قدرت را به دست داشته باشند (ص۱۹۶) حتی جان پویندکستر مشاور امنیت ملی ریگان و از اشخاص مهم درگیر در پرونده موسوم به ایران گیت، در سال ۱۳۶۵ در گزارشی نوشت و اعلام کرد هنوز مثل سال ۱۳۵۸ احیای مناسبات و پیوند استراتژیک در گروه پیوند با میانه روهاست (همان). هارولد ساندرز معاون وزارت خارجه در دوره کارتر هم، پیشتر نوشته بود صیانت ایران از حوزه نفوذ شوروی حیاتی ترین استراتژی امریکا بعد از جنگ دوم جهانی است (ص۱۹۶). هنری پرشت هم نوشته بود پذیرش انقلاب ایران از سوی امریکا قابل فهم نیست مگر اینکه توجه داشته باشیم این انقلابی است ضدکمونیستی و به تضمین های امنیتی امریکا نیاز دارد (همان). با این وصف خود نویسنده هم پذیرش انقلاب ایران توسط امریکا را مبهم دانسته و ادامه داده نه کارتر و نه مسئولین بلندپایه دولت او مراجعه مطلوبی به مسئولین وقت جمهوری اسلامی نکردند (صص۱۹۸-۱۹۷).

یکی از آخرین تقاضاهای لینگن این بود که فردی در سطح معاون وزیر خارجه و حتی بالاتر به ایران اعزام شود تا آنها را کمک کند و ایران را نسبت به نیات واشنگتن و ترتیب نظم جدیدی در مناسبات دوجانبه ترغیب نماید (ص۱۹۸). برای این سخنان در امریکا گوش شنوائی وجود نداشت (همان). به هر حال از منظر امریکائیان بهترین حالت در ایران این بود که افراط گرایان ایرانی، کمونیست نبودند (ص۲۰۰ ) در تحلیل نهائی کارتر و همراهانش راهی برای مواجهه با جمهوری اسلامی پیدا نکردند و به همین دلیل از درک ماهیت آن فروماندند و الگوی رفتاری آن را درنیافتند (ص۲۰۱).

—————-

با تلخیص

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته