مجموعه شعر خط سیاه، متروی لندن، که سال گذشته به همّت انتشارات کتاب فانوس منتشر شده بود، برندۀ جایزۀ شعر احمد شاملو شد. دربارۀ اشعار علیرضا آبیز پیشتر و در مواضع دیگر هم نوشته بودم. یادداشت زیر را به مناسبت اهداء جایزۀ شعر شاملو به علیرضا آبیز، از مجلۀ «جهان کتاب» بازنشر میکنم:
خط سیاه، متروی لندن از نظر من بهترین مجموعه شعر آبیز است. در این مجموعۀ تماتیک، که همۀ اشعارش حین سفرهای روزانۀ شاعر در متروی شهر لندن سروده شده، شاعری را میبینیم که در نقطۀ اوج و کمال سبک خود ایستاده است. نمیگویم نقطهای که آبیز در آن ایستاده اوج و کمال شعر است، بلکه میگویم این نقطه اوج و کمال او در سبک خود اوست: اویی که در دل متروپولیتنی چون لندن تردد میکند اما دلش چون کودکی دوازده ساله در راهکورۀ روستای آبیز راه شبانه را میپیماید، یا چون جوانی بیستساله در اتوبوس تایباد-مشهد نشسته و شعر مینویسد، یا چون رفیقی دور در کوههای کردستان برهای را بغل کرده است.
شعرهای این دفتر اغلب از تصویری عینی در مترو آغاز میشود و بلافاصله به حس درونی شاعر پیوند میخورد. حس درونی اغلب از گذشته میآید، از اعماق روح سرگشتۀ شاعر، و اگر از گذشته هم نیاید، باز سرگشته است، مانند روح آدمهایی که در کلانشهرها تاکسی میرانند یا به عکس همبرگرها و زنان زیبا نگاه میکنند. آدمهایی مثل آدم شعر شمارۀ شانزده:
در مقدونیه معلم زبان یونانی بوده
وقتی مرا پیاده کرد شعری از «کاوافی» خواند.
فرمان ماشین را چرخاند و گفت:
بیست سال است رانندۀ تاکسی هستم
تا امروز یک مسافر ندیدم که اسم کاوافی را شنیده باشد
نفهمتر از این مردم خودشان هستند
لبخندی زد و گفت:
ماندهام من خر اینجا چه گهی میخورم؟
روح سرگشتهای که در قطار تونلهای خواب و بیداری را طی میکند و از فواصل رویاها و ایستگاه هذیانها شعر میآورد، از جنگ بیزار است و با تماشای عشق نوشکفتگان دلخوش میشود. درونمایههای شعرهای آبیز همه در تکاپوی گریز از ملالاند و گاه همین گریز از ملال موتیفی پایدار برای شعر او میشود. آنچه گریز از ملال را برای شاعر محقق میکند یک و فقط یک امر است: زیبایی. تنها زیبایی و درنگ در زیبایی است که از حقیقت زندگی توشهای قابل در چنگ شاعر مینهد:
برخیزم سیگاری دود کنم
فندک خوشگلام را بگیرانم
لختی به شعلهی آبیاش خیره شوم
دود سیگار را حلقه کنم
با رضایت لبخند بزنم
سر برگردانم آن زیبارو را ببینم
که از گوشهی چشم مرا مینگرد.
نثرگونگی مفرط، که از خصیصههای شعر آبیز است، اینجا در خدمت هرچه عریانتر کردن و بیپردهتر کردن حقیقت شاعرانه درآمده است و کارکردش را به کمال یافته است. شعر نثرگونۀ آبیز مثل چاقو قلب حقیقت را میشکافد و آن را، بیآرایه و پیرایه جلو چشم مخاطب میکشاند. برهنگی شعر در خدمت برهنگی بیرحم حقیقت قرار میگیرد و بیزر-و-زیوری شعر در خدمت تیزی وتندی حقیقت. حقیقتی عریان، سرد، فلزی، بیتعارف و بیتشریف:
در ساعت ۱۹:۳۸ دقیقه
روز اول ژوئن ۲۰۱۳
درتقاطع Slingsby Place ایستادم
و به تنهایی عمیق خود اندیشیدم.
کتوشلوار مشکی بر تن دارم
پیراهن سفید
دنبال سطل زبالهای
که تهسیگارم را در آن بیندازم.
تاکنون آبیز پنج مجموعه شعر منتشر کرده، و دو عنوان مجموعه شعر را نیز از انگلیسی ترجمه کرده است. پس، با مجموعههای دیگری که در راه است، بیتردید میتوان او را در زمرۀ فعالان پرتکاپوی شعر روزگار ما در حساب آورد.
چند کلمه هم دربارۀ انتشارات کتاب فانوس بگویم که تقریباً دو سالی است افتتاح شده و در همین مدت کوتاه چند مجموعه شعر فارسی منتشر کرده است، با جامههای یکسان و ساده و ارزان، آنقدر که شعر روزگار ما را قابل باشد. فروشگاه خودمانی کوچکی هم در پاساژ فروزندۀ میدان انقلاب دارد که در این روزهای بیپناهی و بیدرکجایی شعر، پناهگاه شاعران امیدوار است. امیدواریم حضور این ناشر به نفس بیرمق شعر فارسی در روزگار ما جان بخشد.