نسرین اسدی
ظلمت در نیمروز
آرتور کوستلر
ترجمهی مژده دقیقی
نشر ماهی، ۲۴۸ صفحه
12هزار تومان
ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر را با ترجمه خوب خانم مژده دقیقی یک نفس خواندم. باورم نمیشد کتابی در زمینهی سیاسی این همه نفس گیر و خوش ریتم و سرحال باشد.
قصهی یک خطی کتاب ماجرای محاکمهی”روباشوف” یکی از انقلابیون با سابقه و کهنه کار روسیه است. ولی همین یک خطی ساده و شاید تکراری به بهترین نحو تعریف میشود. ظلمت در نیمروز کتاب تازه و زندهای ست. زیرا رمان متعلق به دوران مشخصی نیست، اگر چنین بود با گذشت این همه سال با استقبال بینظیر خوانندگان مواجه نمیشد. این امر مدیون انتخاب هوشمندانه ی روباشوفی مردد به عنوان قهرمان مرکزی قصه است. شخصیتپردازی به جا و موفق رمان و قرارگیری درست قهرمان در نقطهی حساس، ثابت میکند که تنها تردید داشتن را نمیتوان مقدمهی شورش بر ضد اصولی دانست که ریشه اعتقادی راسخ به آن است. و همین تردیدها میشود کلید ادامهی ماجرا و نیفتادن ریتم داستان.
شاید کلمه محاکمهی خودی و یا تصفیه نیرویهای خودی در زمان استالین -که در کتاب بهظریفترین حالت ممکن به نام شمارهی یک از آن یاد میشود- چیز تازهای نباشد، ولی تصویری که کوستلر از زوال این نسل با انتخاب روباشوف نشان میدهد خیلی به جا ست. شروع قصه با بسته شدن درِ انفرادی روی روباشوف آغار میشود. یک بزنگاه کامل، شروعی که قلاب را همان ابتدا میاندازد. برای همین داستان روباشوف داستان جذابی ست البته در صورتیکه درامهای بازجویی را دوست داشته باشید. و البته که بازجویی دوم جذابیت بیشتری دارد زیرا روباشوف در مقابل کسی قرار میگیرد که تربیت شدهی همان افکار دوران استالینی ست. اینجا کوستلر با قراردن قهرمانش مقابل نماینده ی نسل استالینی، کسی که در بستر اندیشههای خودش تربیت و رشد یافته قصهرا به اوج میرساند و جوری میچیندش که ما ناخوداگاه همراه ش در بازجوییها و نحوه شکستنش و اعتراف کردن و اقرار علیه خود همراه میشویم.
اینجاست که خوب بودن یا بد بودن قهرمان قصه فرقی نمیکند. زیرا نویسنده تا انتها بیقضاوت پیش میرود. برای همین وقتی قهرمان قصه در پاسخ دادن به حجم سوالهای طاقت فرسای بازجوی دوم یعنی کسی که زیر لوایش رشد و تربیت یافته از پا در میآید، بیچارهگی و درماندهگیاش بیشتر جا میافتد. نویسنده در کل اثر کوشیده با بازی با چیزهای ملموسی مثل دندان درد روباشوف و عینک اش، چیزهای مهمی را یادآوری کند. دندان روباشوف همان درون پوسیدهی روباشوف است. پوسیدهگی اندیشهاش و پوسیدهگی انقلابیکه به اصولش پایبند بوده و چنین نسلی در دامنش پرورش یافته.
کوستلر درک خوبی از شخصیت یک انقلابی به خط آخر رسیده دارد، و جایی به جذابیت این انقلابی میافزاید که آشنایی با هنر و ادبیات را چاشنیاش میکند و جا به جا نشان میدهد که این انقلابی تضعیف شده ذهنی تربیت شده دارد. برای همین صحنه یا دیالوگ نابه جایی در کتاب نگذاشته که دور از این آدم باشد یا بزند توی ذوقمان.
کوستلر با عذاب وجدان پیدا و پنهانی که انداخته به جان شخصیت نشان میدهد که با کنار رفتن اقتدار حزب انقلابی، فرصت فکر کردن و دگر اندیشی به جان ادمهایی مانند روباشوف افتاده است،و همین جاست که کوستلر با هنرمندی حاشیهی امن فروپاشیدهی روباشوف را روایت میکند.
سلول انفرادی که کوستلر توصیف میکند جایی ست برای پناه بردن و رها شدن روباشوف، تا فارغ از هر نقشی که داشته و بازی میکرده و فریب میخورده و فریب میداده و بازی میداده و بازی میخورده خودِ خودش باشد. خودی که با تمام تردیدهای ذهنی و پیچیدگیهای فکریاش جور در میآید. دراین خلوت روباشوف مدام با چهرهی تازهای از خود مواجه میشود، که ته تمامش میرسد به مرگ، تنها قطعیت تمام کنندهای که تنش را میلرزاند. برای همین وقتی کتاب میرود سراغ خصوصیترین جاهای زندگی این آدم جاییکه رازی دیده میشود، گوشههای نادیدهای دیده میشود، شخصیت عریان میشود. همان جا که روباشوف برای اولین بار جرات میکند با احساس اندکی گناه بدون توجیههای سرراست حقیقت را برایمان فاش میسازد همان جایی ست که ممکن است ما بارها در زندهگی با آن مواجه شده باشیم. همین هاست که باعث میشود خواننده پای بند بشود و دل بدهد به ماجرا و قصه برایش بشود واقعیت، و بعد آن طور، پایان داستان، یایان رویایی داستان، پایان عجیب و دوست داشتنی داستان، آدم را میخکوب کند و تا مدتها رها نکند.