جویا جهانبخش
آقایِ جلالِ ستّاری در گفت و گوئی با مجلّۀ کتابِ هفتۀ خبر، شماره ۱۸ (۲۷ دی ۱۳۹۳ صص ۴۴ ـ ۵۴)، غَرائِبی را مجالِ طَرح داده اند که هریک شایانِ درنگ و تأمّلِ بسیار است و شاید از برایِ آنان که تا امروز به زَوایایِ أَنظار و دیدگاههایِ شخصیِ ایشان توجُّهی یا تنبُّهی نیافته بوده اند، از جهتِ تجدیدِ نظر در شناختی کلّی که از یک مترجم و پِژوهندۀ بنام داشته اند، مُغتَنَم باشد.
فراخنایِ غَرائبِ لَفظی و معنائیِ آن گفت و گو را در یک یادداشتِ کوتاه نمی توان بازتابانید: از «گوساله» خواندنِ شماری از مسؤولانِ بلندْپایۀ سازمانِ برنامه و بودجه در سالهایِ دور بگیرید، تا «آبگوشتی» لقبْ دادنِ پیکرۀ سینِمایِ همان سالها و أَنظارِ دیگری که لابُد هریک موافِقان و مُخالِفانی دارد!
ایشان به مُناسَبَتی (شاید هم بواقِع : بی مُناسَبَتی !)، به یادکردِ خاطراتی (؟) از استادِ زنده یاد شادروان «سَعیدِ نَفیسی» پرداخته و از جُمله گفته اند:
« … رابطه نفسی [ ظ : نفیسی] و خانلری هم جالب بود. یادم می آید شب عروسی نفیسی هرچه دنبال او می گشتیم پیدایش نمی کردیم . داماد را پیدا نمی کردند . خلاصه بعد از جست و جو او را گوشه ای در حال ترجمه پیدا کردند. یادم می آید که خانلری وقتی او را در آن حال دید گفت آنقدر ادای تحقیق و پژوهش را نیاور !»
نقلِ این خاطره (؟) یِ « جالب » (؟) ، مُخاطَبی را که اندک وُقوفی در تاریخ و تَراجِمِ رجالِ فرهنگ و أَدَبِ معاصِر داشته باشد، دستِ کم بدین تأَمُّلاتِ ناگُزیر وا می دارَد:
أَوَّلًا ، مگر مَردِ محترمی چون زنده یاد استاد سعیدِ نَفیسی که بالیدۀ خاندانی فَرهَنگمَند و تربیتْ یافتۀ پدری فَرهیخته چون ناظِم الأَطِبّاء (صاحبِ فرهنگِ معروف ) بوده است و در زمانِ ازدواج هم از شناختگانِ أَهلِ قلم و کَلِمَه بوده ـ و در خاطراتِ این و آن هم از آدابْ دانیِ وی بسیار خوانده ایم و شنیده ـ ، ـ نَستَجیرُ بِالله ! ـ اختلالِ دِماغی داشته است که در مجلسِ ضیافتِ عَروسی ، میهمانان و خانواده هایِ داعی و مَدعُوّ را به حالِ خود رَها کند و مثلًا برایِ نمایشِ مراتبِ اشتغالاتِ علمی و تحقیقیِ خود ـ تازه نمایشِ به چه کسی ؟! ـ ، از همگان دور و سبُکسَرانه مشغولِ ترجَمۀ نمی دانم چه بشود .
ثانیًا، به اصطلاحِ تَراجِمْ نِگاران و رِجالیان، «طبقه» یِ زنده یادان نَفیسی و خانلَری چندان مُساعَدَت نمی کند که با اشتراک و حُضورِ آقایِ ستّاری، چُنین صحنۀ به یاد ماندَنیی آفریده باشند!
اینَک فرا یاد آوریم که:
مرحومِ استاد سَعید نفیسی به سالِ ۱۲۷۴ هـ . ش زاده شده و به سالِ ۱۳۴۵ از جهان رفته است.
شادروان استاد دکتر پرویزِ ناتِلِ خانلَری به سالِ ۱۲۹۲ هـ . ش زاده شده است و به سالِ ۱۳۶۹درگذشته است.
ولادتِ آقایِ جلالِ ستّاری نیز به سالِ ۱۳۱۰ هـ . ش بوده است.
پس وقتی آقایِ ستّاری دَهساله بوده اند ( ۱۳۲۰ هـ . ش)، مرحومِ خانلری(حدودِ) بیست و هشت سال، و مرحومِ نفیسی (حدودِ) چهل و شش سال داشته است.
ثالثًا، همسرِ استاد سَعیدِ نَفیسی، بانو پریمرزِ نَفیسی، در آغازِ مَقالتی که به یادِ شویِ فقیدِ خویش قَلَمی کرده است، شروعِ زندگیِ مشترکشان را به یکی «از آخرین شبهایِ بلندِ آذرماهِ ۱۳۰۸ شمسی» راجِع می شمارَد [۱]، و این یعنی اِنْتِفایِ رِوایتِ مُستقیم و بِلاواسطۀ آن خاطِرۀ کذائی از سویِ آقایِ سَتّاری ـ که تازه (حدودِ) دو سال پس از آن تاریخ، بدین جهان آمده اند!
رابعًا، خاطرۀ جالبِ توجّهی از قولِ همسرِ استادِ زنده یاد سعیدِ نفیسی بارها چاپ و نشر شده است که بَعید نیست با یک «پیکرگَردانی» یِ أَساطیری بدین ریخت بازنِمود یافته باشد؛ و ای بسا مَنشَإِ این افسانه را به ما باز نماید:
همسرِ استاد نَفیسی، در همان مَقالتی که به یادِ شویِ فقیدِ خویش قَلَمی کرده است، دربارۀ همان شبِ شروعِ زندگیِ مشترکشان نوشته:
« … تنها در اطاقِ کوچکِ گرمِ منزلی که برایِ زندگیِ مشترکمان تهیّه شده بود ، زیرِ کرسی بلاتکلیف نشسته بودم ، از تغییر و تحوّلِ زیادی که در ظرف چند روزۀ گذشته در زندگیَم پیش آمده بود گیج و مبهوت و تمرکزِ فکرم را از دست داده بودم ، حتّی به چیزی نمیتوانستم فکر کنم زیرا از آیندهای که در یک قدمی من بود هنوز هیچ نمیدانستم. … انتظارم طولانی نشُد؛ با یک جلد کتاب لغت قطور فرانسه Petit Larousse و چند فرمِ چاپْ شدۀ مطبعه و مقداری صفحات نیمه چاپ برای غلط گیری داخل شد و آنها را روی کرسی گذاشت و با چشمانی مردَّد و نگران و لحنی خجالت زده که تقریبًا بزحمت شنیده میشد گفت:
أوّل این غلط گیریها را میکنیم و بعد میخوابیم.
چرا نگران و خجالتی بود مگر چه گذشته بود؟ این نگرانی از طرفِ او کاملًا طبیعی و بجا بود زیرا این أوّلین شبِ آشنائیِ ما بود که زیرِ یک سقف میخواست بگذرد. گرچه عقدِ ازدواجِ ما چند ماه قبل بَسته شده بود ولی تا روزی که در آن خانه قدم گذاشتیم با هم کوچکترین آشنائی … نداشتیم حتّی به رسمِ زمان، داماد سرِ عقد هم نیامده بود که لاأَقَل نگاهی در آئینه به هم انداخته باشیم و یا آهنگِ صدایِ یکدیگر را با کلمهای شنیده باشیم.
او مردِ تحصیلْ کرده و باتجربهای بود، چطور میتوانست بدونِ نگرانی از یک جوابِ مثبت سؤالِ خود را طرح کند، چطور میتوانست حدس بزَنَد که پیشنهادش به نظرِ یک عروسِ نورَس که هیچ از او نمیدانَد عَجیب و مُضحِک نباشد و با مخالفت یا لاأَقَل أَوَّلین دلخوریِ شبِ آغازِ زندگی تلقّی نگردد.
اطّلاعاتش راجع به خصوصیّاتِ أَخلاق و شخصیَّتِ من هیچ بود . فقط میدانست تا چند روز قبل … سرِ کلاس مدرسه بودهام و میل به تَرکِ تحصیل نداشتهام ولی این دلیل نبود که در چنین شبی غلط گیری مطبعه کند. قهرًا نگرانی جا داشت.
من تا آن ساعت هیچْ وقت صورتِ یک غلط گیریِ چاپخانه ندیده بودم. با کنجکاوی به این که یک نسخۀ غلط گیریِ چاپ چگونه باید باشد و همچنین رهائی از دستِ بلاتکلیفی با خوشحالی از پیشنهادش استقبال کردم. او میخوانْد و تصحیح میکرد و من مقابله میکردم و چند کلمۀ مُتَرادِف هم که از قلم افتاده بود و حاضِرذهن بودم تذکّر دادم که سخت موردِ پسند واقع شد و از امتحان خوب درآمدم!
این برنامه مدّتها سرگرمیِ شبهایِ ماهِ عَسَلِ ما بود . متأسِّفانه من همراهِ چندان خوبی نبودم زیرا بعد از یکی دو ساعت خوابم دَر می رُبود، ولی او تا ساعتها بعد از نیمه شب به کار یا سرگرمیِ ذوقیاش إِدامه میداد.»[۲] .
آیا همین خاطره یِ مَعقولِ احترام انگیز نیست که در گفت و گویِ آقایِ ستّاری به آن ریختِ تَمَسخُرآمیز مَسخ گردیده، و آنگاه راویان و مُباشِرانی دیگر هم یافته است؟! … اللهُ أَعْلَم.
خامسًا، باز از همین خاطراتِ همسرِ استاد نَفیسی، بروشنی برمی آید که استاد در أَیّامِ ماه عَسَل مشغولِ غلط گیریِ فرهنگِ فرانسه به فارسی اش بوده است، و می دانیم که این کتابِ نَفیس ، ـ باز : عَلَی الْمَنقول ـ در سالهایِ ۱۳۰۹ و ۱۳۱۰ هـ . ش انتشار یافته.
پس این هم تأییدی و تأکیدی است بر آن که: در زمانِ ازدواجِ مرحومِ استاد سعیدِ نَفیسی، شادروان استاد پرویزِ ناتِلِ خانلری نوجوانی بیش نبوده است، و آقایِ جلالِ ستّاری هم ـ گویا ـ هنوز به دنیا نیامده بوده ! … لِذا قضیّۀ پیداکردنِ داماد و آن سفارش به أدایِ تحقیق درنیاوردن ، باز مُنتَفی است!
٭٭٭
من نمی دانم این خاطرۀ موهوم را براستی آقایِ ستّاری گفته اند، یا فرضًا بی مُبالاتیِ مُحْتَمَل در «پیاده کردنِ» مصاحبه یا … ، چُنین دسته گُلی به آب داده است.
هرچه باشد، نشرِ چُنین موهوماتی، آن هم در وَصفِ مردانِ محترمی که اگر همۀ عُمر را به احترامِ جهد و جِهادِ علمیِ ایشان در ساختنِ ایرانی آبادتر و پروردنِ نسلهائی داناتر و بیناتر بر پای ایستیم، کاری برگزاف نکرده ایم، براستی مایۀ تأسُّف است. رَحِمَ اللهُ مَن قال : «یارب! مَباد کس را مَخدومِ بی عنایت !»
خداوندِ مُتَعال استادِ معَزَّزِ بسیاردان، دکتر محمّدرضا شفیعیِ کَدکَنی، را طولِ عُمرِ عَزیزانه اَرزانی فَرمایاد که جائی (در مقالتی گیرا و خواندنی ـ به یادِ «ادیبِ نیشابوریِ ثانی» ـ که از جِهاتی باید سَرمَشقِ عُمومِ تَراجِم نِگاران باشد)، به مُناسَبَتی، فرموده است ـ و بحَق نیز فرموده ـ که:
«قوتِ غالبِ ما ایرانیان، شایعه است»!
[۱] . مقالۀ یادشده چاپ شده است در :
مجلّۀ دانشکدۀ أدبیّاتِ دانشگاهِ تهران، آبانِ ۱۳۵۱ هـ . ش، ش ۷۸ ، صص ۱ ـ ۴؛ و : مجلّۀ کِلک، آذرِ ۱۳۶۹ هـ . ش ، صص ۹۹ ـ ۱۰۱؛ و : مجلّۀبُخارا ، س ۱۴ ، ش ۸۲ ، مرداد و شهریورِ ۱۳۹۰ هـ . ش، صص ۲۲۶ ـ ۲۲۹.
این مقاله همچُنین به ضمیمۀ یکی از مجموعه هایِ مقالاتِ زنده نام استاد سعیدِ نَفیسی، از سویِ «بنیادِ موقوفاتِ دکتر محمودِ أَفشارِ یزدی» بازچاپ گردیده است.
خواندنِ و بازخواندنِ آن را به عُشّاقِ راستینِ کتاب و کَلِمَه سفارش می کنم.
[۲] . مجلّۀ دانشکدۀ أدبیّاتِ دانشگاهِ تهران، ش پیشگُفته، ص ۱ و ۲ .
٭ این یادداشت، پیش از این، با تلخیصی جُزئی، و زیرِ نامِ «قوتِ غالبِ ما ایرانیان شایعه است» ، در مجلّۀ کتابِ هَفتۀ خبر (۱۱ بهمن ۱۳۹۳، ش ۲۰، صص ۸ ـ ۱۰) انتشار یافته است.
—————-
با اندک ویرایش نشانه گذاری خاص مولف. تمام اعراب ها از نسخه اصلی این متن است.