آیا تاسیس افغانستان محصول استعمار روس و انگلیس بود؟

یعقوب ابراهیمی
پژوهش‌گر علوم سیاسی در دانشگاه کارلتون
هشت صبح

یادداشت: این نوشته فشرده‌ی مرور کتاب به انگلیسی است که به ژورنال «سروی آسیای میانه» فرستاده شده است.

State Formation in Afghanistan: A Theoretical and Political History, Mujib Rahman Rahimi
I. B. Tauris

کتاب «تأسیس دولت افغانستان: تاریخ نظری و سیاسی» نوشته‌ی مجیب‌الرحمان رحیمی اخیراً در انتشارات «آی. بی توریس» در ۳۳۵ صفحه نشر شد. کتاب، پایان‌نامه دکترای نویسنده است که کوشیده از منظر معرفت‌شناسی پسامدرن و پسااستعماری به نقد «گفتمان رسمی تأسیس دولت افغانستان» بپردازد. نویسنده باور دارد «گفتمان رسمی تأسیس دولت افغانستان» پس از ایجاد این دولت، در سال‌های ۱۸۸۰ میلادی در میان پشتون‌ها برساخته شده و تاریخیت آن، با استفاده از دانش استعماری تبلیغ و توجیه شده است (ص۳). این گفتمان، به قول نویسنده، چهار رکن عمده دارد: نمادینگی افغان‌ها و افغانستان؛ افسانه‌ی ایجاد افغانستان؛ سنت لویه‌جرگه‌ها؛ و نظریه تهاجم و مقاومت (صص ۵۸-۹۰). این گفتمان، به قول رحیمی، پشتون‌محور بوده و دانش استعماری یا آن‌چه نویسنده «ادبیات پسا الفنستنی» می‌خوانَد، به تقویت و تعمیم آن کمک کرده است (صص ۹۰-۱۲۰). نویسنده باور دارد که صحت و سقم این گفتمان را با استفاده از دو دسته اسناد تاریخی به چالش کشیده است. بخش اولِ اسناد به کار رفته در کتاب در برگیرنده‌ی متون تاریخی نوشته‌شده به فارسی و عربی بین سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۸۸۰ میلادی (صص ۱۳۷-۱۴۸)، قراردادها و مکاتبات کمپانی هند شرقی و امپراتوری انگلیس (صص ۱۴۸-۱۵۱)، و نقشه‌ها، اطلس‌ها و جغرافیای تاریخی منطقه (صص ۱۵۱-۱۵۳) است.

بخش دوم در برگیرنده متون تاریخی نوشته‌شده به قلم مورخین افغان و خارجی پس از کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ است که نویسنده آن را «ادبیات پسا-نابه‌جایی» می‌خوانَد (صص ۱۶۵-۲۱۰). کتاب با اتکا به مأخذ یادشده موجودیت افغانستان را پیش از سال‌های ۱۸۸۰ میلادی زیر سوال برده و استدلال می‌کند که افغانستان معاصر، در عصر حکومت امیر عبدالرحمان، در نتیجه‌ی رقابت‌های منطقه‌ای امپراتوری‌های انگلیس و روس، و به طور مشخص به کمک انگلیس ساخته شد.

استدلال نویسنده این است که تأسیس دولت افغانستان به گونه‌ی انحصاری محصول رقابت امپراتوری‌های انگلیس و روس در منطقه بوده و تعاملات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محلی بر روند شکل‌گیری این دولت بی‌تاثیر بودند (ص ۳). فرضیه‌ی نویسنده در مجموع چهار لایه دارد: پشتون‌ها با استفاده از امکانات انگلیس دولت خودشان را در سال‌های ۱۸۸۰ میلادی تأسیس کردند، این دولت با استفاده از امکانات انگلیس، سایر هویت‌های قومی را منکوب کرد؛ دولت مذکور با استفاده از امکانات و دانش استعماری گفتمان رسمی‌ای را خلق و ترویج کرد که افغانستان را محصول هزاران سال توسعه‌ی سیاسی در منطقه می‌داند، اکثر پژوهش‌گران افغان و خارجی در سایه این گفتمان رسمی تاریخیت افغانستان را به طور مسلم پذیرفته و به این ترتیب گفتمان رسمی را به گفتمان غالب درآورده‌اند (صص ۲۳۴-۲۵۵).

نویسنده، با تأکید مکرر بر سست‌بودن پایه‌های اثباتی و روش‌شناختیِ این گفتمان، فرضیه‌ی اصلی‌اش را این‌گونه طرح می‌کند: «فرضیه‌ی من این است که افغانستان و دولت- ملت آن بر عکس آن‌چه در گفتمان رسمی آمده، تاریخی و قدیمی نیست، من باور دارم که افغانستان محصول سنت اقتصادی-سیاسی، فرهنگی و روشنفکرانه‌ی خودش نیست. استدلال من این است که افغانستان و دولتش برساخته‌ی استعمار و محصول رقابت‌های استراتژیک امپراتوری‌های انگلیس و روس در قرن نوزدهم در منطقه است. من هم‌چنین استدلال می‌کنم که افغان‌ها (پشتون‌ها) پس از مسلط‌شدن بر افغانستان، با اتکا بر دانش استعماری و سرکوب و به حاشیه‌راندن فعالانه‌ی هویت‌های غیر افغانِ این سرزمین، روایت انحصاری‌ای از خود خلق کردند.» (ص ۳).

این کتاب به باور من دو برجستگیِ علمی برای فهم بهتر تاریخ افغانستان دارد، در حالی که کاستی‌ها و لغزش‌های مفهومی، روش‌شناختی و تاریخی آن بی‌شمار اند. نوشته‌ی حاضر با مرور برجستگی‌های این کتاب، سه کاستیِ عمده آن را بررسی کرده و بقیه را به سایر پژوهش‌گران و صاحب‌نظران وامی‌گذارد.

نخستین برجستگی کتاب، هدف بلندپروازانه‌ی آن برای به چالش‌کشیدن گفتمان جاافتاده‌ای است که بی‌باکانه فربه و توجیه شده است. معرفت‌شناسی‌ای که نویسنده برای برآوردن این هدف به آن متوسل شده (معرفت‌شناسی پسامدرن و در مواردی معرفت‌شناسی پسااستعماری) چشم‌انداز تازه‌ای ا‌‌ست که کم‌تر برای بررسی توسعه‌ی سیاسی افغانستان به کار رفته است. معرفت‌شناسی کتاب، از این لحاظ، می‌تواند بستر جدیدی برای بررسی تاریخ و سیاست افغانستان خلق کند و مباحث تازه‌ای را پیرامون تأسیس دولت افغانستان میان پژوهش‌گران برانگیزد.

برجستگی دوم کتاب، فهرست بلند بالای مأخذ و منابعی است که نویسنده در پژوهش خویش از آن‌ها سود برده است. اکثر این مآخذ، به ویژه ماخذ دست اول فارسی و عربی، در پژوهش‌هایی که پیرامون افغانستان به زبان انگلیسی انجام شده‌اند، کم‌تر به کار رفته است. دقت بیشتر روی این مآخذ و کوشش برای یافتن منابع بیشتر به زبان‌های بومی به فهم بهتر تاریخ افغانستان کمک به سزایی کرده و زمینه‌ی ابطال بسا پژوهش‌هایی را که محدود به مآخذ دست دوم ‌اند فراهم می‌سازد. کار رحیمی در زمینه‌ی جمع‌آوری و دسته‌بندی این مآخذ تحسین‌برانگیز است.

با وجود این برجستگی‌ها، سه کاستیِ بزرگِ تاریخی، روش‌شناختی، و مفهومی کتاب را متأثر ساخته است.

