افشین معاصر
جهان کتاب
فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۸
گفت و گو با جلال ستاری
ابوالقاسم اسماعیل پور و فروغ اولاد
تهران: نشرچشمه، ۱۳۹۷، ۲۸۱ صفحه.
درخت خانواده اسطوره و دین را مهرداد بهار از یک بیخ و ۥبن و هم ریشه می دانست و می گفت اسطوره همانند دین امری قدسی و ازلی است. به عبارت دیگر، اسطوره صورت نخستین و ابتدائی دین در تاریخ تحول آن است، از جهان خدایان به یکتاپرستی و ادیان توحیدی. اسطوره و دین، به همراه آئین هایشان، سازندگان فرهنگ بشری اند و از این دیدگاه، دانش اسطوره شناسی، همچون پاره ای از تاریخ ادیان، به موضوع خداشناسی و ایمان ِ بشر و تاریخ تحول آن می پردازد.
آنچه به کوتاهی گفته شد دیدگاهی است اجتماعی و تحول گرا به اسطوره و پژوهش در این قلمرو که برای کندوکاو در ریشه های نخستین ِ فرهنگ و تمدن بشری و درک مختصات دنیای نو، امری ضروری است. در روزگار ما، جستجو در تاثیرات اسطوره بر فرهنگ و هنر و ادب نو از جمله کوشش هایی بوده است که حاصل آن می تواند در عرصه هایی همچون مردم شناسی و علوم اجتماعی پرثمر و راهگشا باشد؛ گفت و گوی اولاد و اسماعیل پور با ستاری یکی از این کوشش هاست.
در صحبت با ستاری به مطالبی شایان توجه اشاره شده که خواندن آن مغتنم است، ولی گاه پرش های ناگهانی، از شاخه به شاخه و تغییر جهت های بی درنگ بحث، به گمان من، منجر به پراکندگی و عدم انسجام گفتار شده است؛ شاید می شد دامنه بحث را قدری کوتاه کرد تا به عمق آن افزود. علاوه بر این، ممکن بود پاره ای نه چندان مختصر از این گفت و گوی بلند را، قبل از انتشار، فارغ از نگرانی وجدان، به کناری نهاد؛ مطالبی که با چارچوب بحث و محورهای آن یکپارچه نیست.
۱
در شب اول، صحبت از درهم آمیختگی اسطوره با زندگی امروز مردم و نقش آن بر ادب و هنر است. در ایران اسطوره را از آغاز با مقولات ایران باستان خلط کردند، حال آن که، این مقوله در همه عرصه های زندگی جاری است.
کندو کاو در ماهیت اسطوره و کشف پیام آن وظیفه اسطوره شناس است و باید دید کدام یک از اسطوره ها هنوز کارکرد اجتماعی دارد. الگوهای اسطوره ای از کیفیتی ایدئولوژیک برخوردارند؛ الگوهایی قدیمی که پوست می اندازند و به ایدئولوژی تبدیل می شوند.
راز ماندگاری اسطوره در همزیستی اش با روزگار نو ست.
۲
در ادامه بحث از چگونگی بنیان ایدئولوژی به پیروی از سرشت اسطوره سخن به میان آمده؛ در سرزمین ما، برای مثال، مسلک گرایی جانشین اسطوره های ایران باستان شده.
۳
تعبیر امروزی از اسطوره و به صحنه تاریخ آوردنش از لوازم دوران تجدد است و رمزی دیدن اسطوره از تبعات مدرنیته است.
۴
برای خلق رمان اسطوره ای نخست مواد لازم را کشف می کنیم و در قالبی تازه می ریزیم و از نو می آفرینیم.
اسطوره ممکن است نمادین باشد، ولی آثار نمادین اسطوره ای نیستند.
در قلمرو مطالعات تطبیقی میان اساطیر ایران و یونان، فرق عمده در اخلاقی بودن اساطیر سرزمین ماست؛ از روزگار زرتشت اصلاحاتی وارد شد که اسطوره های ایرانی وجه اخلاقی به خود گرفتند و به موعظه های اخلاقی و مذهبی و در آخر به قصه هایی اخلاقی تبدیل شده اند.
۵
اهمیت کوکتو در تفسیرهای اسطوره ای اش به زبان امروزی است؛ اسطوره اوزیریس را مبدل به ماشین دوزخی کرد و اورفه و اوزیریس دراین اثر، به جای مغلوب شدن به حاکمان دوزخ، آن ها را شکست می دهند.
۶
کاربرد اسطوره در رمان در شناخت پیام اسطوره است؛ نویسنده رمان اسطوره ای، به متخصصانی نیازمند است تا در این گونه مباحث کندوکاو کرده باشند و سپس در نوشتن رمان از حاصل پژوهش ایشان بهره مند شود.
۷
هنرمندان ایران موضوع رمزی را با اسطوره ای اشتباه گرفته اند، زیرا زبان اسطوره می تواند رمزی باشد، اما رمز˚ قابل تبدیل به اسطوره نیست.
در چگونگی تبدیل اسطوره های کهن به زبان امروزی،به گیل گمش اشاره شده که روایتی است از درد جاودانگی بشر و در رمان علیزاده، خانه ادریسی ها، و رمان کیمیائی، جسد های شیشه ای، قابل مشاهده است. قصه هدایت، آب حیات، نیز به چگونگی مبارزه با مرگ پرداخته است.
۸
اسطوره و افسانه و قصه، با هم تفاوت های مفهومی دارند. اسطوره نخستین اندیشه بشر برای تدوین عالم است. اول اسطوره بوده و سپس قصه که روایتی است عامیانه از اسطوره و سرانجام افسانه که ترکیبی است از اسطوره و قصه و تاریخ. اسطوره بی زمان است، حال آن که افسانه زمان و مکان دارد.
۹
داستان سی مرغ در منطق الطیرعطار را ستاری زیباترین اسطوره ایران پس از اسلام توصیف می کند.
امر تاریخی به هنگام تبدیل اسطوره به اثری هنری، یعنی بیرون آمدن از کالبد اسطوره ای و هبوط به زمان حال و تاریخ مند شدن، واجد ساختکاری اسطوره شکن است.
در بحث از هزار و یک شب، شهرزاد یگانه شخصیتی است که به مفهوم اسطوره نزدیک شده و نمونه ای ازلی است. محور هزار و یک شب، تقدیر یونانی است؛ شهرزاد در مصاف با تقدیر با جادوی قصه سرانجام بر ستم شاه زمان پیروز می شود و حاکم ستمگر از قتل شهرزاد چشم می پوشد.
هزار و یک شب نمونه ای است از وام گیری فرهنگی که به صورتی همگن درآمده.
۱۰
در تقابل عشق عرفانی و دنیوی، رسیدن به عشقی الهی بدون تجربه عشقی زمینی نامیسر است.
کلام در قصه های عاشقانه فولکلوریک بی پرده است و هزار و یک شب یگانه کتابی بوده که از زنان یادی کرده و از رفتار ناسزاوار مردان با زنان سخن گفته، حال آن که در ادب فاخر حقایق پوشیده می مانده.
ادب دربار و عشق خاکساری در مغرب زمین، عشقی ذهنی بوده که عاشق، در پیشگاه زن آئین خاکساری را به مفهوم آرمانی به جا می آورده است.
ستاری از حدیثی منسوب به پیغمبر نقل می کند که می فرماید: «عشق ورزی کن و عفت پیشگی و کتمان عشق.» بدین ترتیب، عاشق ِعفیف ِ پرده پوش˚ را، پس از مرگ، شهید راه عشق می نامیدند.
عشق نامه های ادب فارسی “اسطوره عشق” اند ، زیرا الگوی آن عشق هایی اسطوره ای است.
۱۱
ساختار عشق نامه های فارسی، برخلاف مضمون حکایت هایشان، اسطوره ای و فراتر از واقعیت های زمانه است. روش شهرزاد، در هزار و یک شب، قصه-درمانی است که در تمدن های باستانی بی سابقه نبوده.
خواندن هزار و یک شب در گذشته مکروه بوده، زیرا ادب عوام را فرهنگ نخبه گرای ایران شایسته اعتنا نمی دانسته و تا قرن ششم هجری هیچ کجا صحبت از این کتاب نبوده است.*
۱۲
کندوکاو در قصه هایی همچو اصحاب کهف و تفسیر رمزی آن ها از جمله علوم عصر جدید است و کشف این رمزهای فرورفته در اسطوره ها کار بشر مدرن.
۱۳
عناصر اسطوره ای در شعر نو فارسی متبلور نشده، زیرا دوران شعر در زمانه ای که ویژگی اش انبساط است به پایان رسیده.
۱۴
بدون تجربه عشق خاکی، رسیدن به عشق الهی ناممکن است. مولانا نخست به همسرش عشق ورزیده و آن گاه توانسته عشق زمینی را بتاباند به پهنه آسمان و در عشق به شمس تبریزی او را خلیفه حق کرده تا خداوند را ملاقات کند.
رمز نی و نیستان، به معنی رسیدن به اصل است که رمزی عارفانه شده. جدایی از اصل و پیوستن به نورکل و پیوستن به معشوق پایه و مایه عرفان گنوستیک است. عرفان و گنوستیسیسم، دو شقه کردن کائنات است. یعنی ،اصل ِ پیوستن به اصل.
***
در آخرین جلسه می خوانیم (تاکید از نگارنده است):
اسماعیل پور: گنوستی سیسم یا عرفان مانوی که خاستگاه عرفان اسلامی است، به نظر من. چگونه این ریشه گنوستیک به اینجا رسیده؟ من یک حدس هائی زده ام. نمی دانم درست است یا نه. (صفحه ۲۶۴) من این مضمون را در مقاله ای آورده ام. دیباچه مثنوی و اشعار گنوستیک را بررسی تطبیقی کردم، نه خود مثنوی را البته. دیباچه مثنوی تحت تاثیر گنوستی سیسم است. این مقاله را اول به فارسی و بعد انگلیسی در یک مجله هندی چاپ کردم. بعد فهمیدم خیلی سر و صدا کرد و من نمی دانستم. وقتی یک سفری به هند داشتم، به چند استاد دانشگاه جواهر لعل نهرو کپی مقاله را دادم. خانمی هندی که استاد دانشگاه بود، این مقاله را خواند و آن قدر علاقه مند شد به این مقاله که آن را به هندی هم ترجمه کرد و در مجله کریتیا چاپ شده که یک مجله الکترونیکی است و در اینترنت در دسترس است. بعد یکی از استادان مانده بود که تو این را چطوری در آن مجله هندی چاپ کردی. گفتم من یک روز رفته بودم به کتابخانه مرکزی، دیدم یک مجله انگلیسی هست که این مقاله به درد این ها می خورد. دیدم هند هم سرزمین عرفان است. گفتم چطور؟ گفت این مجله یکی از مهم ترین مجلات هند است و رتبه آ.اس.آی دارد و این جا خیلی پر طرفدار است، تو چطور این را چاپ کردی؟ گفتم والله من پست کردم و چاپ شد.عنوان مقاله بررسی تطبیقی دیباچه مثنوی معنوی و اشعار گنوستیک ها ست.متن فارسی اش اول در مجله علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد چاپ شده و بعد در یکی دو جای دیگر. (صص ۲۶۹-۲۶۸)
ستاری: اتفاقا در همین زمینه مقاله ای از خود مرحوم بهار گرفتم.
اسماعیل پور: من ندیده ام. (صفحه ۲۶۹)
با توجه به سخنان اسماعیل پور، یادآوری می کنم که مهرداد بهاردر کتاب ادبیات مانوی، در بحثی در تاریخ اندیشه های گنوسی (صص ۲۱۶-۸۹)، درباره عرفان پیش از اسلام و وام گیری فرهنگی عرفان پس از اسلام از آن و نیز تاثیرات اندیشه های گنوستیک بر مولانا جلال الدین و نی نامه مثنوی معنوی بحثی روشمند کرده است. علاوه بر این، او در سال ۱۳۷۲ ،در گفت و گویی درازدامن، از زندگی و آثار و اندیشه ها و آخرین تحقیقاتش به تفصیل سخن گفته است که نیمه ای از آن را مجله کلک درست پس از مرگ او در آبان۱۳۷۳ منتشر کرد، ولی نیمه ای دیگر، از جمله بحث درباره عرفان پیش از اسلام و گنوستی سیسم و عرفان پس از اسلام و مثنوی مولانا جلال الدین، هنوز در محاق است.
*
بحث گنوستی سیسم، در گفت و گو با ستاری، فرصتی است برای یادآوری به دکتر اسماعیل پور و تقدیم پاره ای از آن چه درباره عرفان پیش از اسلام از بهار شنیده ام:
۱- ریشه های عرفان اسلامی را دو جریان فکری در جهان باستان، یکتاپرستی آسیای غربی و اندیشه های سوفسطایی، آبیاری کرده اند.
۲- نظام دینی گنوسی را تمدن یونان در زمان اسکندر به آسیای غربی آورد.
۳- آفرینش در مکاتب عرفانی آسیای غربی کار هبوط نور است. خداوند -روح و نور مطلق- با هبوط خود ماده را به وجود آورد که ضد روح است.
در تفکرات رواقی و سوفسطائی شاهد دو عنصر ماده و روح هستیم که در تضاد نیستند و ماده هبوط روح نیست، ولی در مکاتب عرفانی، به جز مانویت، هبوط نور صورتی جدی پیدا کرد.
۴- در عرفان آسیای غربی از اصطلاح لوگوس یونانی برای شهود استفاده می کردند، به مفهوم آن چه در رویا به انسان ثابت می شود؛ منطقی الهی برای شناخت خدا؛ نور و روح مطلق. و کاربرد این اصطلاح نزد ایشان با استدلال یونانی هم سنگ نبوده است.
۵- در گنوستیسیسم، همانند یکتاپرستی، بهشت و دوزخ هست، ولی بهشت به هنگام حل شدن در روح مطلق خداوند رخ می دهد و جهنم در این دنیاست که انسان یا از بین می رود یا بر اثر تناسخ می میرد و زنده می شود تا سرانجام پاک شود و قادر به عروج به جهان بالا شود. این نکته آخر در مانویت ذکر شده.
۶- کسی که به حقیقت الهی، یعنی به عرفان و شناخت و گنوسیس رسیده باشد، در روح مطلق حل می شود. و کسانی که به گنوسیس نرسیده باشند در این دنیا تباه می شوند. پس دوزخ مردم همینجاست و بهشت یعنی الحاق به نور مطلق.
عرفان، دو اصطلاح بهشت و دوزخ را از ادیان دیگر گرفت، ولی تعریفی دیگر به دست داد.
۷- علم کلام در گنوستی سیسم وجود دارد، ولی با تعبیری دیگر.
۸- روح در مکتب شهودی گنوستیک به اصل خود الحاق می شود.
۹- ایرانیان از گنوستی سیسم آسیای غربی دین مانوی را درست کردند که مکتبی ایرانی-عرفانی است و برعکس همه مکاتب عرفان آسیای غربی، به هبوط نور اعتقاد ندارد و در آن دو دنیای خیر و شر و روح و ماده وجود دارد؛روح و ماده را از یونان گرفت و خیر و شر را از ایران. در این مکتب، دیدی گنوستیک جاری است که ماده بد است و روح خوب و برخلاف همه فرقه های عرفانی پیش از اسلام، به دوآلیسمی معتقد است که از آغاز راه از هم جدا بوده. البته در بقیه فرقه های عرفانی نیز نوعی دوآلیسم هست که ماده ضد روح است، ولی در حرکتی یک خطی از روح به ماده رسیده اند، حال آن که در تفکر مانوی ایرانی از آغاز دو جهان متفاوت است و تا پایان بدین وضع می ماند و برخلاف مکتب های عرفانی دیگر که تلاش می کردند اسطوره وار نباشند و از اصطلاحات فلسفی استفاده می کردند و یونانی مآب بودند، مانویت خیلی اسطوره ای است. به عبارت دیگر،اندیشه های گنوستیک وقتی به ایران رسید، در میانه راه دین و عرفان، تبدیل به اسطوره شد.
کیفیت اسطوره ای مانویت موجب پیوستن توده های عظیم مردم به آن شد و به دین-عرفان بسیار توانمندی مبدل شد که از اقیانوس اطلس تا اقیانوس کبیر را تاثیر گذاشت.
۱۰- میان عرفان پیش از اسلام و و عرفان ایرانی رابطه ای ویژه مشاهده می کنیم که هر دو تلاش می کنند برای رسیدن به گنوسیس (معرفت).
۱۱- سرچشمه نی نامه مثنوی معنوی مولانا جلال الدین با گنوستی سیزم یکی است؛ جدایی از اصل و منشاء یعنی روح اسیر در تن، که از زبان نی ناله می کند و آرزوی بازگشت به اصل خویش را دارد. یعنی بخشی از روح در ماده اسیر شده و سرانجام این روح اسیر باید برگردد به سرمنزل خویش.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
این جهان مادی، جهان ِاصلی ما نیست. جهان ما، جهانی دیگر است. ما دور مانده ایم از آن و اصل خویش را گم کرده ایم. و هر کس این اصل را شناخت، طی مراحلی، به سر منزل خویش باز خواهد گشت.
۱۲-“هفت شهر عشق“،اصطلاح عرفانی پیش از اسلام، را به فارسی ترجمه کرده اند.”شهر” در عصر مانی و در فارسی میانه مانوی، به کار می رفته. یکی از معانی شهر “اقلیم” است که از مفهوم “شهر” و “کشور” فراتر است و “اقلیم” در تفکر اسطوره ای این مجموعه عرفانی قبل از اسلام عبارت است از “تاثیر نجوم بر عرفان“. اعتقاد بر این بوده که کره زمین در وسط قرار گرفته و دورترین نقطه است به نور ازلی و هفت سیاره که هر یک کره ای است مستولی بر زمین؛ این هفت کره یکی روی دیگری قرار گرفته اند؛ هفت اقلیم. هر اقلیم یک خالق یا دسپات یا حاکم ستمگر دارد. کسی که روی زمین به آگاهی می رسد باید بیاموزد چگونه باهر یک از این خدایان اقالیم هفتگانه بجنگد تا به نور مطلق در بیرون از این هفت منزل برسد. هفت شهری که اگر عشق به آن نور ازلی در آدمی دمیده باشد، یعنی به آن نور ازلی شناخت پیدا کرده باشد، می تواند از این هفت مرحله عبور کند و به آن سرمنزل مقصود برسد. پس کسی که به مرحله شناخت رسید می آموزد چگونه از این هفت کره عبور کند و برای عبور از آن فقط عده ای اندک قادرند “آشنا به راز” شوند. کسی که به “راز” آگاه شد قادر است از این هفت مرحله بگذرد، در غیر این صورت در آتش پایان جهان نابود می شود.
۱۳-عرفان قبل از اسلام ترکیبی آسیائی-یونانی است و هنگامی که اسلام به آسیای غربی آمد با عقاید عرفانی قبل از اسلام، یعنی گنوستی سیسم، تلفیقی تازه پیدا کرد و حاصل اش عرفان اسلامی شد. اصطلاحات عرفان قبل از اسلام را می توان در عرفان اسلامی دید.در عرفان اسلامی، به جز یک یا دو تن از عرفای بزرگ زیر تاثیر مانویت قرار نگرفتند، زیرا دوآلیسم مانوی با اسلام همخوان نبود.عرفان سوریه و شام و آسیای غربی دارای دوآلیسمی مانند ایران نبود. عرفان آن ها یک خطی و یکتائی بود و برعرفان اسلامی تاثیری عظیم گذاشت.
۱۴- ابن عربی پیرو مکتب سوری قدیم و وحدت وجودی بود و این سلسله می رسد به مولوی که شاگرد ِ شاگرد ِ ابن عربی بود.**
۱۵- تاثیرات هفت شهر عشق، که کلاسیک هندوایرانی نیست، بر شاهنامه مشهود است.
۱۶- واژه “زندیق” از ریشه اوستائی به معنی “عارف” است و نخستین بار در کتیبه های فارسی میانه شاهپور برای خطاب کردن مانی به کار رفته. پس از آن معنی های “ملحد” و “کافر” نیز به خود گرفت.
۱۷- لغت “صوفی” با “سوفیا”ی یونانی بیشتر مربوط است تا “پشمینه پوش”و در مجموعه لغات یونانی، به معنی “دانستن” است.
۱۸- آئین عرفان و اصطلاحات وابسته، از تفکر یونانی به آسیای غربی آمده است.***
۱۹- شخصیت عیسی مسیح، در مکاتب عرفانی، بسیار با اهمیت است، زیرا با ایثار خود کوشید انسان گناهکار را، یا انسان نرسیده به گنوس، را صاحب گنوس کند. او خونش را برای نجات بشر فروخت.
۲۰- از سال پانصد پیش از مسیح تا اوائل مسیحیت، با آمدن اطلاعات عظیم نجومی مسئله “هفت” و “مراحل هفتگانه” مطرح شد. در این دوره یکتاپرستی در جهان اوج گرفت و عمومیت پیدا کرد. در همه ادیان از این دوره به بعد و نیز در مهرپرستی که به اروپا رفت مشاهده می کنیم که این سیارات تبدیل به خدا شده اند. تاثیر نجوم از قرن پنجم پیش از اسلام در آسیای غربی اوج گرفت. هخامنشیان در این اوج گیری بسیار موثر بودند، زیرا ریاضیات پیشرفته مصر را با نجوم پیشرفته بین النهرین در هم آمیختند و قدرت نجومی عظیمی به وجود آوردند. آن گاه این علم به یونان برده شد و تقویت شد و علم احکام نجوم در یونان به صورتی عظیم رشد کرد و با اسکندر دوباره این احکام نجومی به آسیا بازگشت و از آن پس نوعی ویژه از نجوم رشد یافته در هند نیز مشاهده می کنیم که “خانه های قمر”نامیده می شود. این را نه در نجوم یونانی قدیم نه در آسیای غربی می بینیم، زیرا از هند به ایران و اسلام آمد و در دوره اسلامی مجموعه ای عظیم از این اطلاعات نجومی شکل گرفت.
۲۱- در دوران اشکانیان، در قرن های دوم و سوم پیش از مسیح، مهرپرستی به اروپا رفت و نجوم را با خود به رم برد. بنابراین شگفتی آور نیست اگر “هفت طبقه” را در اروپا و رم هم ببینیم؛ عدد هفت متعلق به پیشرفت دانش نجوم در آسیای غربی است که ترکیبی است از ریاضیات مصر و نجوم بین النهرین که تبدیل شد به علم جهانی. بطلمیوس که تباری مصری داشت، چون به یونانی که زبان علم بود می نوشت، و تصور می کنند که یونانی بوده، این علم را جمع بندی کرد.
۲۲- انالحق، به مفهوم “دیگر نیستم. در خدا حل شده ام؛ عین خدا شده ام”، ریشه اش در عقاید پیش از اسلام است؛ اگر انسان قادر باشد این مراحل را طی کند می رسد به بالاترین مرحله و دیگر جزئی از خدا خواهد شد.
۲۳- در مکتب های عرفانی، فرق بهشت و دوزخ بی معنی است، زیرا در آن ما همه پاره ای از خدائیم. حال آن که، در ادیان، میان بهشت و دوزخ فرقی هست.
۲۴- در مکاتب عرفانی عده ای از موجودات بشری به وجود جهان بالا آگاه می شوند و به آن می رسند و مابقی مردم در این جهان مادی نابود می شوند.
۲۵- عرفان اسلامی، اسلام را با تعبیرهای خودش پذیرفت. بنابراین، اسلام اضافه ای شد بر عرفان اسلامی.
۲۶- در جهان باستان، تاویل عمومیت داشت. مسیحیان تورات را تاویل می کردند تا آن را توجیه کنند، زیرا تورات با انجیل قابل تطبیق نبود. و چون مفهوم خدا نزد ایشان متفاوت بود با تاویل به آن می رسیدند. عرفا درست همین کار را که رایج عصر بود انجام می دادند و عقاید ادیان را تاویل می کردند و می گفتند “ما مسیحی هستیم”؛ بسیاری از فرقه های گنوستیک خود را مسیحی می دانستند، اما کلام مسیحیان در پیکار با گنوسی ها رشد کرد و می گفتند “شما گنوسی ها مسیحی نیستید و تظاهر به مسیحی بودن می کنید، ولی با تاویل.”
۲۷- گنوسی ها، تورات را قبول نداشتند و می گفتند متعلق به خدای پائین است که جهان مادی را آفریده. آن ها انجیل را، با تاویل، قبول داشتند.
۲۸- سرانجام در اسلام اختلاف میان عرفان و دین حل شد؛ عرفا اخلاق عارفانه و اصطلاحات عارفانه را نگه داشتند، ولی دست از ایده آل ها و تعاریف و تعابیرشان شستند. در عصر ما به ظواهر عرفان می پردازند و اگر عارفی اعتراف به دین کند او متدین است و صحبت از مراحل هفتگانه به معنی رسیدن به اخلاق عالی است. و بدین ترتیب، این عارفان در عمق وجودشان مسلمان و دیندار هستند نه گنوستیک.
۲۹-در روزگاران کهن شهامت بسیار می خواست کسی خود را عارف و صوفی بنامد؛ اما مسئله عرفان و اسلام حل شده است.
راهک – برخی از آنچه نویسنده این مقاله آورده است محل تردید جدی است:
*برای سوابق هزارویکشب پیش از قرن ششم بنگرید به: هزار افسان کجا ست؟ نوشته بهرام بیضایی.
**این که مولوی شاگرد ابن عربی بود به احتمال قوی کاملا نادرست است مگر نویسنده سند تاریخی روشنی به دست دهد که قابل اتکا باشد. اصولا مکتب ابن عربی با مکتب مولوی تفاوت های اساسی دارند.
***ادعای اینکه عرفان از یونان گرفته شده باشد بسیار بعید است. آنچه اثر یونان است محدود است به گنوسی های بین النهرین که محلی برای تلفیق مکاتب و عقاید عرفانی بسیار بوده است. عرفان ایرانی اساسا در شرق خراسان شکل گرفته است. – م.ج