ایران‌ستیزی و غلط نویسی فارسی در افغانستان

عزیز حکیمی
نبشت

اشتباهات دستورزبانی و املایی در ادبیات نوشتاری (و گفتاری) در بالاترین سطوح اداری و آکادمیک در افغانستان – از دفتر ریاست جمهوری و پارلمان و وزارتخانه‌ها گرفته تا نهادهای بین‌المللی و دانشگاه‌ها – بحثی تازه نیست، هرچند برای علاقه‌مندان به زبان فارسی در افغانستان به شدت نگران‌کننده است.

در روزهای گذشته، آن‌چه موضوع کژی‌های زبان فارسی در افغانستان را بار دیگر در شبکه‌های اجتماعی مطرح کرد، بازنشر کتاب قصه‌ای برای کودکان با عنوان «دو پشک‌ها» بود. ناشر این کتاب موسسه‌ای در جلال‌آباد است، ولایتی که باشندگان آن عمدتا پشتوزبان اند، و این کتاب‌ها را با حمایت مالی یک نهاد جاپانی منتشر، و در سطحی وسیع از طریق وزارت معارف افغانستان در مکاتب این کشور توزیع کرده‌اند.

نگارنده با بررسی پنج کتاب چاپ این ناشر در جلال‌آباد به این نتیجه رسیدم که حتی یک جمله در این کتاب‌ها نمی‌توان یافت که عاری از اشتباه دستوری، معنایی یا املایی باشد. علاوه بر آن، کاربرد واژه‌ها و اصطلاحاتی عامیانه مثل «زنکه» (برای اشاره به یک زن) نشان می‌دهد که نویسندگان و تهیه کنندگان این کتاب‌ها نه تنها با ادبیات کودک آشنا نیستند، بلکه تسلط آن‌ها بر زبان فارسی در سطح گفتار عامیانه است و دانشی در زمینه ادبیات و نگارش صحیح زبان فارسی ندارند.

غلط‌های فراوان املایی و انشایی نشان می‌دهد که ناشران این کتاب‌ها حتی با زبان فارسی در سطح ابتدایی نیز آشنا نیستند.

اشتباهات زبانی در کتاب‌های درسی افغانستان هم بیداد می‌کند. نگاهی اجمالی به کتاب‌های صنوف اول تا دوازدهم مکاتب افغانستان که به شکل پی‌دی‌اف بر روی وبسایت وزارت معارف موجود است، نشان می‌دهد که نه تنها محتوای آن با چالش‌های فراوان روبروست، بلکه نگارش آن نیز به شدت ضعیف و ابتدایی است.

اتفاقا این روزها در شبکه‌های اجتماعی افغانستان، کارزار دیگری نیز در جریان است که در آن دانش‌آموزان اهل افغانستان با ضبط فیلمی در حال خوانش بخشی از متن کتاب درسی خود از وزیر معارف می‌خواهند تا به آن‌ها بگوید معنای آن متن چیست. هدف این کارزار برجسته کردن اشتباهات این کتاب‌ها است.

هویت‌سازی اجباری

بررسی اجمالی این وضعیت نشان می‌دهد که انحطاط زبان فارسی در افغانستان هرچند عوامل زیادی داشته، اما مهم‌ترین و دیرینه‌ترین آن سیاست‌زده شدن این زبان است. 

عامل سیاسی چند پهلو و پیچیده است؛ از تغییر نام زبان فارسی به دری در قانون اساسی سال ۱۹۶۴ گرفته تا گرایش فزاینده به شکل‌دهی یک هویت ملی مستقل که به زعم حاکمان آن دوره با جدا-انگاری فارسی‌زبانان ایران و افغانستان ممکن می‌شد، تا چهار دهه جنگ که به مختل شدن نظام آموزش و معارف در افغانستان انجامید.

جدا-انگاری فارسی‌زبانان ایران و افغانستان به عنوان سیاست رسمی حکومت‌های افغانستان در گذشته اجرا شده و هنوز هم بخشی مهم از سیاست رسمی در این کشور است.

تاریخ معاصر افغانستان مملو است از تلاش‌ها و برنامه‌هایی که هدف آن جدا-انگاری فارسی‌زبانان ایران و افغانستان بوده است. چنین برنامه‌هایی، نه در خفاء، که به عنوان سیاست رسمی حکومت‌های افغانستان در گذشته اجرا شده و هنوز هم بخشی مهم از سیاست رسمی در این کشور است. مثلا، توبیخ روزنامه‌نگاری در بلخ به خاطر کاربرد واژه «دانشگاه» (به جای واژه پشتوی پوهنتون) از سوی وزیر اطلاعات و فرهنگ پیشین افغانستان در سال ۲۰۰۸ نشان می‌دهد که سیاست رسمی حکومت در افغانستان این است که زبان فارسی در این کشور ابزاری سیاسی در خدمت شکل‌دهی به هویتی است که حکومت قصد تحمیل آن را دارد.

تصمیم وزیر سابق اطلاعات و فرهنگ افغانستان در توبیخ آن روزنامه‌نگار از این جهت مهم است که می‌توان آن را فصلی جدید در کارزاری دانست که فارسی‌زبان‌های افغانستان بر ضد فارسی‌ستیزی آغاز کردند و تاکنون به اشکال مختلف ادامه دارد.

اما حتی اگر نیت واقعی حکومت‌های افغانستان از تلاش‌ها و برنامه‌های دیرینه‌اشان برای جداسازی و جدا-انگاری فارسی‌زبان‌های ایران و افغانستان صرفا کمک به شکل‌گیری یک هویت ملی و دولتی مدرن بر مبنای آن بوده باشد، پرسش اساسی این خواهد بود که آیا درک سیاستمداران افغانستان از مفهوم هویت ملی درست است؟

سیاست‌های حکومت‌های پیشین افغانستان نشان می‌دهد که رویکرد اصلی آن‌ها در مدیریت این کشور چندقومی «یکسان‌سازی» بوده است؛ به عبارتی، حاکمان افغانستان عبور از پاره‌هویت‌های فرهنگی، زبانی و قومی را همواره لازمه دستیابی به هویت ملی می‌دانسته‌اند و همزمان، تعریف غالب از هویت ملی، همان هویت قومی و فرهنگی پشتون بوده است. شواهد تاریخی زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد هدف سیاست‌های حکومت‌های افغانستان تضعیف هویت زبانی و فرهنگی اقوام دیگر با هدف ادغام آن هویت‌ها در فرهنگ و زبان پشتو بوده است.

سیاست‌زدگی زبان فارسی

نزدیک به شصت سال (معادل عمر دو نسل) از تغییر نام اجباری زبان فارسی به دری در قانون اساسی ۱۹۶۴ می‌گذرد؛ بخش بزرگی از نسل امروز افغانستان حتی نمی‌داند که تا قبل از سال ۱۹۶۴ عنوان کتاب «دری» آن‌ها «قرائت فارسی» بوده است. بسیاری تحت تاثیر همین سیاست‌ها بر این باورند که دری زبانی متفاوت از فارسی در ایران است. و حتی آن‌ها که می‌دانند این دو زبان یکی است، قویا بر این باورند که «دری» نامیدن این زبان به شکل‌گیری یک هویت ملی متفاوت از ایران کمک می‌کند.

بخش بزرگی از نسل امروز افغانستان حتی نمی‌داند که تا قبل از سال ۱۹۶۴ عنوان کتاب «دری» آن‌ها «قرائت فارسی» بوده است.

هرچند نمی‌توان ادعا کرد که زبان فارسی افغانستان پیش از سال ۱۹۶۴ در مسیر شکوفایی قرار داشته، اما تغییر نام آن به «دری»‌ و سیاست جدا-انگاری آن از زبان فارسی ایران باعث رکود و سپس انحطاط تدریجی زبان فارسی در افغانستان شده است. و از آن‌جا که این برنامهٔ حکومت‌های افغانستان انگیزه‌های سیاسی داشت (و دارد)،‌ ایجاد یا حمایت از نهادهایی برای کمک به رشد زبان «دری»‌ در افغانستان هرگز در اولویت مجریان این برنامه‌ها نبوده است. در افغانستان به طور رسمی هیچ گاه نهادی عرفی یا رسمیِ برای نظارت بر زبان فارسی/دری وجود نداشته است. هرچند وجود نهادی در دولت افغانستان به نام «پشتو تولنه» برای حمایت از رشد زبان پشتو، نشان می‌دهد که ایده چنین ساختاری برای حکومت‌های افغانستان بیگانه نبوده است.

نتیجهٔ سیاست‌زدگی زبان فارسی تضعیف شدید این زبان در افغانستان است، تا جایی امروزه به ندرت می‌توان جمله‌ای بی‌اشتباه دستوری، معنایی و املایی در ادبیات نوشتاری و گفتاری حکومت و یا نصاب تعلیمی بیش از ده میلیون دانش‌آموز و دانشجو یافت.

سیاست‌زدگی زبان فارسی و رویکرد «یکسان‌سازی» به مرور زمان باعث شده که بیشتر افراد و حتی چهره‌های دانشگاهی و سیاسی نامدار نتوانند میان هویت ملی/سیاسی و هویت قومی، فرهنگی و زبانی تفکیک قائل شوند. در جهان امروز اما هویت ملی/سیاسی لزوما نفی‌کننده هویت فرهنگی/زبانی و یا قومی نیست.  زبان رسمیِ کشورهای زیادی انگلیسی، اسپانیایی و یا عربی است. اما هر کدام هویت ملی/سیاسی خود را دارند و اشتراکات زبانی و فرهنگی لزوما به اشتراک هویت ملی/سیاسی نمی‌انجامد. همان‌طور که پشتون‌های آن سوی مرز «دیورند» هویت ملی خود را پاکستانی می‌دانند، فارسی‌زبان‌های افغانستان نیز هویت خود را افغان (یا افغانستانی) می‌دانند.

