یزدان منصوریان
دانشیار دانشگاه خوارزمی
اکنون که هفته کتاب و کتابخوانی به خوبی و خوشی به پایان رسیده، زمان مناسبی است تا با آرامش بیشتری دربارهء فرهنگ مطالعه و ترویج خواندن بیاندیشیم. زیرا واکنش رسانهها به بحث «مطالعه» در آن چند روز بیشتر رویکرد تبلیغاتی و تشریفاتی دارد و فرصت چندانی برای استدلال و تأمل باقی نمیماند. همه یک صدا از خوبی کتاب سخن میگوییم و از هر شگرد و ترفندی برای توصیه به مطالعه استفاده میکنیم. اما نه امکانی برای سنجش اثربخشی این تبلیغات در اختیار داریم و نه فرصتی برای بازبینی پیشفرضهایی که مسلم میدانیم. بنابراین، در این یادداشت به بازبینی چند گزاره در حوزهء ترویج خواندن میپردازم.
۱. آیا «سرانه مطالعه» شاخص مطمئنی برای ارزیابی فرهنگ مطالعه است؟
سرانه مطالعه از جمله شاخصهایی است که در «صحت» و «سودمندی» آن تردید وجود دارد. صحتش جای تردید دارد، زیرا محاسبه میانگین دقیقهها و ثانیههایی که مردم یک کشور به خواندن اختصاص میدهند دشوار است. در نتیجه این عدد در نهایت تقریبی و تخمینی باقی میماند. معمولاً هم نهادهای مختلف آمارهای متفاوتی منتشر میکنند و گاه اختلاف آمارها معنادار است. دلایل فراوانی برای نادقیق بودن این شاخص وجود دارد که خود بحث مفصلی است. مثلاً هنوز بر سر اینکه چه چیز مطالعه است و چه چیز نیست، توافق جامعی به دست نیامده است. هنوز نمیدانیم آیا منظور از مطالعه فقط کتابخوانی است یا شکلهای دیگر تعامل افراد با منابع اطلاعاتی را نیز میتوان بخشی از مطالعه محسوب کرد. بنابراین، یک مشکل ناشی از تعریف چیستی مطالعه است و مشکل بعدی ریشه در چگونگی محاسبه آن دارد.
حتی اگر فرض کنیم با روشی کاملاً کارآمد موفق شویم به عددی دقیق برسیم؛ به نظر شما این عدد دقیقاً چه چیز را نشان میدهد؟ مثلاً اگر معلوم شود مردم مجارستان روزی ۱۰ دقیقه مطالعه میکنند و اهالی بلغارستان روزی ۱۵ دقیقه، این پنج دقیقه تفاوت بیانگر چیست؟ آیا نشان میدهد بلغارها از مجارها، باسوادتر و فرهیختهتر هستند؟ آیا میتوان کیفیت و اثربخشی مطالعه را فقط با اتکا به زمان مطالعه مشخص کرد؟ بله بدیهی است که هر چه زمان تعامل مردم با کتاب بیشتر باشد، امید بیشتری به اثربخشی مطالعه داریم، اما این متغیر شاخصی نیست که بتوان بر اساس آن خیلی با قطعیت قضاوت کرد.
بنابراین، بهتر است داوری خود را درباره جایگاه خواندن در جامعه خیلی به سرانه مطالعه وابسته نکنیم. زیرا «زمان» فقط یکی از دهها مولفه موثر در فرایند خواندن است؛ و از آن مهمتر تصویر روشنی از «کیفیت» در اختیار ما قرار نمیدهد. ممکن است فردی یک روز کامل کتاب بخواند و فرد دیگری فقط با نیم ساعت خواندن به دستاورد بهتری برسد. زیرا آنچه بیش از زمان اهمیت دارد، این است که چه میخوانیم، چگونه میخوانیم و چه تفسیری از آنچه میخوانیم در ذهنمان پدیدار میشود. توضیحات بیشتر دراین یادداشت آمده است. نگرانم اگر بیشتر به این قسمت بپردازم به بحث دیگری نرسیم. فقط یک نکته را اضافه کنم که «شمارگان» یا همان «تیراژ» کتاب، مقیاس عینیتر و موجهتری برای ارزیابی اوضاع مطالعه است.
۲. آیا گرانی کتاب «علّت» کتاب نخواندن ماست؟
مشکل این گزاره در معنا و مفهوم کلمه «علّت» است. ممکن است گرانی کتاب یکی از دلایل کتاب نخواندن ما باشد، اما «علّت» آن نیست. اخیراً در مقالهای میخواندم که «دلیل» با «علّت» تفاوت دارد (آقا نظری، ۱۳۹۳). نویسنده در مثالی ساده این موضوع را توضیح میدهد: خودرویی را در حال حرکت تصور کنید که به چراغ قرمز میرسد و توقف میکند. به نظر شما علّت توقف آن با دلیل توقفش یکسان است؟ اگر کمی دقت کنیم خواهیم دید که علّت ایستادن ماشین سیستم ترمز است و دلیلش میتواند رعایت قانون یا ترس از مجازات باشد.
در بحثهای مربوط به علل و دلایل فقر خواندن جای علّت و دلیل روشن نیست. معمولاً عوامل اقتصادی جزء علل کاستی مطالعه معرفی میشود. البته هیچکس سهم رونق اقتصادی و رفاه اجتماعی را در ارتقاء مطالعه انکار نمیکند. اما اینها «علّت» کتابخوانی نیست. بلکه میان رفاه اجتماعی و ترویج خواندن بجای رابطه «علّی و معلولی»، یک «همبستگی» مثبت وجود دارد. یعنی با افزایش یکی دیگری هم افزایش مییابد. اما متغیر نخست علّت بروز متغیر دوم نیست. زیرا وقتی رابطه علّی میان دو متغیر برقرار باشد، با حضور متغیر نخست، معلول باید رخ دهد. مثل ترمز اتوموبیل وقتی فعال میشود چرخها میایستند. بنابراین، اگر فقر علّت کتاب نخواندن باشد، پس همه پولدارها باید کتابخوان باشند! زیرا کسانی که پول کافی دارند و کتاب برایشان ارزان است، دیگر مانعی سر راهشان نیست و میتوانند آسوده به مطالعه بپردازند. در حالی که شما بهتر از من میدانید چه بسیارند آدمهای مرفهی که میتوانند همه کتابهای یک کتابفروشی را یکجا بخرند، اما هیچ علاقهای به مطالعه ندارند. درمقابل چه بسیارند مشتاقان مطالعه که وضع مالی خوبی هم ندارند، اما به هر شکل به متنی که نیاز دارند دست مییابند. بنابراین، نمیتوان گفت گرانی کتاب «علّت» کتاب نخواندن ماست. فقط میتوان گفت بین توان اقتصادی و رفاه اجتماعی در جامعه و میزان رغبت به مطالعه همبستگی وجود دارد. زیرا رفاه بیشتر فراغت بیشتر به دنبال دارد و انتظار داریم آدمهایی که فراغت و آسودگی بیشتری دارند، بخشی از آن را صرف مطالعه کنند.
۳. اگر نمایشگاه کتاب شلوغ باشد، یعنی اشتیاق جامعه برای خواندن زیاد است؟
نمایشگاه کتاب هر زمان که برگزار شود خیلی خوب است. بسیار مفید است و هیچ تردیدی در دستاوردهای مثبت آن ندارم. زیرا هر چه میزان دسترسی به منابع بیشتر باشد، امید بیشتری به توسعه فرهنگ مطالعه داریم و نمایشگاهها فرصت مناسبی هستند. اما تفسیرهایی که ما از واکنش جامعه به نمایشگاهها داریم جای تأمل دارد. مثلاً ازدحام جمعیت در نمایشگاه منطقاً نمیتواند شاخص دقیقی از اشتیاق به خواندن باشد. نخست آنکه بسته به رابطه میان فضایی که برای هر نمایشگاه در نظر گرفته میشود و تعداد بازدیدکنندگان احتمالی میتوان شلوغی آن را پیشبینی کرد. مثلاً اگر با همین تعداد بازدیدکننده نمایشگاه در فضایی دو برابر آنچه موجود است برگزار شود، طبیعتاً ازدحام به نصف خواهد رسید. بنابراین، رابطه مستقیمی میان نوع مدیریت نمایشگاه و توزیع جمعیت در فضای آن وجود دارد. به سخنی دیگر شلوغی نمایشگاه الزاماً به معنای استقبال از آن نیست.
نکته بعدی این است که میزان حضور افراد در نمایشگاه نیز به تنهایی نمیتواند شاخصی برای موفقیت آن باشد. زیرا آنچه در نهایت هدف نمایشگاه را تحقق میبخشد، مطالعه محصولاتی است که عرضه میشود و ما ابزار دقیقی برای سنجش آن در اختیار نداریم. حتی آمار فروش هم به تنهایی شاخص مطمئنی نیست. خلاصه متغیرهای فراوان در این میان نقش بازی میکنند و قضاوت ما باید با کمی احتیاط همراه باشد.
۴. آیا دشواریهای زندگی فرصت و فراغتی برای مطالعه باقی گذاشته است؟
یکی از متهمان اصلی برای کتاب نخواندن ما گرفتاریهای روزمره و «کمبود وقت» است. ما در این روزگار پرشتاب آدمهای گرفتاری هستیم. زندگی با این همه مشکلات ریز و درشت سخت است و کتابخوانی دل خوش میخواهد. وگرنه کیست که از فواید مطالعه بیخبر باشد! اما تورم، ترافیک، آلودگی هوا و سایر مسائل زندگی شهری کتاب را از دست ما ربودهاند. البته منکر این مشکلات نیستم و خودم هم با آنها دست به گریبانم. اما راستش را بخواهید مشغله ما بر اساس اولویتهایی شکل میگیرد که به کارهایمان اختصاص میدهیم. تعیین اولویتها نیز اغلب با انتخاب ما همراه است. نمیگویم همیشه، اما هر یک از ما به درجات مختلف از آزادی نسبی برخورداریم. مثلاً به نظر شما اگر فقط نیمی از وقتهای تلف شده پای تلویزیون، تلفن و اینترنت را به مطالعه اختصاص دهیم چه تحولی در فرهنگ مطالعه رخ خواهد داد؟ بنابراین، پرسش این است که آیا واقعاً ما وقتی برای مطالعه نداریم یا مطالعه در اولویت اختصاص وقت ما نیست؟
۵. آیا توصیه مستقیم به خواندن بهترین شکل ترویج مطالعه است؟
شاید توصیه مستقیم به خواندن کمترین اثربخشی را داشته باشد. بویژه اگر این توصیه حالت پند و اندرز به خود بگیرد و کلی و عمومی باشد. یعنی فقط به مردم بگوییم کتاب بخوانید چون کار خوبی است. بدیهی است که مطالعه کار خوبی است، اما خوب بودن به تنهایی کافی نیست. یعنی نمیتواند به میزان لازم شوقآفرین و انگیزهبخش باشد. مخاطب ما به انگیزه بیشتری نیاز دارد. مثلاً خواننده یا باید از این کار لذت ببرد یا سودمندی آن را با تمام وجود درک کند. شاید لذت مطالعه مهمترین انگیزه استمرار آن باشد. زیرا پاداش خواندن در لذت آن نهفته است و همین پاداش برای استمرار مطالعه کفایت میکند.
بنابراین، مطالعه اگر شادیبخش و مفرح باشد، دیگر نیازی به تبلیغ ندارد. ولی ما در ترویج مطالعه کمترین تاکید را بر مفرح بودنش داریم. بیشتر بر ارزش آن تاکید میکنیم. گویی از یادمان میرود که معمولاً تصمیمگیری آدمی بیش از آنکه عقلانی باشد، متاثر از عواطف ماست. به گفته متخصصان حوزه تصمیمگیری – نظیر هربرت سایمون در نظریه «عقلانیت محدود» – بیشتر تصمیمهای ما بیش از آنکه کاملاً عقلانی باشند، احساسی هستند. بر این اساس، نباید انتظار داشته باشیم صرفاً ارزشمندی یک عمل نخستین عامل انتخاب آن باشد. به همین دلیل، به نظر میرسد مخاطبان ما تا لذت مطالعه را نچشیده باشند، بعید است توصیههای ما را خیلی جدی بگیرند.
۶. آیا هر چه بیشتر و تندتر بخوانیم بهتر است؟
کلیشه «هر چه بیشتر بهتر» به حوزه ترویج خواندن هم سرایت کرده است. تصور میکنیم هر چه تعداد کتابهایی که میخوانیم بیشتر باشد، یا با سرعت بیشتری کتابها را به پایان برسیم خواننده موفقتری هستیم. در حالی که اثربخشی بیشتر «آهستهخوانی»، «گزیدهخوانی» و «بازخوانی» نسبت به «تندخوانی» و «پرخوانی» ثابت شده است. دیدگاه زنده یاد خانم پوری سلطانی در این زمینه در مقالهای با عنوان «در ستایش کمخوانی» بسیار آموزنده و خواندنی است. مروری بر این مقاله در مجله عطف منتشر شده است.
۷. آیا هر چه بیشتر مطالب را به خاطر بسپاریم بهتر است؟
حافظه سهم مهمی در فرایند خواندن دارد. اما نباید تمام تکیه ما به حافظه باشد. ما در فرایند خواندن به تحلیل و تفسیر نیاز داریم. در مقالهای با عنوان «فنون به خاطر سپردن و هنر از یاد بردن» به سهم حافظه در خواندن اشاره کردهام که از تکرار آن پرهیز میکنم.
۸. آیا رسانههای نوین رقیب اصلی کتاب و کتابخوانی هستند؟
بخشی از وقت انسان معاصر صرف رسانههای جدید مثل شبکههای اجتماعی موبایلی میشود. هر یک از ما بسته به میزان علاقه و دسترسی به این رسانهها دقیقهها و ساعتهایی را به آنها اختصاص میدهیم. در نتیجه زمان کمتری به مطالعه میپردازیم. اما به نظرم رسانههای نوین نظیر موبایل زمانی رقیب کتاب محسوب میشوند که افرادی که روزگاری کتابخوان و کتابدوست بودهاند، امروز کتاب را کنار گذاشته باشند و تمام وقت آزاد خود را به استفاده از این ابزارها اختصاص دهند. در حالی که این گونه به نظر نمیرسد. دوستداران کتاب همچنان کتابخوان هستند. هر چند ممکن است در کنار متون چاپی منابع الکترونیکی نیز بخوانند. اما آنچه بیش از رسانه و محمل انتقال اطلاعات اهمیت دارد، متن و محتواست. کتاب خوب اگر الکترونیکی باشد، باز هم کتاب است و همان ارزش را دارد. بنابراین، تغییر در نوع رسانه مسئله اصلی نیست. بلکه مشکل زمانی ایجاد میشود که این رسانههای جدید انباشته از اطلاعات پراکنده، سطحی، ناهمگون، نامعتبر و بیفایده میشوند و همچون سیلی ذهن ما را با خود میبرند. بنابراین، نگرانی اصلی از تغییر محتواست و نه تغییر رسانه.
تکلیف ترویج خواندن چه میشود؟
ممکن است بپرسید اگر در این پیشفرضها تجدید نظر کنیم، تکلیف ترویج خواندن چه میشود؟ پرسش دشواری است و پاسخ دقیقی برایش ندارم. مجال این یادداشت هم کمتر از آن است که بتوان به جزئیات پرداخت. در اینجا فقط خواستم توجه شما گرامیان را به این نکته جلب کنم که گاه لازم است به تأمل دربارهء پیشفرضهای خود بپردازیم. ترویج خواندن زمانی موثر است که به کمک آن فضایی فراهم شود که آدمها آزادانه منابع مورد علاقه خود را انتخاب کنند و شادی و لذت مطالعه را بچشند. آنگاه در سایه این آزادی و شادی ارتباطی منطقی و مستمر با دنیای انتشارات برقرار میسازند و به تدریج به یادگیرندگان مستقل و مادام العمر تبدیل میشوند. خواندن رخدادی است که باید برای هر یک از ما اتفاق افتد. ما فقط میتوانیم زمینهساز بروز آن باشیم. رخدادی که برای خودمان و دیگران سودمند باشد. فراتر از آن، بر این باورم: «بیایید کتاب بخوانیم، تا جهان جای بهتری برای زیستن باشد». اینکه چه بخوانیم، چقدر بخوانیم و چگونه بخوانیم موضوعات فرعی در برابر هدف متعالی مطالعه است. خواندن باید در خدمت صلح، دوستی و انسانیت باشد. خواندن به ذات خود هدف نیست. بلکه مسیری است که باید انسان را در رسیدن به انسانیت یاری کند. بنابراین، شمردن صفحههایی که میخوانیم و دقیقههایی که به این کار اختصاص میدهیم، ارمغان ارزشمندی نیست که به آن دلخوش باشیم.
این بحث را با گزیدهای از مقاله «در ستایش کمخوانی» اثر استاد پوری سلطانی به پایان میبرم: «واقعاً برای چه میخوانیم؟ با سواد شویم، با سوادتر شویم. هدف غایی بشر از باسواد شدن چیست. از آموختن و باز آموختن چیست؟ اینها را آدمی به چه منظور بر خود واجب میداند؟ هیچ وقت از خود پرسیدهایم چرا بخوانم؟ چرا باسواد شوم؟ آنها که سواد ندارند از دیگران خوشبختتر نیستند؟» بعد به پرسشهای بنیادیتر میپردازند: «سواد یعنی چه؟ سواد خواندن و نوشتن است؟ سواد جواب برخی از مجهولات را دانستن است؟ … سواد تجربهاست، سواد زندگی است، سواد انسان بودن و آدمی گونه زیستن است. سواد کشف است و شهود. سواد دروننگری است. درون من که انسانم و درون تو که انسانی. سواد عشق است». (ص. ۲۴۴).
منابع:
آقا نظری، حسن (۱۳۹۳). «علّت و دلیل در علوم اجتماعی». فصلنامه روششناسی علوم انسانی. دوره ۲۰، ش. ۸۱، ص. ۱۶۲-۱۵۱.
سلطانی، پوری (۱۳۵۶). «در ستایش کمخوانی». نامه انجمن کتابداران ایران. شماره ۳۹، ص. ۲۴۳-۲۵۰.
منصوریان، یزدان (۱۳۹۴). «فنون به خاطر سپردن و هنر از یاد بردن». جهان کتاب، دوره ۲۰، ش. ۷، پی در پی ۳۱۷، ص. ۵-۷.
منصوریان، یزدان (۱۳۹۲). «رخدادی به نام خواندن». جهان کتاب. سال هجدهم – شماره ۲۹۲ و ۲۹۳، ص. ۶-۴.