عمیقاً متأثر شدم از خبر درگذشت استاد اسماعیل سعادت. از قضا طی هفتههای گذشته، بارها به رسالهی «اصلاح فاهمه»ی اسپینوزا و «خطابه»ی ارسطو، به ترجمهی استاد سعادت، رجوع میکردم. حتّی یک بار به دلام افتاد از کسی سراغ ایشان را بگیرم و حالی بپرسم. افتخار شاگردی یا دیدار ایشان را نداشتم، امّا ترجمههای او، همواره، آموزگارم بودهاند. آنچه از اسماعیل سعادت در ذهن من نقش میبندد، یک «دوستدار فرزانگی» است که فلسفه را نه حرفهی معاش که شیوهای برای زندگی درمییابد و از آن طرز «زیستنِ اندیشیده» میآموزد.
برای بازماندگان و دوستان و شاگردان ایشان آرزوی شکیبایی دارم.
***
اسماعیل سعادت، میراث ارجمندی بر جا گذاشت: از جمله، ترجمهی بهنجار چهار اثر ارسطو: «در آسمان»، «در کون و فساد»، «آثار علوی» و «خطابه» – که به جز کتاب آخر، بختِ یافتن و خواندن آن سه دیگر یارم بوده است.
ترجمهی آثار یونانیان باستان، به ویژه، متون فلسفی آنها، از دشوارترین کارهاست، حتّی برای مترجمان فرنگی. بهترین ترجمهها از هر متنی را مفسّران چیرهی آن به دست میدهند. استاد سعادت، که از شمارِ فرهیختگانی بود که در فهم دو سنّت فلسفیِ اسلام و اروپا عمری میگذارند، در ذوق سلیم و حسّاسیّت زبانیِ ترازی رشکانگیز دارند. بدون دریافتِ سفارش و فرمایشی از بیرون، از سر شوقی باطنی به ترجمههای دشوار خطر میکنند و در بازنوشتن فلسفهای نوشتهشده لذّتی سُکرآور میجویند.
***
در تاریخ ایران و اسلام، متون یونانی، تنها یک بار ترجمه شدهاند، یعنی در جریان نهضتِ ترجمهای که در آغاز نیمهی دوم قرن هشتم هجری، با حمایت و نظارت دیوان خلافت عباسی شکل گرفت و فرهیختگانِ مسلمان و مسیحی را در «بیت الحکمه» بدین کار گردآورده و گمارده بود. البتّه روند انتقال و ترجمهی میراث یونانی، کمی پیش از ظهور اسلام، در مدارس زرتشتی و نسطوری ایران آغاز شد. در آن زمان، یونانیدانان اندک بودند. لاجرم، بسیاری از متون یونانی در بیت الحکمه، ابتدا به دست مترجمانِ اغلب نسطوری به سریانی برگردانده میشد و سپس مترجمانِ اکثراً مسیحی و عالم الهیّات، آنها را به عربی ترجمه میکردند. ترجمهها که به انجام میرسید، برای «ویرایش نهائی» به یعقوب بن اسحق الکِندی سپرده میشد تا خصوصاً مصطلحات و تعبیرات فنّی را از نظر بگذراند. الکِندی، به گمان مورّخان، یونانی چندانی نمیدانست، امّا از آنجا که سرآمد روزگار خود در علوم الهی و طبیعی به شمار میرفت، در مقام «اهل اصطلاح» و آشنا به محتوای متون ترجمهشده، رأی و داوری او معیار اطمینان از صحّت ترجمه قلمداد میشد. الکِندی را نخستین «فیلسوف عرب» میخوانند که به تألیفات پرشمارش آوازه داشت، و به قول شهرزوری ، فهرست کتابهای او از یک «دست کاغذ» (دوازده ورق) هم فراتر میرفت. الکِندی، اصطلاحشناسی توانا در معادلیابی و معادلگذاری تِرمهای فلسفی است و رسالهی او، با عنوان «حدود الاشیاء و رسومها»، اولین فرهنگنگاری اصطلاحات علمی پس از اسلام به شمار میرود.
دورانِ ترجمه در بیت الحکمه، به طرز چشمگیری پربار، ولی سخت کوتاه بود. منازعات درونی دستگاه خلافت و تنشهای فرقهای جامعهی نوپای مسلمان به یاری کسانی آمد که انتقال و ترجمه و تعلیم دانشهای یونانی را به زیانِ ایمانِ اُمت میدانستند و ارمغان «بلاد کفر» را «علوم دخیله» میخواندند، منشأ فساد عقیده و رقیب سنّت نبوی میانگاشتند. به رغم فراوانی و گرهافکنی مشقّتها و موانع زبانی، کار ترجمه را شوق و ذوق دانشدوستانهی کسانی مانند الکِندی پیش میبرد، ولی افسوس که ورق برگشت، و عزم خلیفه را برای ادامهی کار سست کرد و جمع مترجمان را پراکند. الکِندی نیز که سالیان درازی را به خدمت دستگاه خلافت گذرانده بود، در میانهی آشوبهای سیاسی و جدال معتزلیان و حنبلیان، به تیر غضبِ خلیفه، متوکّل، دچار گشت. ناچار به عزلت نشست و غریبانه، مرگ از او گذشت.
از آن پس، کار ترجمهی متون یونانی (و اصولاً آثار فلسفی) به فراموشی سپرده شد، دیگر نه حاکمان مسلمان سودی در رونق فلسفه و نیازی به رای فیلسوف دیدند، نه صناعت ترجمه رغبتی در فیلسوفان برمیانگیخت، نه راه ارتباط و آشنایی با آثار فلسفی در فرهنکهای دیگر هموار بود. آموزش زبانهای خارجی، مانند بونانی و سریانی، هیچگاه در برنامهی مدارس علمیه نگنجید.
در نتیجه، هیچگاه فرصت بازنگری و سنجشگری در ترجمههای قرن هشتم دست نداد. این میراث میهمان، با ترجمههای تازه از متون دیگر، نشاط و حیاتی پایدار نیافت.
از آن گذشته، همان کُتُب ترجمهشدهی عصر عباسی نیز به سرعت به محاق مهجوری رفتند. تعلیم و تعلّم فلسفی درحوزههای اسلامی فقط بر مدار متون فیلسوفان مسلمان میگردید و برای آگاهی از آموزههای افلاطون و ارسطو راهی به جز روایتهای دست دوم در میان نبود. حتّی فارابی و ابن رشد که به تلخیص و شرح پارهای از آثار ارسطو و افلاطون پرداختند، هیچ کدام، نه زبان یونانی میدانست و نه به متنهای فیلسوفان آن دسترسی داشت.
بدون عصر رُنسانس و بازگشتی از نو به خاستگاهٔ باستانی فلسفه، زمینهی ظهور فلسفهی مدرن پدید نمیآمد. بر خلاف آن، فلسفهی اسلامی، گرچه از چشمهی فلسفهی یونان جاری شد، دیری نگذشت که رشتههای خود را از آن گسست، و لاجرم در برکهای راکد فرونشست.
ما تنها در عصر جدید و از طریق زبانهای اروپایی امکانِ کشف دوبارهی یونان را یافتهایم، بدون هیچ چشماندازی برای تجدیدِ سنّت فلسفهی اسلامی، و حتّی سعی و سامان شایستهای برای آموزش زبان و فرهنگ یونانی.
شاید به جز انگشتشماری از آثار فیلسوفان پیش از سقراط و نیز ارسطو، که زندهیاد شرف الدین خراسانی از زبان اصلی به فارسی درآورد، ترجمه، هر چه هست، به میانجی زبانهای اروپایی صورت گرفته است.
دریغ که نهال ترجمهی آثار یونان باستان به فارسی، هنوز، بار و برگی نازک و اندک دارد.
ترجمههای اسماعیل سعادت از همین چند رسالهی، به نسبت، کمحجمِ، ولی پراهمیّتِ ارسطو، در شمارِ بهترینهاست، و فروغ علم و الهام آن، روشنیبخش راه مترجمان جوان. ترجمههای او نیز برگردانی باواسطهاند، امّا دانشِ فلسفی و دقّت زبانی و جدیّتِ علمیِ استاد، از آنها متنی مُتقَن و مُنقَّح آفریده و به کتابخانهی فلسفیِ زبان فارسی سپرده است.