آن‌چه آمد، صرفا اشاره‌ای بود به سیاست‌هایی که بر انحطاط زبان فارسی در افغانستان نقش دارد و هدف نگارنده قضاوت این سیاست‌ها نیست. آن‌چه مهم است که نتیجهٔ این سیاست‌ها تضعیف شدید زبان فارسی در این کشور است،  تا جایی که امروزه به ندرت می‌توان جمله‌ای بی‌اشتباه دستوری، معنایی و املایی در ادبیات نوشتاری و گفتاری حکومت و یا نصاب تعلیمی بیش از ده میلیون دانش‌آموز و دانشجو یافت. پیامد همین سیاست‌ها است که غلط‌‌‌نویسی و بدنویسی تبدیل به یک هنجار شده، طوری که اگر جمله‌ای با رعایت دستور زبان فارسی نوشته و یا بیان شود، کم نخواهند بود شمار کسانی که آن نگارش یا گفتار را «ایرانی» بخوانند.

و این وضعیت، به زبانی ساده،‌ ترسناک است.


دانش‌آموزان افغانستان از وزیر معارف می‌خواهند در درک متن کتاب‌های درسی‌اشان به آن‌ها کمک کند. (ویدیو/کمپین از گروه گهواره)

تاثیر جنگ بر زبان

جنگ نیز به عنوان یک پدیده سیاسی دیگر منجر به اختلال در نظام آموزشی افغانستان شد و نه تنها یک نسل را از آموزش درست (از جمله یادگیری زبان فارسی) بی‌بهره کرد، بلکه نسل قبل از آن نیز از دسترسی به منابع تازه برای به‌روزسازی دانش خود محروم شدند و سواد آن‌ها در بهترین حالت، در همان سطح قبل از جنگ باقی ماند.

در واقع یکی از شکایت‌های اصلی دانشجویان در دانشگاه‌های (به ویژه دولتی) افغانستان این است که بیشتر استادان از همان یادداشت‌ها (یا لکچرها) و منابعی در تدریس خود استفاده می‌کنند که سی یا چهل سال پیش از استادان خود فرا گرفته بودند.

معضل بزرگتر این است که کاربرد برخی واژه‌های عامیانه در کتاب‌ها و اسناد مختلف دولتی چنان رایج است که معادل نوشتاری/ادبی آن واژه‌ها را «فارسی ایران» می‌دانند و کاربرد آن را قابل نکوهش.

در غیاب‌ ساختارهای حمایت از تولید آثار نوشتاری، زبان گفتاری عامیانه بر زبان ادبی پیشی گرفت و تاثیر آن را اکنون می‌توان به روشنی در همه جا دید؛ از کتاب‌های قصه کودکان گرفته تا مکتوب‌های وزارت‌خانه‌ها و بیانیه‌های دفتر ریاست جمهوری؛ معضل بزرگتر این است که کاربرد برخی واژه‌های عامیانه در کتاب‌ها و اسناد مختلف دولتی چنان رایج است که معادل نوشتاری/ادبی آن واژه‌ها را «فارسی ایران» می‌دانند و کاربرد آن را قابل نکوهش. به عنوان نمونه چندی پیش شهردار هرات واژه «خیابان» در لوحه‌های جاده‌های این شهر را به «سرک» تغییر داد، با این استدلال که خیابان واژه ایرانی است و سرک «دری». درحالی که سرک که ریشه هندی دارد، در گفتار عامیانه به کار می‌رود و شهر هرات،‌ به گفته صاحب‌نظران ادیب، زادگاه واژه «خیابان» است. 

در واقع، بخش بزرگی از آن‌چه که گروه طرفدار «زبان دری» از آن به عنوان تفاوت‌های این زبان با فارسی ایران یاد می‌کنند، چیزی بیش از راه‌یابی تدریجی واژه‌های گفتاری عامیانه و غلط‌های‌‌ املایی و انشایی در زبان فارسی افغانستان نیست. ولی به دشواری می‌توان این نکته را به نسلی قبولاند که فرصت آموختن زبان را نداشته است.

فساد اداری و پروژه‌گرایی

جامعه بین‌المللی پس از سقوط طالبان آموزش و معارف را به اشکال مختلف در اولویت خود قرار داد. امروز وجود میلیون‌ها دانش‌آموز دختر و پسر در افغانستان همواره به عنوان یکی از دستاوردهای بزرگ جامعه بین‌المللی تلقی می‌شود. اما مشکل بزرگی که بیشتر نهادهای بین‌المللی به آن توجه چندانی نکردند، نبود ظرفیت لازم برای بازسازی معارف افغانستان بود.

در بازسازی نظام معارف افغانستان پول فقط یکی از ابزارهای لازم بود؛ چرا که بازسازی و یا اعمار یک مکتب بدون وجود معلمان خوب و با تجربه، صرفا باعث شده که نسل امروز دانش‌آموزان نیز با نارسایی‌ها زیادی در فرایند یادگیری روبرو باشند. جامعه بین‌المللی فقط چند سالی است که به اهمیت ظرفیت‌سازی در آموزش و پروش پی‌ برده و برنامه‌های محدودی برای تربیت معلم و بهبود مهارت‌های ابتدایی مثل تدوین نصاب تعلیمی و شیوه‌های مدرن تدریس به راه انداخته است.

پروژه‌های دیگری در بخش آموزش و معارف با حمایت نهادهای بین‌المللی توسط موسساتی اجرا شده که به معنای دقیق کلمه حتی با الفبای زبان فارسی هم آشنا نبوده‌اند.

در مواردی سرازیر شدن کمک‌های مالی به بخش معارف به رواج فساد در این بخش و اتلاف آن منابع منجر شده است. قضیه «مکتب‌های خیالی» – مکاتبی که وجود نداشت اما برای آن‌ها منابع مالی اختصاص داده می‌شد – فقط یکی از نمونه‌های فساد و فرصت‌طلبی در بخش معارف است که چند سال پیش خبرساز شد.

برای حکومت افغانستان و جامعه بین‌المللی، آموزش و پرورش و تدوین و تولید کتاب و فعالیت‌های مرتبط با آن همانند بازسازی یک جاده یا ساختمان یک «پروژه» با بازدهی فوری حساب می‌شود و نه یک «برنامه درازمدت». به این معنا که نه حکومت افغانستان و نه جامعه بین‌المللی علاقه‌مندی و یا ابزاری برای سنجش ظرفیت‌های «مجریان» این پروژه‌ها ندارند. همین است که مثلا تهیه و انتشار کتاب‌های قصه کودکان به موسسه‌ای سپرده می‌شود که همه شواهد نشان می‌دهد که نه با زبان فارسی به صورت حرفه‌ای آشنایی دارد و نه با ادبیات کودک.

پروژه‌های دیگری در بخش آموزش و معارف با حمایت نهادهای بین‌المللی توسط موسساتی اجرا شده که به معنای دقیق کلمه حتی با الفبای زبان فارسی هم آشنا نبوده‌اند؛ آژانس انکشاف بین‌المللی ایالات متحده (USAID) در سال ۲۰۱۴ از برنامه آموزشی حمایت مالی کرد که مجری آن در پوسترهای آموزشی خود برای کودکان الفبای زبان عربی را به جای الفبای زبان فارسی چاپ کرده بود.

زبان فارسی و آیندگان

فارسی، مثل هر زبان دیگری، ابزاری برای برقراری ارتباط است و کمتر یا بیشتر از دیگر زبان‌های رایج در افغانستان، مثل پشتو، ازبکی، پشه‌ای و ترکمنی و دیگر گویش‌ها، قدسیتی ندارد. این‌که گویشوران هر زبانی به آن افتخار می‌کنند و چه بسا آن را بهتر یا غنی‌تر از زبان دیگری بدانند، بحثی جداست.

با این‌حال، زبان فارسی به عنوان «زبان حاکم» نقشی مهم در افغانستان داشته و در آینده نیز خواهد داشت؛ یک ترکمن و یک پشتون به احتمال زیاد به زبان فارسی با هم صحبت خواهند کرد و بیشترین منابع علمی قابل استفاده در افغانستان به زبان فارسی است. این وسعت کاربرد اما به هیچ عنوان به معنای برتر بودن این زبان بر پشتو یا پشه‌ای نیست. ولی به دلیل نقشی که بر عهده گرفته، تاثیری عمیق بر سیاست و اقتصاد و جامعه افغانی دارد.

بنابراین، زبان فارسی مهمتر از آن است که به ابزاری برای پیشبرد اهداف سیاسی یا قومی تقلیل داده شود. جامعه مدنی افغانستان، رسانه‌ها و سیاستمداران به خاطر کودکان افغانستان و آینده‌ای که قرار است آن‌ها رهبری کنند باید فعالانه به دنبال راهی برای دور نگهداشتن زبان فارسی را از بازی‌های سیاسی و کوتاه مدت باشند.

جایی که زبان الکن است، تجربه نشان داده که پیشرفت نیز الکن خواهد بود.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته