هر جا نام ایران می‌آمد چشمانش می‌درخشید

نهال تجدد
کانال تلگرام مجله بخارا

بودن چند ساله داریوش شایگان در پاریس و دیدار در سخنرانی‌ها، در کافه‌ها و در خانه‌های آشنایان سر انجام به هم‌نشینی انجامید. آن زمان، من درگیر نوشتن پایان‌نامه‌ام درباره مانویت و نقش ایرانیان در گسترش این آیین و آیین بودا در چین بودم. طبیعتاً از ایشان راهنمایی خواستم و ایشان با سخاوت همیشگی‌شان دست مرا گرفتند.

هر جا نام ایران می آمد، چشم‌هایشان می‌درخشید. از آن پس همواره کارهایم را دنبال می‌کردند. پافشاری داشتند تا در زمینه نقش ایرانیان در چین جستجوهایم را ادامه دهم.

مانند یک عارف واقعی، در حد شنوندگان‌شان گفتگو می‌کردند. نه بالاتر، نه پایین‌تر. از دانشمند و سفیر و بازرگان تا زنی خانه‌نشین و باغبان و راننده، همگی شیفته او بودند و کسی نیست از او آزرده خاطر باشد.

دیدن‌شان، حتی در روزهای سخت، بسان یک جشن بود. مانند یک برزگر، بدون خودنمایی، دانه دانش خود را می‌پاشیدند و هم‌زمان، با سخت نگرفتن دنیا، همراهان را به سوی وجد و شوق می‌بردند. شادی را دوست داشتند و گرفتاری های روزانه به راستی ناراحتشان می‌کرد.

زمانی، اتفاقاً در بازگشت به تهران هم سفر و کنار هم نشسته بودیم. پس از سه ساعت، سه ساعت و نیم، هواپیمای کوچکی که، روی اکران، از غرب به شرق، نقشه جغرافیا را می‌پیمود، به ایران رسید. مثل پیشامدی بزرگ که باید به ثبت می‌رسید، رو به من گفتند: اکنون بر فراز ایران پرواز می‌کنیم. و دستم را گرفتند. هواپیمای کوچک از نام شهری آشنا به شهری دیگر گذر می‌کرد و چشمان‌شان مدت‌ها به آن حرکت خیره بود.

روزی به ایشان گفته بودم کوه‌های تهران تکیه‌گاه من است. همیشه، نگران، از من می‌پرسیدند آیا هنوز کوه‌ها پشتیبان من هستند، آیا به آن‌ها سلام می‌کنم. هر بار خیال‌شان را آسوده می‌کردم.

برای بسیاری از آشناها، داریوش شایگان بخشی از ایران بود و اکنون به راستی نمی‌دانند در نبود او ایران چه طعمی خواهد داشت. پس از بازگشت به ایران، دیگر حال و هوای اروپا را نداشتند و هر گاه پاریس می‌آمدند، با سفر مانند کارهای هر روزه ـ که باید «شرشان کنده می‌شد»ـ برخورد می‌کردند. آمده بودند تا زود بازگردند.

برای ما همگی، داریوش شایگان کوه‌های اطراف‌مان و تکیه‌گاه مان بود.
اکنون از قله‌ها، از دل خاک و از فراز آسمان ایران به ما می‌نگرند.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته