نمیدانم یادداشت محمد قائد را در مورد سید جواد طباطبایی خوانده اید یا خیر. خود یادداشت به لحاظ علمی اهمیتی ندارد. نوشتهای است سرتاسر تمسخر و توهین. البته که همه آدمها حق آزادی بیان دارند. گاهی حتی حق دارند که با صدای بلند توهین و فحاشی کنند. ولی در نهایت فرق است میان نقد و هجو. اما به تعبیر خواجه ابوالفضل بیهقی دبیر، «آخر هیچ حکایت از نکتهای که به کار آید خالی نباشد». نیمه پر لیوان یادداشت قائد، تایید مدعای طباطبایی در مورد جریانهای اصلی روشنفکری ایرانی است. اینکه تابع ایدئولوژیهای مد روز اند. یک روزی مارکسیسم، یک روزی اگزیستانسیالیسم، یک روزی مکتب فرانکفورت، یک روزی پوپری اند، یک روزی هایدگری، یک روزی لیبرال اند، یک روز هابرماسی و یک روز هم پست مدرن و چندفرهنگیگرا و یا شیفته روشهای مطالعات پسااستعماری و مطالعات فمینیستی و امثالهم. قائد هم از این قاعده روشنفکری ایرانی مستثنا نیست.
نزدیک به بیست سال پیش از او نظرش را در مورد «مکتب تبریز» خواسته اند و چون در آن زمان طباطبایی مد روز روشنفکری نبوده، حتی حاضر نشده که جواب دانشجویان خود را بدهد. بیست سال بعد، چون برای برخی آراء طباطبایی مد روز شده، خواسته جوابی بدهد. آن هم چه جوابی! اقلا کاش از این فرصت چندین و چند ساله استفاده میکرد و با خواندن دقیق آثار طباطبایی، نقدی بر آراء و نظرات او مینوشت تا ارزش افزودهای برای جریان علم در ایران داشته باشد. و الا نوشتن چنین یادداشتهای نه نیازی به مطالعه خاصی دارد، نه روشمند است و نه کمکی به جامعه علمی ما میکند. یادداشتنویسی روشنفکری است در نازلترین سطح و البته رایجترین آن. قائد و بسیاری مانند قائد احتمالا حتی متنهای اصلی طباطبایی را نخوانده اند یا با جدیت علمی نخوانده اند و صرفا با توجه غوغایی رسانهای و تورقهای عجولانه، برداشتی سطحی از آن کرده اند. اگر میخواندند به نظرم واضح و آشکار است که مسئله طباطبایی احیاء خاماندیشانه چیزی به نام اندیشه سیاسی ایرانشهری یا ناسیونالیسم مدرن نیست. مسئله اصلی طباطبایی اندیشیدن به ایران به مثابه پروبلماتیک، فراهم کردن زمینههای تئوریک برای نگارش تاریخ پایهای ایران و پرسش از بحران تمدنی ایران است.
با این فرض به دنبال روشن کردن مبانی، منطق درونی و تحول تاریخی شکلی از اندیشه سیاسی پیشااسلامی در ایران به عنوان یکی از ارکان سنت اربعه ایران است که از آن به نام اندیشه سیاسی ایرانشهری نام میبرد. شکلی از اندیشه که از سپیدهدمان دوره اسلامی تا دوران جدید کم و بیش مذهب مختار اندیشه سیاسی در ایران بوده است. او همچنین پژوهشهای مشابهای را در مورد دیگر ارکان سنت در ایران کرده است. به عقیده او، علاوه بر اندیشه ایرانشهری، کتاب و سنت اسلامی، اندیشه سیاسی قدمایی (فلسفه سیاسی یونانی و شرحهای ایرانی – اسلامی به آن) و در نهایت اندیشه تجدد از ارکان دیگر سنت در ایران هستند. تاریخ فکر در ایران، تاریخ تنشها و پیچیدگیهای میان ارکان سنت، از اولین قرون دوره اسلامی تا کنون است. به این معنا که در دورههای مختلف تلاشی برای بازگشت به یکی از این سنتها و خصومت یا نادیده گرفتن ارکان دیگر سنت انجام میشود یا تلاش کرده اند که به تلفیقی از آنها دست پیدا کنند. از تلاش امام محمد غزالی برای بازگشت به کتاب و سنت تا تلاش روشنفکران و حکومت رضا شاه برای بازگشت به ایران باستان یا تلاش برخی از روشنفکران دهه چهل و پنجاه مانند آل احمد و شایگان و شریعتی برای بازگشت به تلفیقی از این سنتها.
طباطبایی سعی میکند توضیحی برای این تنشها ارائه دهد و تلاشها برای احیاء هرکدام را نقد کند. مثلا نقد به امام محمد غزالی، نقد ابن خلدون، نقد اندیشه سیاسی-عرفانی ایرانشهری. اینجاست که پای روشنفکران ایدئولوژیک ایران به میان میآید. بخش بزرگی از روشنفکران چپزده ما طباطبایی را متهم میکنند که خواهان بازگشت به اندیشه سیاسی ایرانشهری یا همان سنتها و نصوص پیشااسلامی ایران است که احتمالا خود را در شکلی از ناسیونالیسم مدرن نشان میدهد. اما مطلقا چنین نیست. در اقلا سه کتاب، او تلاشهای روشنفکران پیشامشروطه و دوره پهلوی اول را برای خوانشی ناسیونالیستی از تاریخ ایران نقد میکند. اگر چه تاکید میکند که این قرائت شاید مانند دیگر جریانهای روشنفکری، مثل روشنفکران مارکسیست، ضدایرانی نباشد، اما به هر حال ایدئولوژیک است و نمیتوان با استفاده از این ایدئولوژی فهم درستی از تاریخ ایران داشت.
نقد طباطبایی به جریانهای روشنفکری، به ویژه روشنفکران ایدئولوژیک دهه چهل و پنجاه به بعد ناشی از همین نظر است. به عقیده او تاریخ اندیشه معاصر ما، در واقع ذیل تاریخ ایدئولوژی قرار میگیرد و بدون نقد جدی آن امکان ارائه توضیح قانعکنندهای از تاریخ معاصر ایران و از آن مهمتر، نگارش تاریخ مشروطه، به عنوان بزرگترین رخداد تاریخ ایران در چند قرن اخیر وجود ندارد. مشروطهای که با باور او، نگارش تاریخ آن ذیل تاریخ پایهای ایران، مهمترین تلاش نظری متفکران آینده ما خواهد بود.
من میپذیرم که گاهی زبان طباطبایی برای نقد جریانهای اصلی روشنفکری معاصر ما، زبان پاکیزهای نیست. اما جدلهای او با این روشنفکران، درصد بسیار بسیار کوچکی از مجموعه آثار طباطبایی است. در حالی که چنین جدلهایی به عنوان بخش بزرگی از کارهای روشنفکری روشنفکران ما، عموما متکی بر همین بخش است و آن هم در نازلترین سطح ممکن، مانند یادداشت محمد قائد. میشود و باید آراء طباطبایی را نقد کرد. با نقد است که جریان دانش پیش میرود. اما نقد علمی، نه یادداشتهای نازل ژورنالیستی و روشنفکرانه، که هیچ اهمیتی برای جریان دانش در ایران ندارد و نخواهد داشت و چیزی نیست جز آب در هاون کوبیدن و هوا در غربال کردن و پوشاندن غبار ایدئولوژی بر تاریخ ایران. متاسفانه بخش بزرگی از دستاوردهای روشنفکران پنج شش دهه اخیر ایران از این جنس است. دستاوردهایی از جنس یادداشت محمد قائد، که شوربختانه قاعدهای در جریان روشنفکری ایرانی است و نه اسثتنایی بر آن.