ما ایرانیانِ پراکنده بر صفحۀ گیتی، چه به جبر از ایران دست و دل بریده باشیم و چه به اختیار، چه حقِ طبیعیِ بازگشت به سرزمینمان را از ما ستانده باشند و چه هنوز نوبت به قطع پای ما نرسیده باشد، چه قهر کرده باشیم و چه به قهر مانده باشیم، نسبت به سرزمین مادری گاه حب داریم و گاه بغض، گاه بخشش و گاه جوشش، گاه خشم و گاه عطوفتی که مثل سبزۀ نوروز از دل خاک سیاه کینه و فراموشی جوانه میزند و روبرگرداندنی نیست.
نسبت ما با ایران نسبت فرزند و والد است: فرزند عمیقترین عشقها را از والدینش میگیرد و چه بسا کاریترین زخمها را هم از او بردارد؛ اما سرانجام باید با والدین یا خاطرۀ والدین به صلح برسد تا در تور حسرتها وامانده نشود و در گرداب ناکامی و خشم و رنج ابدالآباد افلیج نماند. جهد ما در تنظیم و هدایت عواطف ضد و نقیضمان با ایران نیز آنگاه قرین موفقیت خواهد بود که به اعتدال و آرامش روان بینجامد. تا این اعتدال و آرامش، به هر سختی، حاصل نشود، ما اسیریم و نخواهیم توانست ایران را در تمامیتش ببینیم و تعریف کنیم، چه رسد که دربارۀ آن به قضاوتهای کلی بنشینیم و برای دیگران نسخه بپیچیم؛ همچنانکه تا با والد یا خاطرۀ والد به صلح نرسیم نمیتوانیم در سلامت کامل برای فرزند خود نقش والد را ایفا کنیم. باید با ایران آشتی باشیم، بعد دربارۀ ایران به دیگران آموزش و اطلاعات دهیم؛ آشتی واقعی، هم قلبی و هم منطقی.
اخیراً که خلط ایران با حکومت ایران معمول و مکرر شده است و بسیاری از رسانهها بر سر انتشار اخبار هولناک و تلخ ایران با هم مسابقه دارند -تو گویی که در این سرزمین هرگز هیچ گلی از خاک تیره نرسته استـ بسیاری از ایرانیان، حتی چه بسا ناخواسته و ناخودآگاه و تحت تأثیر ناگزیر رسانهها، به آیینۀ کجنمای ایران تبدیل شدهاند، جز سیاهی نمیبینند و جز از نکبت و نفرت نمیگویند. دنیا هم خریدار همین کجی و ادبار ماست تا از رخت و نمد پارۀ ما برای خودش کلاه ملوّن و افسر مرصع بدوزد.
هنرمند از جان خویش در اثرش میدمد، و اگر سیاهبینی و منفینگری نسبت به ایران در آثار خلاقهای چون فیلم و رمان و شعر ایرانیان جلوه کند، میتوان چنین پنداشت که آن آثار، بپسندیم یا نپسندیم، از جان رنجور آفریدگارشان مایه گرفتهاند و حقیقت هنر جز این نمیتواند باشد. اما در مورد آثار غیرخلاقه چه میتوان گفت؟ اگر عمدی در سیاهنمایی نباشد، جز احاطۀ اذهان ما با کژیها چه چیز دیگری ممکن است قلم ما را به سمت ایرانستیزی بگرداند؟
برای مثال، منابع آموزشی را در نظر بگیرید. این منابع جزو آثار غیرخلاقهاند اما بعضی از آنها نیز از این آسیب مصون نماندهاند.
همچنانکه کتابهای درسی رسمی در ایران از هیچ روزنهای برای تزریق تعلیمات دینی و ایدئولوژیک به دانشآموزان نمیگذرند، منابع فارسیآموزی خارج از ایران نیز گاه تختهسیاه کلاس را با میدان جنگ و صفحۀ تلویزیون اشتباه میگیرند و هیچ روزنهای را برای سیاهنمایی وضعیت ایران خالی نمیگذارند. وضعیت از هر دو سو خارج از تعادل است؛ چه آن معلم ریاضی که در داخل ایران برای آموزش ضرب و تقسیم به جای سیب و گلابی و شکوفه و جوجه، با صلوات چنین مسئلهای طرح میکند:
«علی روزی سه تا صلوات میفرستد، او در هفته چند صلوات و در ماه چند صلوات میفرستد؟»
و چه آن مدرسی که، داخل یا خارج، برای آموزش زبان فارسی از چنین مثالهایی در کتاب و کلاسش استفاده میکند:
«با کلمات آلوده، اجرا، گردشگر، میدان جمله بسازید:
_ محیط زیست ایران آلوده است.
_ اجرای بعضی کنسرتها در ایران ممنوع است.
_ چند گردشگر در استان اصفهان دستگیر شدند.
_ امروز حکم اعدام زندانیان در میدان شهر اجرا شد.»
جملات بالا خلاف واقعاند؟ نه. ولی آیا ایران تنها با این جملات شناسایی میشود؟ نه.
ایرانستیزی همیشه آشکار نیست. گاه رگههای پنهان خشم و بغض و درد ماست که قلمهایمان را به چاقوهای برنده تبدیل میکند؛ چاقوهایی که سرانجام چشم و روی خود ما را نشانه خواهد گرفت.