کاستیِ اول تاریخی- روش‌شناختی است. با آن‌که کار نویسنده در معرفی و نقد گفتمان رسمیِ تأسیس دولت افغانستان با اهمیت است، روایت جاگزینی که از تأسیس دولت افغانستان در کتاب ارایه شده از منظر روش‌شناختی جانب‌دارانه (biased) و از منظر تاریخی گزینشی (selective) است. فرضیه‌ی نویسنده درباره‌ی این که افغانستان صرفاً محصول استعمار و رقابت‌های استعماری است، مبتنی بر مشاهدات گزینشی است و متغیّرهای بی‌شمار محلی را از معادله حذف می‌کند. این روایت از منطق تأسیس دولت‌های معاصر، حتا پسااستعماری، تبعیت نمی‌کند و به طور ارادی عوامل محلیِ پیشااستعمار و توسعه‌ی سیاسی محلی را که بر اساس آن قدرت‌های استعماری یارگیری می‌کنند، از معادله حذف می‌کند. پژوهش‌گرانی که برخی دولت‌های جهان سوم را محصول رقابت‌های استعماری می‌دانند، این دولت‌ها را در شمار «دولت‌های حایل» بررسی می‌کنند. پژوهش‌گران دولت‌های حایل، برخلاف نویسنده، سربسته از نقش عوامل محلی در توسعه‌ی سیاسی و تأسیس دولت‌ها چشم‌پوشی نمی‌کنند. بنا بر این، با وجود این که کار نویسنده در برجسته‌ساختن عوامل خارجی تأسیس افغانستان برای نقد گفتمانی که هدف عمده‌اش شکوه‌مندسازی متغیّرهای بومی است، قابل قدر است، نادیده‌گرفتن دربستِ متغیّرهای بومی و حذف آن‌ها از معادله‌ی تأسیس افغانستان، استدلال نویسنده را سست و محدود به مشاهدات گزینشی می‌سازد.

افغانستان معاصر در نتیجه‌ی رقابت‌های استعماری در جغرافیایی ظهور کرد که در اثر تحولات منطقه‌ای آن پشتون‌ها، لااقل پس از سال‌های ۱۷۰۰ میلادی، به قدرت مسلط درآمده و مقدمتاً در هیأت امپراتوری درانی ظهور کردند. پشتون‌های درانی پس از غلبه بر سایر قدرت‌های قبیله‌ای در خراسان، به قدرت سیاسی- نظامیِ غالب این جغرافیا بدل شدند. این رویداد هم در یارگیری انگلیس‌ها در منطقه و هم در تأسیس دولت افغانستان بر محور پشتون‌ها نقش داشت. بنا بر این، کتاب «تأسیس دولت افغانستان…» با چشم‌پوشی از نقش عوامل داخلی و توسعه‌ی سیاسی محلی، قادر به پرداختن به ابعاد چندلایه‌ی ایجاد این دولت نیست.

باید یادآور شد که حذف متغیّرهای محلی از معادله‌ی تأسیس دولت، کار و برساخته‌ی نویسنده نبوده تابع روش‌شناسیِ پژوهش‌گران پسااستعماری است که جهان معاصر را به طور منحصر محصول استعمار اروپایی می‌دانند. این پژوهش‌گران که حوزه‌ی کارشان بیشتر مطالعه دولت‌های افریقایی و خاورمیانه است، ژیوپولیتیک جهان سوم را برساخته محض استعمار می‌دانند و عوامل بومی در ایجاد آن را بی‌تأثیر می‌شمارند. این در حالی است که مطالعات تاریخی و میدانی گسترده نشان می‌دهد که توسعه‌ی سیاسی بومی در ایجاد دولت‌های پسااستعماری کاملاً بی‌تاثیر نبود. حتا در جدی‌ترین مورد، تبدیل چهار ولایت امپراتوری عثمانی به دولت معاصر عراق در پایان جنگ جهانی اول، عوامل محلی مانند رقابت و جدال تاریخی خانواده‌ی ملک فیصل (نخستین شاه عراق) با ترکان عثمانی تاثیر داشت (داویشه ۲۰۰۹، صص. ۸-۹، ۸۰).

