احیای علوم سیاسی؛ کیمیای ارزش‌های فراموش شده

رامین کریمیان
جهان کتاب، شماره ۳۴۷-۳۴۸
فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۷

یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر
فرّ و آزادی و فتح و ظفرست
نَفَسِ خُرّم بادِ سحرست
-از شعر عقاب، سرودهٔ پرویز ناتل خانلری 

حسین بشیریه. احیای علوم سیاسی: گفتاری در پیشه سیاستگری. تهران: نشر نی، ۱۳۹۶. ۱۶۰ صفحه   ۱۴۰۰۰ تومان

تازه‌ترین کتاب منتشر شده از دکتر حسین بشیریه، استاد سابق دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران [۱]و استاد کنونی دانشکده علم سیاست در دانشگاه سیراکیوز در ایالات متحد آمریکا، هم رساله‌ای است رسا و موجز در باب سیر تغییر و تحول در نحوه ادراک و کاربستِ علم سیاست از زمان حکمای دیرین [باستان] همچون افلاطون و ارسطو تا به امروز و هم خطابه‌ای است در انتقادِ دیدگاه‌های مقلوب‌‌کننده‌ی سرشت و برداشت ماهوی از این علم و حکمت دیرینِ حاکم بر آن، و نیز شامل طرحی است برای احیای علوم سیاسی که “دانشی تأسیسی و تجویزی” است و هدف‌اش “تغییر دادن جهان است و نه تعبیر و تفسیر و توضیح” پدیده‌ها و پدیدارهای آن.

روایت روان و موجز نویسنده ما را با تحول دیدگاه‌های اصلیِ مطرح شده در تاریخ علم سیاست آشنا می‌کند و می‌کوشد ضمن شرح امهات نظریات مطرح شده درباره سرشت این دانش کژاندیشی‌های پدید آمده در آن را به قصد بازشناساندن جایگاه واقعی”علم سیاست به منزله حکمت عملی در داوری‌های اخلاقی و ارزش‌گذارانه” گوشزد نماید و نیز تلاش‌هایی را که در جهت “احیای دانش سیاست” صورت گرفته یا باید بگیرد به خواننده بشناساند.

دکتر بشیریه ضمن بیش از دو دهه تدریس در دانشگاه تهران توانست، در کنار آموزش، با تألیف و ترجمه بیش از چهل کتاب و نوشتن مقالات متعدد “مربیانی سیاستگر” پرورش دهد که هر یک که راه سیاستگری در پیش گرفت قادر شد بخشی از آموزه‌های استادش را در عرصه عمل به آزمون بگذارد. رساله حاضر نماد و نمودی است از جست‌وجوی بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر ذهن جست‌وجوگر و نقاد او برای یافتن پاسخ برای پرسشی که از ابتدای این راه ذهن‌اش را می‌خلیده و دلیل راه‌اش بوده و اکنون در سال‌های پختگی جوهر تجربه‌های اندیشگی و زیسته‌اش را در قالب این رساله ریخته و به دجله انداخته. شرح قصه از زبان خودش خواندنی‌تر است:

“… به نظرم می‌رسید که چون خودِ سیاست با عمل و تصمیم‌گیری و سیاست‌گذاری و اداره امور عمومی سروکار دارد پس دانش سیاست هم باید تماماً معطوف به همان هدف باشد. …تصور این بود که دانش سیاست، برخلاف فلسفه و تاریخ و فیزیک، و همانند پزشکی و مهندسی، صرفاً نباید در پی توضیح امور و پدیده‌ها باشد بلکه غایت و هدفش باید از جنس همان غایت و هدف خود سیاست باشد و بکوشد تا آگاهی لازم از آن غایات و از وسایل رسیدن به آن‌ها را بیاموزد. …”(ص. ۱۲)

سپس از تجربه خود در دانشگاهِ دهه ۱۳۵۰ می‌گوید: “…در عمل با گذراندن هر درسی و با گذشت هر نیم‌سالی بر نومیدی و سرخوردگی‌ام” افزوده می‌شد زیرا درس‌هایی که در دانشگاه تدریس می‌شد ملغمه‌ای بود از بار کردن نگرش‌های تاریخی و حقوقی بر گرده علم سیاست و در هر حال به “پرورش شیوه سیاسی اندیشیدن و دستیابی به مهارت‌های کاربردی و عملی” نمی‌انجامید. از این رو پس از فراغت از تحصیل به طور مبهم “احساس بطالت و به‌هدررفتن بهترین سال‌های جوانی”می‌کرد و “نه شناختی از مهم‌ترین حوزه زندگی اجتماعی انسان، یعنی سیاست،”نصیب‌اش شده بود و نه مهارتی به دست آورده بود که مورد نیاز دیگران باشد. (ص ۱۳ -۱۴) پس برای ادامه تحصیل به انگلستان می‌رود اما در آن‌‌جا هم جریان غالب او را “به سوی نگرش علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی رفتاری و اثباتی [پوزیتیویستی] کشاند و به شیوه دیگری از حوزه سیاسی اندیشیدن و حوزه سیاست، به معنای دستیابی به غایات با کاربرد وسایل، دور کرد…”(ص ۱۴).

***

کتاب در سه “گفتار” سامان داده شده است. “گفتار نخست” زیر عنوان “تحول حکمت سیاسی در فرایند تاریخ”، شامل چهار بخش است. در بخش نخست “مبانی حکمت سیاسی دیرین” را در نزد و نظر حکمای اولین شرح می‌دهد و این‌که در نظر آنان “سیاست همان اخلاق در مقیاس جمعی است و اخلاق و سیاست هر دو دانش دستیابی به سعادت و بهروزی‌اند، اما در دو سطح فرد و جامعه”؛ از برای مثال نظر افلاطون را چنین بازگو می‌کند:

“طبق تمثیل مشهور افلاطون، عدالت در سطح فردی حاصل برقراری تعادل میان سه قوه خردمندی، شهامت، و شور و شهوت است. سعادتِ فرد بازتاب همین تعادل و عدالت است. در سطح سیاست و دولت هم عدالت و تعادل همین قوا و نیروهای سه گانه جامعه یعنی دانش و معرفت، تولید، و دفاع و حراست نهفته است.

در دولت و جامعه مطلوب چنین تعادلی برقرار می‌شود، در حالی که در دولت‌های بد و تباه نزاع مدام بر سر خیرات محدودی چون ثروت و سلطه و منزلت اجتماعی، جنگ و ستیز دائمی به همراه می‌آورد.” (ص ۲۳)

بخش دومِ گفتارِ نخست از تداخلِ “تعبیر دینی” در حکمت سیاسی می‌گوید و این‌که “وحی و قانون الهی به منزله ابزار دستیابی به سعادت”جای ابزار خردورزی و تعقل اهل سیاست را گرفت. و از باب نمونه خواننده را اجمالاً با نظرات فارابی و ابن‌سینا دو فیلسوف ایرانی جهان اسلام آشنا می‌کند.

بخش سوم هم از تأثیر ماکیاولی و هابز در”واژگون‌سازی حکمت سیاسی دیرین” می‌گوید، از جمله این‌که،”… ماکیاولی با جدا کردن حوزه اخلاق از حوزه سیاست و تأکید بر حفظ قدرت به‌منزله هدف” از آن سنّت دیرین فاصله گرفت و بر آن بود که “هدف نهایی در سیاست حفظ دولت است و دولت هم لازم نیست مشروع و اخلاقی باشد…” (ص۳۹) هابز هم که “… مهم‌ترین کارکرد دولت را تأمین امنیت همگانی و جلوگیری از بازگشت به وضع طبیعی و جنگی” می‌دانست و “وظیفه اهل سیاست را یادآوری مکرر خاطره وضع طبیعی [انسان گرگ انسان بودن] و ضرورت پرهیز از آن در پناه اقتدار عمومی دولت…”(ص ۴۱)

در بخشِ چهارمِ گفتارِ نخست نوبت به شرح اجمالی نظریات فیلسوفانی چون لاک و روسو و دیویی می‌رسد که مترصد “بازگشت به ارزش‌های حکمت سیاسی دیرین” ‌اند و در جهت “بازسازیِ نسبیِ” آن می‌کوشند. از جان لاک که “رضایت و قرارداد و قبول” را اساس مشروعیت دولت‌ها و مشروط و “محدود به رعایت خیر و صلاح عمومی” می‌داند تا ژان ژاک روسو که مهم‌ترین متفکران این گروه است. “غایت مطلوب در دیدگاه روسو نیز، به سیاق حکمت سیاسی دیرین، بنای نظام و تمدنی تازه بر اساس آزادگی اخلاقی و مدنی و نوع‌دوستی و تعادل نفسانی آدمی است… روسو بر آن است که وجدان و اخلاق غریزی نیست، بلکه حاصل خردورزی درباره زندگی است. وجدان انگیزه کنش اخلاقی است و اخلاق انگیزه ما برای عشق به عدالت…” روسو همچنین بر آن است که “… هدف از آموزش اخلاقی و سیاسی در نهایت غلبه چیزی است که او آن را “اراده عمومی می‌نامد و باید مبنای دولت مطلوب باشد و غایت سیاست در آن هویدا می‌شود. با غلبه اراده عمومی سازش میان دو امر ظاهراً سازش‌ناپذیر، یعنی آزادگی فردی و اقتدار دولت، ممکن می‌گردد. …. در جامعه و نظام سیاسی مطلوب [مورد نظر روسو] اراده‌های خصوصی و عمومی هماهنگ و همسو خواهند بود و تبعیت از قانون این هماهنگی را تضمین خواهد کرد. اما در جامعه تباه و ناهماهنگ اراده‌های خصوصی از پیروی از اراده عمومی سر باز می‌زنند. … ” (صفحات ۴۳ تا ۵۵). جان دیویی نیز که از زمره همین اندیشه‌وران است “یکی از اهداف و غایات اصلی سیاست” را “آموزش شهروندان” می‌داند تا “گرفتار بلیه اصلی یعنی افکار عمومی ناسنجیده و احساسی و گذرا نشوند. … دیویی درباره حاکمان و رهبران از ضرورت پرورش تدبیر و داوری درست برای تشخیص اهداف آینده سخن می‌گوید” … به این ترتیب، در نظر دیویی،”… میان عقلانیت و مردم‌سالاری پیوند عمیقی هست و این ترجمان همان گفته ارسطوست که آدمی حیوانی سیاسی یعنی عقلانی است. “(ص ۵۶ و ۵۷)

گفتار دوم کتاب که در دو بخش سامان داده شده به انتقادِ “علمِ سیاستِ اثباتی” اختصاص دارد که در یکی ـ دو سده اخیر در غرب پدیدار شده و غلبه یافته و مترصد توضیح این مهم است که “چگونه با پیشرفت علوم و دانش‌های طبیعی و تجربی نگرش‌های علمی و اثباتی بر دانش‌های اجتماعی و سیاسی نیز غلبه یافته و در نتیجه دانش سیاست دچار دگردیسی شده و وظیفه آن از ترسیم غایات و اهداف زندگی سیاسی صرفاً به توضیح پدیده‌ها و رفتارهای سیاسی تبدیل گشت و بدین سان دانش سیاست از سیاست و علایق سیاسی جدا افتاد”(ص ۵۹). در بخش نخست این گفتار زیر عنوان “جدایی علم سیاست از سیاست” از جمله گفته شده که “… علمِ سیاستِ اثباتیِ جدید [زیر تأثیر گرایش‌های فکری و علمی و فلسفی جدید از جمله اثبات گرایی قدیم و جدید (پوزیتیویسم)، رفتارشناسی، داروینیسم اجتماعی، کارکردگرایی، و تجربه‌گرایی] … هرگونه علایق و دغدغه‌های اخلاقی و هنجاری و عملی و تجویزی و تربیتی پیشین را کنار گذاشت و علایق خود را صرفاً به شناخت امر واقع محدود ساخت و تأمل درباره امر مطلوب را بیرون از دامنه صلاحیت خود به شمار آورد. “(ص ۶۲؛ تأکیدها از معرّف کتاب است.) دکتر بشیریه، ضمن گوشزد کردن این نکته که “دانش سیاست اثباتی از لحاظ روش‌شناسی عمدتاً وامدار نگرش‌های علمی کارل پوپر است”(ص ۶۳)، به غلبه روش پژوهش بر نتیجه آن در این دیدگاه اشاره می‌کند و تأثیر این روش و نگرش بر دانش سیاست را این‌گونه وصف می‌کند: “… بی‌طرفی و بی‌تفاوتیِ ارزشیِ مطلوب در اثبات‌گرایی و تجربه‌گرایی محض، ماهیت دانش سیاسی را مسخ می‌کند و در نهایت علم سیاست را نسبت به سیاست بیگانه و بی‌تفاوت می‌سازد.”(ص ۶۰ ـ۶۷)

شرح اجمالی نظرات دو چهره سرشناس رفتارگرایی و علم سیاستِ اثباتی پایان‌بخش این بخش از گفتار دوم است: یکی کارل دویچ که “می‌خواست با کاربرد مفاهیمِ علمی جدید و دقیق و با بهره‌برداری از ارقام و آمار، مبانی نظری تازه‌ای برای دانش سیاست ایجاد کند و به همین منظور به وام‌گیری از مفاهیم و روش‌های نظریه الگوهای دینامیک سیستمی و سایبرنتیک روی آورد.”(ص ۶۸ تا ۷۱) و دیگری دیوید ایستون که بر آن است که “…علم سیاست جدید به جای بررسی منظومه ارزش‌هایِ مطلوب تنها از علت‌ها و روش توضیح آن‌ها سخن می‌گوید. انگیزه دانش جدید شناخت ناب است، نه دلواپسی برای مسائل علمی و اخلاقی و ارزشی.” ایستون بر آن است که “هسته نظری دانش سیاستِ اثباتی نظریه سیستم‌هاست که به نظر او مهم‌ترین دستاورد فکری سده بیستم بوده است. … خلاصه نظریه سیستمی هم این است که زندگی سیاسی را باید اساساً همچون منظومه رفتاری جامعی تصور کرد. هر سیستمی محیطی دارد که با آن تعامل می‌کند و از این رو باید داده‌ها و بازده‌ها و بازخوراند سیستم را شناخت. … سیستم سیاسی، دستگاه یا منظومه تبدیل داده‌ها به بازده‌هاست، یعنی منابع یا ورودی‌ها را به سیاست‌ها یا خروجی‌ها تبدیل می‌کند.” البته ایستون بعدها به نقد نظریه سیستمی و مکتب رفتارگرایی پرداخت … و نوید آغاز دوران پسارفتارگرایی را سر داد. (ص ۷۱ تا ۷۷)

بخش دوم از گفتار دوم کتاب حاوی شرح “دوران افول غلبه اثبات‌گرایی و رفتارگرایی در دانش سیاست” است که “دوره پسااثبات‌گرایی” خوانده می‌شود. در این دوره “دعوای بزرگ همچنان بر سر تجربی و نظری و بی‌طرف بودن یا تجویزی بودن دانش سیاست” است. از متفکران مهم این دوره از جمله گابریل‌آلموند و دیوید ریچی بوده‌اند که نظرات و تأثیرشان در این روند اجمالاً شرح داده شده و از جریان نظری” بازگشت به نهاد دولت” که نوعی از نهادگرایی نوین بوده و پیدایش نگرش “جامعه‌شناسی سیاسی” که ” در لباس مبدل” خود را جانشین اثبات‌گرایی جا زدند اما “هدف بیش‌تر این نظریه‌ها همچنان توضیح و تعبیر و تفسیر امر واقع است و نه تدبیر امور و تجویز غایات و عرضه ابزارهایی برای دستیابی به آن‌ها به منظور تغییر امر واقع. ” نگرش‌های مؤثر دیگر در این دوران پراکندگی عبارت بوده‌اند از:” نگرش‌های تعبیری، تاریخ‌گرایانه، جامعه‌شناسانه، مطالعه یا تحلیل سیاست‌گذاری یا آنچه با عنوان ” چرخش سیاست‌گذارانه در علم سیاست” شناخته می‌شود و نیز “جنبش پروسترویکا” که در واقع حرکتی انتقادی بود به روش پژوهش در علم سیاست. (ص ۷۸ تا ۹۲)‌

در گفتار سوم کتاب نویسنده در شرح و بسط “برخی از گرایش‌هایی را که می‌توانند زمینه را برای احیای دست‌کم برخی از ابعاد حکمت سیاسی دیرین آماده کنند” می‌کوشد. این گفتار در دو بخش سامان یافته. بخش نخست به “زمینه‌های فکری احیای علوم سیاسی” و شرح نظریات دانشمندانی چون هرولد لاسول و یورگن هابرماس و السدر مک‌اینتایر اختصاص دارد که نظریات‌شان راه‌گشای احیای حکمت دیرین سیاسی بوده است و بخش دوم زیر عنوان “آموزه‌های دانش سیاستگری” لُبّ لُباب و ظرایف دانش سیاست تجویزی را مطرح ساخته و ماجرای تحول نگرش به دانش سیاست را این‌گونه روایت کرده است: در دهه‌های اخیر “بازاندیشی‌هایی در معنا و رسالت دانش سیاست” صورت گرفته و “… مجالی برای پیدایش طبقه‌ای از سیاستگران…” پدید آمده که “… نه همچون سیاستمداران لزوماً بازیگر بازی سیاست‌اند و نه همچون علمای سیاست اثباتی تماشاگرانی اندیشمند و تیزبین و محتاط؛ بلکه همچون مربیانی‌اند که می‌توانند در تربیت سیاستمداران و عامه مردم برای انجام وظایف سیاسی‌شان سودمند باشند… ” (ص ۹۰) “دانش سیاست در معنای تجویزی یا سیاستگری، نه محافظه‌کارانه بلکه اساساً نقادانه عمل می‌کند و سیاست‌ها و حکومت‌های مستقر را در پرتو صورت‌های مثالی و کلی، یعنی اهداف غایی و مطلوب، ارزیابی می‌نماید. (ص ۹۲)؛ ” … در دانش سیاستگری به معنای دانشِ تدبیر درباره بهبودی و بهزیستی، تنها از یک منظر می‌توان و باید به زندگی سیاسی نگریست و آن چشم‌انداز اهداف مطلوب و شیوه‌های رسیدن به آن‌ها و برطرف کردن موانع بر سر راه تحقق آن‌هاست. (ص ۹۳)

در بخش دوم این گفتار پایانی نویسنده تأکید می‌کند که فقط می‌خواهد “برخی موضوعات مهم را به منزله درس‌های اصلی و اساسی دانش سیاستگری (به همان معنای حکمت سیاسی) مطرح سازد. به گفته نویسنده پرسش‌های اصلیِ پیشِ روی دانش سیاست تجویزی یکی “مسأله [چگونه بنیان گذاشتن] بهترین نظام سیاسی” است و به‌اجمال آن را “… ترسیم جامعه بهتر و شیوه دستیابی به آن به‌منزله وظیفه اصلی دانش سیاست و پیشه سیاستگری” می‌داند و این‌همه را این‌گونه خلاصه می‌کند: “مسأله اصلی در سیاست مسأله ترجیح است نه مسأله توضیح”. یکی دیگر از درس‌ها یا آموزه‌های مهم دانش سیاست تجویزی چگونه‌ بنیان گذاشتن “دولتِ رفاه‌گستر” است. مسأله بعدی “بازگرداندن اقتصاد به دامان سیاست به مثابه جزئی از حکمت عملی” است. بنابراین، “اقتصاد سیاسی و توسعه اقتصادی نیز جزء جدایی‌ناپذیر و اصلی حکمت سیاسی یا دانش سیاست تجویزی است و باید یکی از آموزه‌های عمده آن باشد.” آموزه بعدی دانش سیاست تجویزی “توسعه سیاسی” است به معنای موسع آن، و ناظر به شاخصه‌هایی همچون “کارآمدی و نوسازی و نهادسازی سیاسی و تحکیم مبانی کشورداری و تقویت هویت و همبستگی عمومی شهروندان. ” پنج ملاک اصلی توسعه سیاسی هم (بنا به تحلیل لئونارد بایندر) عبارت‌اند از: تکوین هویت ملی؛ پیدایش اجماع درباره منشأ اقتدار و مشروعیت سیاسی؛ تشکیل مجاری لازم برای مشارکت سیاسی؛ گسترش اقتدار مرکز به پیرامون و توانایی دولت در توزیع منابع. مخلص کلام این که دانش سیاست،

“… نه صرفاً مطالعه یا توضیح موانع و محدودیت‌های اجتماعی توسعه سیاسی، بلکه اندیشیدن درباره چگونگی برطرف کردن آن‌ها در مسیر دستیابی به اهداف مطلوب است. … دانش سیاست تجویزی و تأسیسی یا سیاستگری، یعنی همان حکمت عملی، ناظر به این مسأله است که چه شرایطی باید از طریق سیاست‌گذاری و عمل سیاسی ایجاد کرد تا توسعه سیاسی و یا نظام مردم‌سالاری ممکن شود. کار دانش سیاست بدین معنا توضیح و تعبیر نیست بلکه تأسیس و تغییر است… ” (ص ۱۴۲)

***

در دوره نوجوانی و جوانی ما، که خواست تغییر و بنای جهانی بهتر بر اذهان حاکم و غالب بود، تصور من و امثال من این بود که حتی کتاب‌ها‌ هم می‌توانند دنیا را تغییر دهند. خواندن برخی کتاب‌ها عطش و ولع ما را در جهت خواست تغییر برمی‌انگیخت و تصورمان را از جهانی رؤیایی‌ زنده‌ و ممکن و شدنی می‌ساخت. بدون مبالغه و مجامله می‌گویم، خواندن احیای علوم سیاسی بار دیگر همان حال و هوا و تصویر و تصور از آینده‌ای بهتر و روشن‌تر را در من زنده کرد.


[۱] دکتر بشیریه که از نخستین سال‌های دهه‌ی ۱۳۶۰ در دانشکده‌ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران تدریس می‌کرد در سال ۱۳۸۵ برای یک دوره پژوهش و تدریس به آمریکا رفت اما پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۸۶ از دانشگاه تهران اخراج شد. http://www.asriran.com/fa/news/303711

همرسانی کنید:

مطالب وابسته