ابراهیم نبوی
ایران اینترنشنال
دو روز قبل، ابوالفضل زرویی نصرآباد، معروف به ملانصرالدین، درگذشت. زرویی نصرآباد، بهگمان من، بزرگترین طنزسرای سی سال اخیر از نظر تکنیکهای طنزنویسی بود. وقتی درگذشت، هنوز به پنجاه سالگی نرسیده بود. قبل از هر چیز، این مهم است که انتخاب اسم مستعار ملانصرالدین برای یک طنزنویس خیلی جرات و توانایی میخواهد، و زرویی وقتی این کار را کرد که بیست ساله بود؛ و این اسم برازنده او بود.
پانزده سال قبل، با هم به کیش رفتیم، سی ساله بود و سی ساله مینمود. ده سال قبل، عکسهایش را دیدم و با هم حرف زدیم، چهل ساله بود و پنجاه ساله مینمود، و دیروز که عکسِ ماهِ گذشتهاش را دیدم، ۴۹ ساله بود و شصت هفتاد ساله مینمود. گفتند بر اثر بیماری طولانی فوت کرده است، این بیماری را میشناسم، نامش « دق» کردن است. آدمها از دشواری زمانه و زندگی دق میکنند. علیرضا رضایی، دوست دیگرم، هم به همین سرنوشت دچار شد. ده سال پیش، سیدحسن حسینی هم به همین بیماری از دنیا رفت. وقتی درگیریهای سال ۸۸ رخ داده بود، او دو شعر برایم فرستاد که نمیخواست به نام خودش و در ایران منتشر شود، و من منتشرشان کردم. آنها را همین جا، تا یکی دو روز دیگر، منتشر خواهم کرد.
دو سه سال قبل، از دفترم در دانشگاه ارواین به او زنگ زدم، در احمدآباد مستوفی، کرج بود. گفت میخواهد دور باشد از تهران تا وقتی برای مراسم دعوتش میکنند نرود. زرویی، برخلاف هیکلش و سبیلش، اصلا اهل جنگ و دعوا نبود. مهربان بود و مهربان بود و مهربان.
درباره ملانصرالدین افسانههای زیادی وجود دارد، برخی از این افسانهها او را پیر و گوشهگیر کرد، و شاید جوانمرگ. امروز زمان این نیست که با احترامات بیهوده تیرگیهای تاریخی را بگذاریم باقی بماند.
افسانه اول، گلآقا و زرویی: گلآقا که منتشر شد مثل توپ ترکید. دو گروه در گلآقا مینوشتند. یکی توفیقیها بودند، که مرحوم فرجیان آنها را اداره میکرد، گروه دوم زرویی و ظریفی بودند، که دو نفری برای خودشان بهترین ستونهای گلآقا را داشتند. من مدیر اجرایی مجله بودم، و از روز اول به صابری گفته بودم فقط درصورتی کار میکنم که چیزی ننویسم. بعدا عمران صلاحی هم آمد، و دو سه نوشتهای هم از نجف دریابندری منتشر شد. نوشتههای زرویی، ظریفی و خود صابری بیش از همه خواننده داشت. بعدها، من یکی دو بار و شاید کمتر از ده پانزده مطلب در گلآقا منتشر کردم.
زرویی نابغه طنزنویسی بود. هر کاری که میکرد بدون استثناء خوب از آب درمیآمد. سیامک ظریفی هم نبوغ و قلم شگفتانگیزی داشت. زرویی تذکره المقامات مینوشت، و عالی مینوشت. گاهی اوقات، نوشتهاش پر از نوآوری بود. برای «تذکره خلخالی» عبارت « شیخ قضانورد» را نوشت، که وقتی خواندم قاه قاه خندیدم. شعرنوهای ملا هم عالی بود. نمیتوانم بگویم ظریفی بهتر بود یا زرویی، هر دو کمنظیر بودند. و صابری خودش یک نویسنده بینظیر بود. رواننویس سبز را در دست میگرفت، و از بالای صفحه لیز میخورد و میرسید به پایین صفحه، بدون خطخوردگی، بدون یک خطا در علامتگذاری، بدون هیچ ایرادی. اما در کنار همه این صفات عالی، چیزی در او بود که همیشه مرا یاد «موبی دیک» میانداخت.
واقعیت این است که صابری نه در کشف زرویی تاثیری داشت، نه در پروبال دادن به او. آنقدر که زرویی و ظریفی به گلآقا خدمت کردند، گلآقا در حق آنها چنین نکرد. عادت گلآقا این بود که وقتی میدید کسی دارد شناخته میشود و اعتبار پیدا میکرد، کارش را مختل میکرد. وقتی ستون شعرنو پرخواننده شد، هر شعر سبک و احمقانهای را در آن منتشر میکرد. وقتی «تذکره المقامات» موفق شد، به جای اینکه زرویی را تشویق کند، تذکرههای سبک و سطحی دیگران را در آن صفحه منتشر میکرد.
من بعد از هفت هشت ماه ستونی به نام «چهل سال بعد در همین هفته» را نوشتم، که عنوانش را از حسین هاشمیِ طنزپرداز وام گرفته بودم. به هفته ششم هفتم نرسید که آن ستون پر شد از نوشتههای احمقانه خوانندگانی که حتی کارشان برجسته هم نبود. و این عادت مجله توفیق هم بود. نام و عنوان و « برند» را حفظ میکردند، و آدمهای واقعی زیر سایه میماندند. در آخر کار، زرویی ازدواج کرد، هر روز مجبور بود یک ساعت و نیم از احمدآباد تا دفتر مجله بیاید. اگر به حقوق پنجاه هزار تومانیاش بیست هزار تومان اضافه میکردیم، زرویی میتوانست در تهران خانه کوچکی اجاره کند. پاسخ منفی بود. مشکل مالی نبود. گلآقا بهخاطر برنامهریزی درست و استقبال خوب، در همان سال اول میلیونها تومان پول توی حسابش بود، ولی به نظر میآمد صابری احساس میکند دیگر به زرویی نیاز ندارد. زرویی از گلآقا رفت. من رفته بودم برای راهاندازی همشهری، زرویی به همشهری آمد، و به نشریات دیگر. صابری همین بلا را سر سیامک ظریفی هم آورد. ظریفی، نابغه طنزنویسی گلآقا، رفت و به ویراستاری پرداخت. و صابری جای همه آنها را با نوشتههای خوانندگان پر کرد.
افسانه دوم، زرویی شاعر رسمی حکومت: ابوالفضل زرویی شاعر و طنزنویس بزرگی بود، و آنقدر محجوب و خجالتی که نمیتوانست به هیچ کس نه بگوید. محمدعلی زم هم آدم باهوشی بود، خیلی باهوش، و زیادی تاجر. او زرویی را روی هوا قاپید، و کار خوبی کرد. وقتی زرویی به حوزه هنری رفت، اتفاق بزرگی در شعر طنز ایران افتاد: «در حلقه رندان». این جلسات، که از سال ۱۳۸۰ آغاز شد، در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار میشد. در این جمع که مجری بسیاری از جلسات آن شهرام شکیبا و زرویی بودند، گروهی از شاعران کشور میآمدند و شعرشان را میخواندند. از مرحوم سیدحسن حسینی گرفته، تا محسن نامجو، عالیپیام، رحیم رسولی، سلمانی و تقریبا همه شاعران کشور در آن محفل شعر خوانده بودند. من نیز یکی دو جلسهای رفتم و شعر خواندم. این جلسات بدون هیچ تردیدی در ارتقای سطح شعر طنز کشور نقش جدی داشت.
شعرها انتقادی و گاهی اوقات بسیار بیپرده بود. زرویی در آن شبهای شعر توانست موقعیتی را بیاید که دشوار نبود اگر بهعنوان «ملکالشعرای شعر طنز فارسی» از آن نام برده شود. پس از دوران احمدینژاد، بسیاری از فضاهای هنری آلوده شد، و پس از سال ۸۸، این آلودگی شدیدتر شد. زرویی گاه مجبور بود در شبهای شعری که در بیت رهبری برگزار میشد شرکت کند. برخی در این مورد بر او ایراد گرفتهاند.
من حتی اگر ایرادی را هم وارد بدانم، نمیتوانم آن ایراد را از آنچه او و بقیه گفتند تفکیک نکنم. گفتهاند که «افضل الجهاد کلمه الحق عند السلطان الجائر»، یعنی برترین جهاد گفتن حقیقت نزد حاکم زورگوست. ناصر فیض شعری را که در مورد چاپلوسی و خودنمایی و حقارت علیرضا قزوه بود و به رابطه قزوه و رهبری ایراد گرفته بود جلوی خود خامنهای خواند. زرویی نصرآباد شعر «بامعرفتهای عالم» را روبهروی رهبری خواند. نه کلمهای را حذف کرد، و نه شعری در مدح او گفت. زرویی شاعر سیاسی جهتدار و صریحی نبود، اما در مدح زورگویان و جابران حتی یک بیت شعر یا یک جمله از او نمیتوان پیدا کرد.
افسانه سوم، زرویی تمام شد: از نظر من، زرویی پژوهشگر خوبی نبود. شلخته بود و بی دقت. کتاب «حدیث قند» او کتاب قابلتوجهی نیست، جز دو سه نکته نبوغآمیز در مقاله «حافظ» آن کتاب، چیز تازهای بر معرفت ما درباره طنز نمیافزاید، اما تقریبا در اغلب فرمهایی که نوشته است، بهترین بود. جز «تذکره المقامات» که از او خواندیم، و تقریبا جز تذکرههای «مرحوم مذهب» در «تذکره یخچالیه» که به تقلید از آتشکده آذر کار شده، کاری تازه به شمار میآمد؛ در شعرنوی طنز هم کمنظیر است. او در «افسانههای امروزی» که در نشریه مهر کار میکرد (غلاغه به خونهش نرسید) کارهای عالی کرده است. در نظیرهنویسی فوقالعاده بود، و تقریبا کمتر کاری در طنز انجام داده که بهترین نمونه در نوع خودش نباشد. اما شاید شاهکارش «بامعرفتهای عالم» باشد، منظومهای زیبا و پر از خلاقیت، که شاید یکی از روانترین منظومههای سالهای اخیر است.
و چند نقطه کور: زرویی آدمی با سواد سیاسی و اجتماعی نبود. از همین رو، شاید طنزهای سیاسیاش، حتی «تذکره المقامات» که کاملا سیاسی است، اصلا سیاسی نیست. در اغلب موارد شوخیهای زرویی بیشتر جنبه اجتماعی و انسانی دارد، تا جنبه سیاسی. و البته مثل اغلب انسانهای محترم، سوسیالیست اخلاقی، عدالتخواهِ اخلاقی و دموکراتِ اخلاقی بود. آدمی که از بیعدالتی و تبعیض و استبداد بدش میآمد. این، از نظر من، برای یک طنزنویس عیب است، طنزنویس باید عمیق و بادانش و دقیق باشد، اما من میتوانم بهخاطر حسهای انسانیاش این عیب را نبینم. و زرویی خجالتی و اهل رودربایستی بود، مثل عمران صلاحی، مثل فریدون تنکابنی، مثل خیلی خیلی معدود طنزنویسان که من میشناسم. و شاید همین نقطه آسیبپذیر او بود.
چند روز پیش، ۹ آذر ۱۳۹۷، ابوالفضل زرویی نصرآباد، بزرگترین طنزسرای فارسیزبان ایران، درگذشت. گفتند وقتی جسدش را یافتند، پشت میز کارش بود، درواقع، روی صندلی و پشت میز فوت کرده بود، و زمانی که او را دیدند، دو روزی از مرگش میگذشت. سه چهار هزار کیلومتر دورتر از او، علیرضا رضایی، طنزنویس دیگری، در شهر لیل فرانسه روز ۷ آذر درگذشت. من با هر دوی آنها عمیقا رفیق بودم، و مطمئنم اگر آن دو همدیگر را میدیدند، از بهترین رفقای هم میشدند. و به این فکر میکنم: آیا تاوان خنداندن دیگران اینقدر تلخ و سخت است که به پنجاه سالگی نرسیده دق کنی؟