دومین کاستیِ کتاب، کاستیِ مفهومی است. در حالی که آماج نقد کتاب تأسیس «دولت» در گفتمان رسمی است، تعریف نویسنده از «دولت» ناموجز و مشتبه‌ساز است. ادبیات «دولت» به طور مفصل در کتاب مرور نشده و نویسنده با اتکا به ادبیات وبری، دولت را به دو دسته‌ی کلان (دولت مدرن و پیشامدرن) تقسیم کرده و افغانستان ایجادشده در عصر امیر عبدالرحمان را «دولت مدرن» معرفی می‌کند. مواردی نیز وجود دارد که «دولت مدرن» در آن مرادف «دولت- ملت» به کار رفته است (صص ۴۲-۴۳). این در حالی است که نویسنده به طور مشخص تأسیس دولت افغانستان را سال‌های ۱۸۸۰ میلادی می‌داند – هنگامی که افغانستان به مثابه‌ی دولتِ دارای تمامیت ارضی، یا دولت ویستفالی عرض وجود کرد، اما نویسنده در بررسی این دولت از اصطلاح دولت ویستفالی یا «دولت دارای حاکمیت» (sovereign state) کار نگرفته و به جای آن اصلاح کلی‌تر دولت مدرن را به کار برده است. دولت مدرن نهادی است که مظاهر آن پیش از زمان مورد نظر نویسنده (دهه‌ی هشتاد قرن نوزدهم) در دستگاه‌های دولتیِ پیش از سلطنت امیر عبدالرحمان وجود داشت. کارکرد و زمینه‌های تاریخی و فرهنگی «دولت مدرن» چنان پیچیده و گسترده‌اند که به مشکل می‌توان افغانستان را هنوز «دولت مدرن» خطاب کرد. از این لحاظ، اطلاق «دولت مدرن» به سلطنت امیر عبدالرحمان زیاد دقیق نیست. مرور گسترده‌تر ادبیات «دولت» می‌توانست به رمزگشایی مفهومی «دولت افغانستان» کمک کند و کتاب را از کلی‌گرایی مفهومی برهاند.

سومین کاستیِ کتاب، کاستیِ روش‌شناختی است. در حالی که نویسنده اعتبار مآخذ رسمی و استعماری را در بیان تاریخ افغانستان زیر سوال می‌برد، مآخذی را که برای توضیح فرضیه‌ی خویش به کار می‌برد، به طور مسلم معتبر می‌داند. نویسنده ابطال‌پذیری و محدودیت مآخذی را که فرضیه‌اش را با ارجاع به آن‌ها اثبات می‌کند، به ویژه مأخذهای دست اول، را گزارش نداده و هم‌مانند پژوهش‌های «رسمی»، مآخذ مورد نظر را صرف فهرست می‌کند. مأخذهای عربی و فارسی‌ای که در کتاب رحیمی به کار رفته‌اند، اکثراً یادداشت‌ها، خاطرات و گزارش‌های اشخاص، مورخین و سیاسیونی‌اند که دیدگاه‌های‌شان می‌تواند عمیقاً متاثر از زمینه‌های سیاسی-تاریخی‌ای باشد که در آن کار و زندگی می‌کردند. رحیمی از چنین محدودیت‌هایی سخن نمی‌گوید. زیرسوال بردن اعتبار پاره‌ای از مأخذها و داده‌ها برای به چالش کشیدن یک گفتمان معین و مسلم پنداشتنِ اعتبارِ مأخذهای دیگر برای خلق گفتمانِ جایگزین، کاستی روش‌شناختی است. بنا بر این، فرضیه‌ی اصلی کتاب با تحلیل دقیق‌تر ماخذها و ارجاعات به سادگی ابطال‌پذیر است.

هر چند این کاستی‌ها بناهای نظری و متودولوژیک کتاب «تأسیس دولت افغانستان…» را سست می‌سازند، اما کتاب به دلیل گشودن باب گفت‌وگو در گفتمان جا افتاده و وسیعاً پذیرفته‌شده‌ی دولت‌سازی در افغانستان قابل تحسین است. با اهمیت‌ترین جنبه‌ی کتاب ذخیره‌ی بزرگ مأخذها و منابعی است که در آن فهرست شده و رحیمی به طور تحسین‌برانگیزی این همه مأخذ را جمع‌آوری و دسته‌بندی کرده است. از این منظر، کتاب «تأسیس دولت افغانستان…» را به راحتی می‌توان منبعی غنی‌ برای پژوهش‌های بعدی قلم‌داد کرد.


*با اندک ویرایش. عکس: دیدار خروشچف از کابل در ۱۹۵۵. از این مجموعه عکس مربوط به افغانستان در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی:
https://www.theatlantic.com/photo/2013/07/afghanistan-in-the-1950s-and-60s/100544/

همرسانی کنید:

مطالب وابسته