راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

برش کتاب؛ راهنمای فرنگی برای معاملهٔ نسخ خطی در حوالی مشروطه

میراث مکتوب

برگرفته از:
آنه، کلود، اوراق ایرانی: خاطرات سفر کلود آنه در آغاز مشروطیت، ترجمهٔ ایرج پروشانی. تهران: انتشارات معین، ۱۳۶۸.

… از شخصیتهای بزرگی که شنیده‌اید که در خانواده خود نسخ خطی قدیمی و مجموعه مینیاتور دارند به دفعات و سر فرصت دیدار کنید ولو اینکه این عمل به نظرتان بیهوده جلوه کند. همچنانکه رسوم ایرانی ایجاب می‌کند با آنها تعارفات پیش پا افتاده و تملق‌آمیز رد و بدل کنید. چندین استکان چای شیرین را که به شما تعارف کرده‌اند لاجرعه سر بکشید. از بستنی وانیلی خطرناکی که پیشخدمت جوراب‌پوش و بدون کفش برای شما می‌آورد تک قاشقی بخورید. آنوقت بعد از این مقدمات طولانی می‌توانید میل و اشتیاقتان را به دیدن کتابهایی که در ید تصرف عالیجناب هستند علنی کنید.

ایشان در پاسخ خواهند گفت که گنجینهٔ کتب نفیسشان در گاوصندوقهای دربسته قرار دارد و برای بیرون آوردن و پیدا کردن آنها وقت کافی لازم است ولی شخصاً دستور لازم را در این مورد خواهند داد و خوشحال خواهند شد که سه روز دیگر در همین وقت و ساعت شما را ملاقات کنند. در تاریخ معین نزد ایشان بر‌می‌گردید. این‌بار عالیجناب در خانه تشریف ندارند. البته نه به این دلیل که عمداً قصد خلف وعده داشته باشند بلکه صرفاً به این سبب که ایشان را در دربار نگه داشته‌اند. از این گذشته ایرانی هیچوقت خود را اسیر و برده وقت و ساعت نمی‌کند. معلوم نیست که اگر طلوع و غروب آفتاب نبود با چه میزانی می‌شد وقت دقیقی تعیین کرد. عالیجناب دو ساعت به شب مانده وعده کرده‌اند. بخوبی احساس می‌شود که در همین حرف چقدر ابهام وجود دارد.

بالاخره به خانه تشریف‌فرما می‌شوند. با ایشان مجدداً به خوشامدگویی و تعارفات چرب و شیرین می‌پردازید. از شما با استکانهای پیاپی چای و بستنی وانیلی پذیرایی می‌شود. سرانجام با تقاضای شما به خدمتکار دستورلازم داده می‌شود. می‌رود و با بسته‌ای که در پارچه‌ای قدیمی پیچیده شده برمی‌گردد. تپش قلب شما زیادتر می‌شود. از خودتان می‌پرسید که از داخل این پارچه کشمیر خوش آب و رنگ چه چیزی خارج خواهد شد، عالیجناب یک جلد کتاب خطی با جلد مذهّب قدیمی و فرسوده به دست شما می‌دهد. حالا نسخه خطی بسته در دست شماست. اگر شیفته تذهیب‌کاری با رنگهای آبی و سیاه و طلایی هستید با نقشهای تزئینی پیچیده‌ای به ظرافت و نازکی مو و با مهارت و استحکامی که باور نمی‌توان داشت که به دست آدمی کشیده شده باشد، اگر مشتاق مینیاتورهایی هستید که عشاق را در جاده‌های زربفت ارغوانی نشان می‌دهد که بر کرانه‌های رودخانه در سایه چناربنی گردش می‌کنند که خزان زرپوشش کرده، … .

اگر استادی، زبردستی، پست و بلند و فراز و نشیب هنری ظریف و نازکانه، موزونی اشکال، لطافت و سختی آنها، مایه‌وری سرشار و آشکار رنگها را دوست دارید در این لحظات است که زمانی کوتاه در عالم هیجانی والا و متعالى بسر خواهید برد. دچار تردید می‌شوید؟ شاید اثری است از بهزاد، یا از سلطان محمد، یا از استادی ناشناس، یا از اینها هم گرانبهاتر اثری از سدهٔ چهاردهم. نسخهٔ خطی را یک لحظه می‌گشایید و بیدرنگ برهم می‌نهید. یک نگاه تند چون برق تنها بر یکی از مینیاتورها تمام امیدتان را نقش بر آب می‌کند. هیچ است. چیزی نیست، نسخهٔ بدلی بیمایه و متوسط از دوره انحطاط هنر، کتابی مرمت شده و بدردنخور به گفتهٔ ایرانیها هیچ نیست، هیچ!

اما اگر از اتفاق نادر کتاب خوبی باشد اگر بالاخره نسخه‌ای که در دست شماست همان اثر استادانه‌ای باشد که از مدتها پیش در جستجوی آن هستید، حواستان جمع باشد. شما در برابر ناظری دقیق، نکته‌بین و حیله‌گر قرار دارید که همه عمر به کتمان و سرپوشی مخصوص شرقیها عادت کرده است. و این حالت، در قیاس با مهارت آنها جز بازی بچگانه‌ای نیست. خود را بی‌اعتنا نشان می‌دهد، با خدمتکارانش گفتگو می‌کند، اما بی‌آنکه معلوم باشد با نگاه نافذش چشم به شما دوخته و سعی می‌کند اعماق روحتان را بخواند. برقی را که یک لحظه در چشمانتان درخشنده خاموش کنید. صدا و حرکات خود را کنترل کنید. نسخه خطی را بی‌دستپاچگی و بدون مکث و معطلی زیاد مرور کنید و بعد آن را به دست صاحبش بدهید. حالا تازه سر صحبتتان باز می‌شود.

شما به عالیجناب می‌گویید که دنبال نسخه‌های واقعاً قدیمی هستید و این کار دلیل خاص و موجهی هم ندارد و انسان باید عقلش سبک باشد که یک اثر فرسودهٔ کثیف داغان شده را بر یک کتاب زیبای جدید که تازه از زیر دست و قلم استاد تذهیب کار بیرون آمده و از نویی می‌درخشد ترجیح بدهد ولی خوب این هم کار دل است. مگر کمال عقل در این نیست که انسان با عشق و جنون خود کنار بیاید و همزیستی کند. بعد از این حرفها می‌گویید دلتان می‌خواهد بدانید که عالیجناب کتاب خطی را چند تومان قیمت‌گذاری می‌نمایند. عالیجناب هم در جواب می‌گوید که شما از دوستداران کتاب و اهل ذوق هستید که هم در ایران و هم در اروپا سرشناس هستند. حالا که به این نسخه ابراز توجه و علاقه می‌فرمایید دیگر قیمتی برایش نمی‌شود تعیین کرد. با وجود این بقدری شخصاً به شما ارادت و اعتماد دارد که حاضر است آن را به رسم هدیه به شما تقدیم کند. با این حال از شما تقاضا دارد که شخصاً قیمت آن را تعیین بفرمایید. بعد از چندین بار زورآزمایی و کش و واکش مجبور می‌شوید که رقمی عنوان کنید. و من شخصاً در این گونه موارد صرفه و صلاح را در این می‌بینم که بالاترین رقم ممکن را بگویم. البته مکتب مخالف این شیوه هم طرفدارانی دارد. آن وقت عالیجناب با تبسمی ملیح و شیرین اظهار می‌دارند که فعلاً قصد ندارند نسخهٔ خطی را از خود جدا سازند و با اینکه تقریباً وجود آن را از یاد برده بودند، حالا که یک بار دیگر آن را دیده‌اند احساس می‌کند که خیلی به آن دلبسته هستند و از این پس برایشان از همه چیز گرانبهاتر است.

نطق عالیجناب را بدون هیچگونه ابراز احساسی گوش کنید. معلوم است که از این احوال رنج می‌برید درست مثل اینکه دارند تکه‌ای از گوشت بدنتان را زنده‌زنده می‌برند. هرگز حرکتی دال بر میل به گرفتن نسخه از خود نشان ندهید و نگویید که می‌خواهید نسخه را یکبار دیگر به دقت ببینید. موضوع صحبت را عوض کنید و یک ربع ساعت بعد از میزبانتان اجازه مرخصی بخواهید، وقتی به خانه برمی‌گردید تب‌زده و ملتهب هستید و شب بدی را می‌گذرانید. خواب اثر شاهکاری را که کشف کرده‌اید می‌بینید. دزدها آن را از جنگ شما درآورده‌اند. به دست یک نفر دیگر از آماتورهای پاریسی افتاده است. فردا صبح حاضرید خود را شتابان به خانه عالیجناب برسانید و کتاب را به هر قیمتی شده از او بخرید. اما حتماً کفّ نَفس نشان بدهد. دو یا سه روز دیگر (و نه زودتر) دلالی را به خانه صاحب نسخه روانه کنید و به او وعده بدهید که اگر نسخه را به قیمتی که می‌خواهید برایتان بخرد به او حق دلالی هنگفتی خواهد داد این را بدانید که هیچ چیز نمی‌تواند کاسه صبر یک نفر دلال را که دنبال مأموریتی دوندگی می‌کند سر ببرد و او را ذله و عاصی کند. به هر ترتیب شده خود را در خانه شخصیت بزرگ جا می‌کند. دست از سر او برنمی‌دارد، صبح هنگام برخاستن، ظهر و شب سر غذا و شب هنگام خفتن کنار او می‌ماند، برایش قصه می‌گوید، سرش را گرم می‌کند، او را می‌خنداند، می‌گریاند، به پایش می‌افتد، زانوهایش را بوسه می‌زند. یکی دو هفته بعد از اجرای همه روزهٔ این تاکتیک یک روز صبح او را می‌بینید که به خانه شما آمده و نسخهٔ مورد علاقه را که گلوی شما پیشش گیر کرده بود با خود آورده است. در این دیار، امروزه مثل گذشته همهٔ کارها به دست دلالها انجام می‌شود. اینها مردمی هستند که در زرنگی، نرمش و نکته‌سنجی و جا کردن خود نزد این و آن دست همه خلق خدا را از پشت بسته‌اند چک و چانه زدن با آنها کاری پیچیده و مستلزم حوصله زیاد است. اما همیشه اهل معامله هستند و آخر سر با شخص به سازش می‌رسند.

یکی از دلالهای مورد علاقه ما، موسی، یک بازیگر تمام عیار است. هر روز به دیدن ما می‌آید و شروع برنامه نمایشی‌اش همیشه یکسان است.
وقتی داخل آپارتمان ما می‌شود خود را از دوستان خاص ما معرفی می‌کند که علاقه‌مند است برای رضایت خاطرمان همه کار انجام دهد. می‌گوید امروز برایمان چیزهای گرانبهایی جمع و جور کرده و یا حتماً یک چک هزارتومانی برایش امضاء خواهیم کرد (موسی حسابی هم در بانک انگلیس دارد). موسی یک کاسب و دلال معمولی نیست و ما هم یک مشتری عبوری نیستیم. ما خوب و بد همه چیز را می‌شناسیم و می دانیم کدام مال نفیس است، کدام عالی و بی‌نظیر. به کار عتیقه از هر کس دیگر واردتریم و امکان اینکه سرمان کلاه برود نیست. بنابراین موسی، دلال برگزیدهٔ مقامات و اعضای عالیرتبهٔ ما نمایشهای مضحک معمولی و مبتذل را برای ما دیگر بازی نمی‌کند. اگر امروز به ما قیمتی می‌دهد، بهترین و آخرین و تنها قیمت است. اگر معامله به این ترتیب صورت بگیرد که چه بهتر و اگر به توافق نرسیم باز هم کار عیب نمی‌کند. قیمت را که گفت جنس را نشانمان می‌دهد، با اولین چیزی که نظرمان را گرفت بحث درمی‌گیرد.
– این، آقا یک تکه فوق‌العاده است. از این آشغالهای معمولی نیست. این تکه مخمل مال روزگار شاه‌عباس است!
– چقدر می‌خواهی؟
– من قیمتی می‌دهم که مقطوع و پایین‌ترین قیمت است؛ اما قول بدهید که دیگر چانه نزنید.
– خوب قیمتت را بگو.
– صد تومان.
– باشد من ده تومان می‌دهم.
– به خدای حاضر و ناظر قسم که پانصدتومان ارزش دارد. اما من به پول احتیاج دارم و آن را به شما هدیه می‌کنم.
– ده تومان!
– غیر ممکنه، قیمت واقعیتان را بگویید.
– ده تومان.
– نگهش می‌دارم، مال موسی.
– خوب امروز دیگر بس است و میل ندارم چیز دیگری را ببینم.
– قیمتی بگویید، قیمت آخرتان را.
– چون تویی یک تومان بیشتر.
زانو به زمین می‌زند، دستهایش را جفت می‌کند، چشمهایش پر از اشک و صدایش پر از خنده است.
– آخرین قیمت، آخرین قیمت!
– یازده تومان.
ناگهان با یک حرکت سریع مخمل را چنگ می‌زند و پیش شما می‌گذارد.
– مال صاحب باشد، امروز موسی به شما کادو می‌کند.
همین نمایش مضحک برای هر جنسی از سر گرفته می‌شود. وقتی در معامله یک شیئی باارزشتر خیلی از هم دور هستیم، این نمایش دو روز، سه روز یا یک هفته طول می‌کشد ولی آخرش همیشه همین‌طور تمام می‌شود…
(این متن دو صفحه دیگر ادامه دارد؛ نک: آنه، ۶۰/۵۱)

@mirasmaktoob
.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته