ما بهر دل شناسان شعر و ترانه هستیم

نادره بدیعی

ایران بوم

گلچینی از اشعار استاد لایق شیر علی
نوبت چاپ : اول ۱۳۷۲
ناشر : انتشارات بین‌المللی الهدی
خواندم، شعرها را، شورها را خیالها را و زبان پرستی ها را و… اندیشه ها را با سری پر شور و چشمی نگران، دلی سرسان و روانی که کنج ها را می کاود.

خواندم تا از درون شعر که آیینه روح تاجیکان است، روان خود را با تازگیها و لطافتها و نرمی تاجیک وار آنان پیوند زنم، خواندم یک شبه و با نرمشی تاجیک سان که به فرموده پیر بلخ:

یک حمله و یک حمله کامد شب و تاریکی   /  چستی کن و ترکی کن، نه نرمی و تاجیکی

خواندم با نرمشی تاجیک سان، می خواستم از چهره ای که در این آیینه هویدا است، خاک سرزمین تاریخ نشان و تاریخ ساز تاجیکستان را ببویم و بوی یاران مهربان را بشنوم. می خواستم میان رهی دیگر به درون فرهنگ کهن و زبان پارسی بزنم، خواندم با نرمشی تاجیک سان و یک شبه، شبی که از درون آن سپیده سر زد و مرا با خود به روشنان سپیده شعر، به دشت ناپیدا کرانه سغد برد. گویی جهش‌های آهوی کوهی را در آن دشت جاودانه، بر رگهای اندیشه‌ام حس می کردم. گویی سخن رودکی بزرگ را در سپیده دمان آغازین شعر پس از اسلام می شنیدم و سر انجام چهره ای لایق را از درون شعرهای استاد لایق می دیدم که میراث دار سرزمین فرهنگ خیز بوحفص و رودکی است و چه خوش، زبان فارسی و واژه های خوش آهنگ آن را به کار گرفته تا از تاریخ بگوید، از مادر و زبان مادری بگوید، از عشق و انسان بگوید و از آرمان خواهی انسان نیز، و من در این نوشتار، آهنگ آن دارم تا اندیشه ای را که در تار و پود واژه‌های این کتاب نهان است بکاوم و در این باره جستاری را به دست دهم تا شاید اهل نظر و صاحبدلان را بر دل نشیند که شعرهای استاد لایق را در این کتاب می توان به چند گروه کاملاً مشخص بخش کرد و درباره هر کدام از آنها نوشت و بسیار هم :

گروه اول: عاشقانه‌ها و سرمستی‌ها و از خویش گفتن‌ها، که بیانگر عاطفه‌ها، مهرورزی ها، جوانی‌ها و حس و ذهن شاعر است و با عاطفه‌های جوانی‌های شاعران همه سرزمینها، انباز و مشترک. همان در حلقه زلف پیچیدنها. همان بیم موجهای شب هجران و سبکباری‌های ساحلهای وصل، همان سنگدلی های یار و از عشق گفتن. از کودکی گفتن از یار گفتن، از خویش گفتن که بیشتر این گروه از شعرهای استاد لایق را باید در دوبیتی‌های او جویید و پسان‌تر در برخی از غزلواره‌ها که در کتاب زیر سرنام «ریزه باران» آمده است وبسیاری از آنها سرشار از تشبیه‌های نو و تازه و گاه بی‌سابقه و لبریز از واژه‌های ناب فارسی‌اند.

این گونه غزلواره‌های عاشقانه و دوبیتی‌ها زبانی نرم و روان و سنجیده دارند که با سادگی بسیار، از مفاهیم عادی زندگی روزانه، تشبیه‌های نو و تازه را پدید آورده است. هم چون دلی که به یک سنجاق طلایی مانند شده و بوی عطر و ادکلن که در برابر بوی وفا جای گرفته و دیگر واژه‌های ناب فارسی هم چون کافتن، پاچین، خاکستان و از این دست نوگوئی ها و نوجوئیها:

دریغ و درد از دست جدایی  /   دریغ دیگری از نارسائی
دل من ناگهان افتاد و گم شد   /    زگیسوئی چو سنجاق طلایی

زعشقت گر صفا آید چه خوبی   /   مراد جان ما آید چه خوبی
ز گیسویت بجز عطر فرنگی   /     اگر بوی وفا آید چه خوبی

ز خود بی خود شدم یاد تو کردم   /   به خود باز آمدم یاد تو کردم
به خاکستان دنیا چه هر خاکی است   /   همه بر سر زدم یاد تو کردم

و یا در غزلواره ای که می گوید :

در این محل که پاچین باغها مانده ست  /  یگانه میوه امید و آرمان منی
در این جهان جزای «ز ماست که بر ماست»   /  تو هم بهار منی، تو هم خزان منی

در گیسوان بی غمت عطر بهارها  /  در دیدگان روشنت نور بقای من

گیسوی بی غم! کنایه ای لطیف و زیبا،

گروه دوم : اشعار میهنی شاعر است که از درون هویت تاریخی و فرهنگی شاعر جوشیده و با نیاخاک تاجیکان پیوند یافته است.

تاجیکستان، مظهر من، سرزمین کم زمین
تو سراسر کوهساری، تو سراسر سنگزاری
چون که فرزندان تو در طول تاریخ دراز
هر کجا رفتند مشتی خاک با خود برده اند
خاک تو با سر  پرشور دیواشتیج تا بغداد رفت
خاک تو با سر رخشانه تا یونان رسید
برد سینا تا همدان خاک تو …

خاک در شعر استاد لایق، اشارتی است به آرامش، آرامشی که از درون آن توفان بیداد و ستمهای فرنگ و ترک و تازی بر نیاخاک تاجیکان رخ می نماید و تاریخ ورارودان را با آن همه فراز و نشیبش با آن همه آرامش و پریشانی اش پر از رویداد و ماجرا می سازد.

شعرهای میهنی استاد لایق، اشارتی آشکار است به هویت تاریخی و فرهنگی سرزمین ماوراء النهر و نقشی را که این سرزمین در درازنای سده های دور تاریخ بر دوش کشیده است.

مسندی در حلقه صحرانشینان
بوستانی در میان شوره زاران
گلخنی در لا به لای کور دود
پهلوانی در میان ناتوانان
آل سامان

که سامانیان یکی از جلوه های بزرگ تاریخ تیره تاجیک است که سر آغاز بازیافت هویت زبانی و فرهنگی ایران زمین گشتند.

آنجا که از فردوسی می گوید، از رودکی و خیام می گوید از پورسینا می گوید و از وطن می گوید و حتی آنگاه که از دره ورزاب و دوشنبه می گوید، همه جا با غرور از این هویت تاریخی و فرهنگی خود یاد می کند :

گر نباشد نامم از نام وطن   /  گر نباشد خلقت من ساختن
گر نسوزم در غم شعر و سخن   /   زندگی اندیشه خام من است

می روم در حسرت رویت ز دهر   /   چون غریبی در غم خاک وطن

از سینه مادران همه شیر سفید    /  از سینه تاریخ همه خون خوردیم

و سرانجام از سرزمین کم زمین تاجیکستان امروز به فراسوی مرزبندی های سیاسی و جغرافیایی نظر می افکند و سرزمین یک پارچه ایران کهن را می نگرد و چنین می سراید :

ای شوق تو ابتدای خط و قلمی   /  دروازه آفتاب زرین علمی
البرز تو یا عابده فردوسی   /  یا منبر شعر و شاعران عجمی

و در آرزوی بازیافت گوهر فرهنگ دیرپا و پیوند بر اصالتهای تاریخی چنین می سراید :

ای یار بیا و خانه آبادم کن  /  چون مصرع شعر رودکی یادم کن
امروز ز بس که آخرین سغدی ام   /  پیوند به دهر سلک اجدادم کن

در جا به جای شعرهای میهنی استاد لایق، غم وطن و اندیشه میهن، نگرانی از سرنوشت و بازیهای روزگار که فراز و نشیب تاریخ، بازیگر آن رویدادها بوده است موج می زند :

ای کوه بلند قامت کشور من   /   دل زنده و سر سفید چون مادر من
من می گذرم تو جاودان خواهی بود   /  آید به سرت چه روز، بعد سر من؟

و با اشاره به مرزبندی های تحمیلی و حق کشیهای روزگاران سرخ که تاجیکستان را پارچه پارچه کرد چنین می سراید :

هر چند زیاده جان فدائی کردیم  /  در چنگ زمانه هم صدائی کردیم
بر مسکن زندگی بر مدفن تن   /  در کشور خود زمین گدائی کردیم

و گاه با آرزوی فدا کردن جان در راه وطن و جاودان ماندن میهن ندا سر می دهد :

از عار و یا ز کار می میرم من   /   بر حاجت روزگار می میرم من
چون عسکر بی نام پی حفظ وطن   /   بی هیکل و بی مزار می میرم من

مرا گر دوری از ورزاب می شد   /  وجودم خسته و بی تاب می شد
به ملک دیگری باشم مسافر  /  دلم در یاد آبش آب می شد

و با شعر بلند و نام آور «آیا چه شد» سخت در پی حفظ هویت تاریخی و فرهنگی بر می آید و بسیار ناگفته ها را با زبان رسای شعر می گوید، این شعر که یکی از ناب ترین و اندیشمندانه ترین شعرهای استاد لایق است به روشنی به بررسی و مو شکافی ریشه های از خود بیگانگی، دردمندی تاجیکستان و جدا ماندن از نیستان فرهنگ و تاریخ خویش پرداخته و چاره درد را که بازگشت به خویش و خود آگاهی ملی و تاریخی است با زبانی نرم اما بسیار دردمندانه بیان داشته است :

آیا چه شد که از همه عالم جدا شدیم
شــــایـد از آنــکه منـــکر ذات خــدا شــــدیم

سوی افق دویده و ساکن به جای خویش
بر خویش نا رسیده و از خود جدا شدیم …

و نشناختن یا باختن هویت تاریخی و میراث فرهنگی دردی است که اگر سرزمینی بدان دچار آید بیگانه، چه سان که بر او چیره می گردد و هستیش را به تباهی می کشاند و این نکته را استاد لایق به روشنی دریافته است:

فرهنگ و تمدن قدیم خود را نشناخته ایم یا که در باخته ایم

گروه سوم : شعرهایی است که در پشتیبانی، نگهداشت و پاکداشت زبان فارسی و حفظ گستره فرهنگی این زبان سروده است چراکه زبان خود بارزترین عامل حفظ هویت و اصالتهای تاریخی و فرهنگی است و آن قوم یا ملت به هنگام اشغال یا اسارت در دست بیگانه، اگر توانست زبان خود را نگه دارد هویت سیاسی و تاریخی خود را نگاه داشته است و چه خوش گفت آن اندیشمند فرانسوی که به هنگام اسارت و اشغال، ملتی که زبان خود را نگاه دارد کلید زندان خود را در دست دارد و تاجیکستان با حفظ زبان فارسی در برابر هجوم و اشغال بیگانگان که از هر سو این سرزمین فرهنگ خیز را آماج تاخت و تاز های سیاسی و نظامی و فرهنگی خود کرده بودند، با حفظ زبان فارسی توانست، حماسه ای از نگاهداشت استقلال فرهنگی بیافریند و به پاسداری از هویت تاریخی و سیاسی خود برخیزد و نه تنها استاد لایق، که همه شاعران تاجیک از نگاهداشت زبان گفته و سروده اند و حفظ زبان فارسی را بزرگترین بایسته و وظیفه ملی و میهنی خود تلقی کرده اند. در شعر «زبان گم کرده» استاد لایق چنین می خوانیم :

زهر بادا شیر مادر بر کسی   /   کاو زبان مادری گم کرده است

از زبان مادری گم کرده لیک   /  می رسد روزی وطن گم کرده ای

که روشنگر یک واقعیت بی چون و چرای تاریخی است. آن کس که زبان خود را باخت میهن خود را می بازد و بسیارند ملتهایی که در طی گشت تاریخ، با گم کردن زبان خود، سرزمین شان به باد فنا رفته و یا در ملتهایی دیگر محو و ناپدید شده اند.

هر کس که زبان مادری را گم کرد    /   بایست که گم شود ز خاک پدران

استاد لایق که نیک می داند سرزمینش خاستگاه و پرورشگاه زبان فارسی است و تاجیکستان هزاران مرد فرهنگ و ادب را به پیشگاه سپنتای این زبان پیشکش کرده است در اندوه تضعیف زبان فارسی و هجوم فرهنگی بیگانه بر این زبان چه دردمندانه می سراید :

در مردن آدمی هزاران سبب است   /  گه سکته و گاه رنج و تعب است
اما ز برای صاحب چشمه و رود   /    در سرگه آب، تشنه مردن عجب است

و آندم که می بیند کهن خاستگاه زبان و فرهنگ، آماجگاه تاخت و تاز فرهنگی دیگران گشته و بیگانه تمامی تلاش و تکاپوی خود را نابودی زبان و در پی آمد نابودی فرهنگ و هویت تاریخی تاجیکان به کار گرفته است با افسوس ندا در می دهد که :

زبان-ور قحط شد الکن بجوئیم  /     تبر گم کرده و سوزن بجوئیم
ز صدها خرمن بر باد رفته    /     کنون یک دانه ارزن بجوئیم

و ندای استاد لایق، ضربه هوشیاری است که اگر دانه ای ارزن نیز، از آن خرمن فرهنگ به جای مانده است باید پاسش داشت، کاشت و از آن دانه، هزاران دانه برچید، باید دوباره از نو آفریده شد دوباره جان گرفت، دوباره به آن سترگی قامت فرهنگ خودی دست یافت. با نگاهداشت  زبان، خود را بیابیم و با خودیابی دوباره جان بگیریم و از نو از ریشه برآئیم.

گروه چهارم : در بزرگداشت شعر و ادب و قلم در سرزمین ورارودان که خاستگاه  شعر پارسی است و نام آوران بزرگی در تاریخ شعر و ادب و عرفان، از این خاک  برخاسته اند، و شعر را جایگاهی بلند است. آنچنان که بر چکاد سخن پارسی، شعر دری نشسته و بر تارک ادب و عرفان، نام خراسان بزرگ خوش می درخشد و تاجیکستان که خود سهمی بزرگ را در این شعر آفرینی و فرهنگ بخشی بر دوش می کشد شعر را آگاهانه پاس می دارد و شاعر تاجیک با آفرینش و ایجاد شعر، گوئی گران ارج ترین میراث فرهنگی خود را به نگهبانی نشسته است. شناختن قدر شعر و بزرگداشت مقام شاعر، دریافت قدر و منزلت خویشتن است و بازیافت ارج گرانسنگ خویشتن :

روزی که آدمی دریافت قدر خود  /  جست از جهان مقام، از بهر فرد خود
دریافت از سخن تشریح درد خود  /  بر قدر شاعران آن وقت می رسند

شاعر تاجیک خوب قدر شعر را می داند و نیک آگاه است که شعر اگر راهگشایی به سوی اندیشه های والای انسانی باشد چه سان که سرزمین ها را می گشاید و از درون تیره دلی ها انسانیت راستین را به ارمغان می آورد:

شاعر دفتر گشا کشور گشاست   /  قصدش آن باشد ز شعر و شاعری

کـادمی هـر لحظه آدمتر شـود   /  تــاکنـد چشـم حـقیقـت داوری

شاعر تاجیک نیک می داند که تنها نازش بر گذشتگان و بالیدن بدانان، پاسداری از شعر نیست و تنها به میراث خواری گذشتگان دل خوش داشتنها، که امروز نیز در خود آگاهی و دل آگاهی باید که خیامی دیگر و حافظی دیگر را به جهان عرضه کرد تا شعر هم چنان بماند :

تا چند تو با گذشتگان می نازی  /  با رودکی و به حافظ شیرازی
وقت است سر منبر آزاد سخن  /  خیام دگر حافظ دیگر سازی

اگـر در شـعر فـرزند زمـانم   /   به لب شعر زمان می میرم آخر

و در فضای آکنده از اختناق که تاجیکستان سرخ را در برگرفته بود این ندا، یعنی ندای آزادی، نکته ای است که شعر شاعر تاجیک را لبریز از هوشمندی ساخته است، آری تنها در سر منبر آزاد سخن، می توان فرهنگ آفرین بود و فرزند زمان خویشتن بود و آزادی بیان و اندیشه و آزادی قلم است که فرهنگوران را به آفرینش اندیشه های نو می کشاند و بایسته ای را بر دوش آنان می گذارد که راهگشای اندیشه های مردمان باشند و آزادی را پاس بدارند که اگر در سرزمینی و در میان ملتی آزادی بیان و قلم نباشد آن سرزمین به سوی کژ اندیشی و تباهی و بیداد و ناروا خواهد رفت و شاعر تاجیک می داند که این آزادی را باید پاس بدارد و نگهبان باشد :

مرا گر صد قلم سازی به صد مکر   /   نگیری هرگز از دستم قلم را

دفاع از آزادی و اندیشه و قلم را به روشنی در شعرهای استاد لایق می توان یافت :

دانم که جهان نام مرا کم جوید   /   نقش قدمم ز روی رهها شوید
اما ز قلم، قلمچه ای خواهم ساخت   /  تا بر سر گور من درختی روید

استاد لایق در جا به جای شعرهایش به سرزمینی بزرگ که عظیم ترین گنجینه فرهنگ بشری را با زبان شعر به جهان عرضه داشته است می نگرد و چنین می سراید:

از شعر عجم شدیم نامی به جهان   /  با پیر عجم باده گساری کردیم

و با غرور از گذشتگان شعر پارسی یاد می کند و خود را جزئی از کل آنان می شمارد :

هرگاه که شعر آتشین غم را سوخت    /    دانید نوشته های اجداد من است

شاعر درد آشنا که درد انسان را می شناسد و شعر را زبان درد می خواند، از شعر به گونه ای برای بیان آلام بشری سود می جوید نخست از درد و از خود می گوید و از درون خود به سوی جهانی گسترده تر نظر می افکند:

ای خامه عصای فصل پیری ام باش  /  ای شعر تو زنگوله تابوتم شو

اگر ای دوستان اهل صفائید   /   به درد شاعران گر آشنائید
اجل چون چشم شاعر را بپوشد  /  شما دیوان شعرش را گشائید

و به این شعر توجه کنید:

شاعران در هر زمانی هر مکانی   /  پشتبان قهرمانان بوده اند
گرچه خود بودند بی پشت و پناه   /  پشتبان نوع انسان بوده اند
زنده و مرده به هر حالی که باشند   /  سرپرست بی پناهان بوده اند

گروه پنجم از شعرهای استاد لایق که از دیدگاه من برجسته ترین کارهای ایشان است، آن دسته از شعرهاست که شاعر در آنها از فرهنگ سترگ ایرانی بهره گرفته و درونمایه شعر خویشتن را اندیشه و فلسفه فرهنگ ایرانی قرار داده است. در این بخش از شعرهاست که استاد لایق مفاهیم بارز فرهنگ و عرفان را با زبانی ساده و گیرا در شعر می نشاند و استادانه نشان می دهد که پاسدار شعر فارسی و اندیشه های بلند آنست.

در این دسته از شعرها، می توان اندیشه و فلسفه بزرگان ادب و عرفان ایرانی را دریافت که در مرکز اندیشه شاعر، انسان قرار دارد. او با مایه گرفتن از فرهنگ انسانی ایرانی و آرمان انسان گرائی فرهنگ ایرانی، جایگاه انسان را در زمان و تاریخ و جهان هستی می کاود، اندیشه انسانی را پاس می دارد و با زبانی که گاه بسیار ساده است و گاه اشارتهای عارفانه دارد به نیایش انسان می نشیند:

هر قدر شود پیر جوان است آدم  /   یک بارکشی بهر زمان است آدم
در روی زمین و روی او گردون هاست  /  گویا که زمین و آسمان است آدم

آدم ز وهم زندگی دندان به دندان می رود
بین زمین و آسمان، انسان به زندان آمده

جوانی بگذرد آخر ولیکن  /  جوانمردی ما باید بماند

آنجاکه با بهره گیری از دل آگاهی عرفان ایرانی ندا در می دهد که :

تا نام فزائی نفس خود را کم کن   /   آدمگری کن ولیک با آدم کن

و تا آنجا پیش می رود که با زبانی مولوی وار چنین می سراید:

گهی در خود کبیرم گه صغیرم   /  گهی خود را امیرم گه اسیرم
مرا تا آنکه از دنیا برد مرگ  /    من اندر خود من اندر خود بمیرم

مرا از دشمنان باکی نباشد   /   خداوندا مرا از من نگه دار

و در برابر انسان است که استاد لایق در جا به جای اشعارش به ستایش بزرگی و عظمت روح او نشسته است، از نامردان و نامردمان و انسان ناشدگان تهی از خویشتن زبان به شکوه می گشاید که:

سبویی را به بویی می فروشند  /  نمویی را به مویی می فروشند
چه گویم یک گروه بی نسب را   /  که دریا را به جویی می فروشند

و گاه با زبانی طنز آلود، آدم نمایان را به سخره می گیرد و از دو رویی ها و دورنگی های این گونه انسانهای به خویش نارسیده به جان می آید و بیهودگی و بی ارزشی وجود این آدم نمایان را چنین می نماید:

آبت بدهند تا که آبت ببرند   /   شب خوش بکنند تا که خوابت ببرند
آن قدر گهی راهنمایت باشند    /   تا از سر آب بر سرابت ببرند

و در جایی دیگر با نگرش بر دگرگونیهای دانش بشری در این زمانه چنین می سراید که :

بسازند آفتاب و ماه مصنوع   /  چو ما انسان صاحبدل نسازند

و در تلاش و تکاپوی جستن انسان راستین است که شاعر تاجیک با بلند نظری و زبانی  عارفانه به دنبال دل، این گوهر هستی مهر و عاطفه می گردد و اهل دل را می جوید:

دلم دریاست ساحلها کجائید    /   دلم ره جوست منزلها کجائید
رسوم دلبری آموختم من   /   شما را جویم ای دلها کجائید

و سرانجام از زبان همه شاعران راستین، فریاد انسان خواهی سر می دهد که شاعر راستین خود معیار انسان و انسان بودن است :

ما بهر دل شناسان شعر و ترانه هستیم    /   بهر نواشناسان چنگ و چغانه هستیم

و از این نگرشگاه است که استاد لایق مولای بلخ را که جستجوگر راستین انسان و انسان راستین بود پیش چشم می آورد و انسان پرستی آن پیر خرد را به ستایش می نشیند که :

یکی می دیگری میدان پرستد   /  یکی وجد و دگر وجدان پرستد
ندیدم هیچ انسانی دریغا   /   که چون مولای بلخ انسان پرستد

و در این نقطه جستجو و انسان یابی است که گویی استاد لایق در سخن مولای بلخ ناپدید می شود و با دهانی که در لبهای آن پیر خرد پنهانست غزلواره نغز و روان و آهنگین «مبارک باد عشق» را به پیروی و با راهبری مولای ما می سراید:

در تاب و تبت بینم، بی خواب شبت بینم

هر لحظه و هر ساعت حال عجبت بینم

دارا شده ای ای دل، غم هات مبارک باد

پهنای جهان گردی، پیدا و نهان گردی

گه سبزه صفت رقصی، که برگ خزان گردی

عاشق شده ای ای دل، سودات مبارک باد

اما گرچه سخن درباره شعر استاد لایق بسیار است، اینک به همین اشارات کوتاه بسنده می کنم و اهل دل و نظر را به کاوش در شعر استاد لایق و هم نشینی با گلچین اشعارش فرا می خوانم که گرچه شعرش خوش است و اندیشه اش نیک، اما افسوس که در طبع کتاب کاستی‌هائی است که امید در دگر چاپ‌ها درست شود، کتاب غلط‌های چاپی بسیار دارد که با افسوس به وزن شعرها خلل رسانده است و دیگر آنکه ای کاش استاد لایق که خود گلچین شعرهایشان را برگزیده اند، آنها را به ترتیب سرودن نیز در پی هم می آوردند تا خواننده، آسانتر بتواند با تحولات و دگرگونیهای اندیشه ایشان آشنا شود چراکه هر شاعر در زندگیش فراز و نشیبهای اندیشگی و زبانی بسیاری را می گذراند تا پخته و آبدیده شود و در این کتاب، عاشقانه های روزگاران جوانی شاعر با زبانی ساده گاه در کنار شعرهای فلسفی و با اشارتهای عارفانه روزگاران پختگی در کنار هم قرار گرفته اند که به روشنی گویای دگرگونیهای اندیشه شاعر  نتوانند بود.

به هر روی با آرزوی آفرینش های هر چه بیشتر این شاعر اندیشمند تاجیک و امید به آنکه از این گونه اثرهای  فرهنگی این هم اندیشان و هم سرایان و هم فرهنگان ما، در ایران، بیش از پیش طبع و نشر شود سخن را به پایان می برم با نگرش بر این نکته که استاد لایق چنانکه خود آگاه است در شعر فارسی زنده خواهد ماند.

الا شعر عجم، فردا مرا تو زنده خواهی داشت
الا شور دل دنیا، مرا تو زنده خواهی داشت
به زیر سنگ های ثابت و سیار گردونها
الا البرز پا برجا، مرا تو زنده خواهی داشت
الا دیوان حافظ، حافظم باشی زهر مرگی
الا دیوان مولانا، مرا تو زنده خواهی داشت

 

این نوشتار کوتاه شده مقاله ای است که در نشریه ادبیات و صنعت تاجیکستان، شماره ۴۰۴ (۸۷۳) به چاپ آمده است.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته