عصر پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳ ، کتاب قالین رونمایی شد. این کتاب که حاصل پژوهش چندین ساله دکتر سید طاهر صباحی است، اول بار در ایتالیا و به زبان ایتالیایی منتشر شد و اکنون زیر نظر دکتر صباحی به فارسی ترجمه شده و کتاب گویا با چاپی نفیس آن را روانه بازار نشر کرده است.
علی دهباشی دکتر سید طاهر صباحی را چنین معرفی کرد:
سید طاهر صباحی تیر ماه ۱۳۱۹ (۱۹۴۰) در تهران بدنیا آمد. دوران تحصیل خود را تا اخذ دیپلم از دبیرستان شرف، در همین شهر سپری کرد. در سال ۱۹۶۱ به ایتالیا عزیمت کرد و در دانشکدهی پزشکی شهر تورینو مشغول تحصیل شد. بعد از اخذ دکترا در رشته داروسازی، دو سال نیز در رشته روانشناسی تحصیل نمود. او که همزمان با تحصیل، وارد صحنهی تجارت قالی شده بود، بزودی استعداد خود را در زمینهی شناخت و ارزیابی انواع دستبافتهها بروز داد و به منبعی برای پاسخگویی به سوالات علاقه مندان به فرش و دستبافتهها تبدیل شد. در بهار سال ۱۹۸۳ پروفسور لطیف کریم اف، رئیس دانشگاه هنر باکو و رئیس دورهای کنفرانس بینالمللی فرش(ICOC) از وی برای سخنرانی در این کنفرانس دعوت نمود. حاصل این کنفرانس برای صباحی فکر برگزاری دورههای آموزشی بود. در فاصله کمی، او اولین دورهی دروس قالی شناسی را برگزار کرد، دورهای که بزودی در چند شهر دیگر ایتالیا نیز به اجرا در آمد. وی سالهای بسیاری از زندگی خود را وقف تحقیق پیرامون قالیهای شرقی و پیوند آن با وقایع تاریخی و اجتماعی نموده است، با این هدف که قالی را به عنوان یک اثر هنری به مردم بشناساند و به آنها یادآور شود که قالی، تنها یک شیء مورد استفادهی روزمره نیست.
دکتر صباحی، مشاور بخش نساجی مشرق زمین در بسیاری از موزههای جهان و عضو کمیته علمی کنفرانس بینالمللی فرش (ICOC) است. مؤسس و مدیر کلوپ علاقمندان به قالیهای شرقی (C.A.T.O) است و کنفرانسهایی جهت معرفی هنر قالی برگزار کرده است.
دکتر صباحی آثار متعددی را در زمینهی فرش و دستبافتهها به رشتهی تحریر در آورده که از میان آنها میتوان به عناوین زیر اشاره نمود:
قالیهای شرقی؛ هنر و سُنّت (نُوارا ۱۹۸۶)،
واگیـره (فلورانس ۱۹۸۷)،
قشقایی؛ قالیهای عشایری ایران (نوارا ۱۹۸۹)،
گلیم؛ زیراندازهای تختباف قفقازی (نوارا ۱۹۹۰)،
الفبای قالیهای شرقی (نوارا ۱۹۹۱)،
مقالات قالی و گلیم دایرهالمعارف بزرگ هنر کهن (نوارا ۱۹۸۹) و
پنج قرن قالیبافی در کرمان (تورین ۲۰۰۵).
او همچنین نمایشگاههایی در رابطه با هنر بافندگی شرق ترتیب داده و کاتالوگهای مرتبطی نیز ارایه نموده است. در این میان میتوان به نمایشگاه سوارکاران شرق؛ پوشش اسب و روزینی (میلان ۱۹۹۱)، سوماک (تورین ۱۹۹۲)، سمرقند؛ قالیهای جادهی ابریشم (برگامو، ویچنزا، ورونا ۱۹۹۵)، تولو، قالیهای آناتولی مرکزی (کاتو ۱۹۹۷)، چین؛ قالیهای کهن امپراطوری (۱۹۹۸) و تبت (۲۰۰۱) اشاره نمود.
از سال ۱۹۹۳ وی مدیرمسئول و سردبیر نشریهی معروف بینالمللی تخصصی فرش و دستبافتهها به نام «گـره» میباشد. این نشریه هر چهار ماه یکبار به زبان ایتالیایی و انگلیسی منتشر و در سراسر دنیا توزیع میشود.
دکتر سیدطاهر صباحی، در کتاب قالین، تجربهی سالها تحقیق، گردآوری و تجارت خود را، در قالب تاریخچهای کامل و تحلیلگرایانه از هنر بافندگی ارائه داده است. او در این کتاب، با توجه به تصاویر با کیفیت و متعدد قالیهای کهن و گرانبها، منبع تصویری ارزشمندی را به هنرمندان، محققین و دوستداران هنرهای شرقی هدیه کرده است.
بخش بسیار مهمی از این کتاب به تفصیل، تکنیکها و ابزارهای بافندگی، مواد اولیه، رنگها و مسائل مربوط به نگهداری و مرمت قالی را مورد بررسی قرار داده است. این کتاب به همراه بیش از هزار تصویر رنگی از قالیهای موزهها و مجموعههای تاریخی سراسر دنیا، با دقت و کیفیتی درخور، به چاپ رسیده است.
محمدرضا سعیدآبادی، مدیر کل یونسکو در تهران، سخنران بعدی بود که از همراهی یونسکو در انتشار این کتاب گفت : من با افتخار قبول کردم که نشان یونسکو در کنار نام سایر نهادها در این کتاب سترگ قرار بگیرد. انتشار این کتاب یعنی ارج نهادن به دانایی و زیبایی و نیکی. دکتر صباحی ایرانی است که جهان و ایتالیا را بسیار دوست دارد. که در واقع به معنای تنوع فرهنگی است، چون زمانی میتوان این تنوع فرهنگی را زنده نگه داشت که جهان را زیبا دید. البته این کار را نمیتوان با شعار دادن به انجام رساند بلکه باید لوازم این کار را مهیا کرد اما آنچه در این کتاب شاهدیم تنوع فرهنگی است.
دکتر بهمن نامور مطلق، معاون صنایع دستی سازمان میراث فرهنگی رسید درباره اسطوره و فرش ایرانی گفت چندین شکل رابطه میان اسطوره و فرش در ایران وجود دارد :
- نخست اسطورههای فرشی. هر گاه فرش بستری برای نقوش و شمایل یا کنشهای اسطورهای شود به آن میگوییم اسطورههای فرشی. در این صورت فرش به بوم نقاشی میمانند که صحنههای اسطورهای را به تصویر میکشد. قالیهایی که به صحنه پردازیهای روایتهای اسطورهای میپردازند کم نیستند. صحنه های بسیاری مانند هفت گنبد بهرام موضوع فرشهای زیادی بوده اند. این نوع رابطه میان اسطوره و فرش در فرهنگهای دیگر نیز به ویژه متاثر از فرهنگ ایرانی رایج است؛
- دوم فرشهای اسطوره ای : برخی فرشها خود به فرشهایی اسطوره تبدیل شده اند. فرشهایی مانند پازیریک و بهارستان فرشهای اسطوره هستند. بر اساس تعریفی که داده شد هر گاه پدیده ای فرهنگی روایتدار و تکثیرپذیر شود به اسطوره تبدیل می شود. گرچه این نوع فرشها نیز در ایران بسیار بیشتر هستند و موزه های دنیا را پر کرده اند اما در دیگر اقوام نیز می توان یافت ؛
- سوم اسطوره فرش. فرش در کشور ما بیش از هر کشور دیگری خود به یک اسطوره تبدیل شده است. یعنی چنان در فرهنگ ما ریشه دوانده است که خود فرش نه فرشها در ادبیات و هنرهای گوناگون روایتدار شده و روایت آن تکثیر می شود. به عبارت دیگر، فرش در ایران خود یک اسطوره است. نه تنها فرشها هر کدام یک روایت دارند و بافنده ها با هر کدام روایتی خلق می کنند بلکه فرش به معنای گسترده آن در یک کلان واحد نیز در جامعه ایرانی تاریخ، خاطره و روایت دارد. از آن به بزرگی یاد می گردد یک محصول-اثر ویژه و برجسته است و به طور پیوسته از آن یاد می شود.
اما متأسفانه چندیست که این اسطوره بزرگ فرهنگ ایرانی مجروح و کم رمق شده است. رقیبان قدیمی و تازه نفس در داخل و خارج حیات اسطورهای آن را مخاطره انداختهاند. از یک سو بازارهای خارجی به دلایل اقتصادی و سیاسی همچنین فرشهای بدل ایرانی و از سوی دیگر بازارهای داخلی با فرهنگ بد مصرف و فرشهای ماشینی و کیچ سازیها در معرض خطر جدی است.
محمود اسعدی، کارشناس رسانه فرش را “رسانه ملی” دانست. به نظر او، «رسانه فقط شبکههای اجتماعی و روزنامهها نیستند، بلکه هنری مانند قالی بهترین رسانه برای معرفی هنر و فرهنگ ایرانی در اقصاء نقاط دنیا است.» اسعدی در ادامه گفت: «طبیعت در این کتاب که حاصل پنجاه سال کار و پژوهش مستمر نویسنده آن است موج میزند و ما باید به این موضوع به طور جدی توجه کنیم.» اسعدی درباره نقش خود در انتشار این کتاب چنین گفت : «من کاری نکردم جز آن که واسطهای بودم و دو طرف را به هم معرفی کردم و امروز از نتیجه این کار بسیار خرسندم.»
دکتر سید طاهر صباحی مولف کتاب قالین نیز از پژوهش خود و انتشار این کتاب در ایتالیا و سپس در ایران حکایت کرد:
از هنگامی که خود را شناخته ام همواره جذبه ای سحرانگیز مرا به رنگ ها و نقش های قالی می خوانده و آرامشی وصف ناشدنی برایم به همراه می آورده است. گرچه ما اغلب بر پیمودن مسیر خواسته های خود اصرار می ورزیم و تلاش داریم تا نقشهها و طرحهای دلخواه خود را برای آینده به اجرا در آوریم ولی نیرویی بیرون از انتظار و اراده ی ما، مسیر زندگی مان را به جایی دیگر تغییر داده و راه و آینده ی ما را دگرگون می کند. همان نیرو من را نیز چنان به دنیای پر از رنگ و طرح و راز قالی کشاند که از مدرک دانشگاهی ام قابی بر دیوار ماند اما عشق قالی همواره در وجودم زنده و پرتپش باقی مانده است.
دلبستگی به این هنر کهن مرا به هر کجا که خواسته کشانده است: از چادرهای سیاه بافندگان قشقایی و یورت های شاهسون تا موزه های فاخر فرش در سراسر گیتی.
چرایی عشق و علاقه ام به این هنر خود سوالی ست و از چه زمانی آغاز شده حتی بر خود من نیز روشن نیست. وقتی به ایران می رفتم ساعت ها در کنار مادرم می نشستم و فنجان قهوه ای در کنار هم می نوشیدیم. یکی از روزها نگاهی به من کرد و با تبسم گفت حالا می فهمم چرا به دنبال قالی رفتی. وقتی نوزاد بودی و گریه می کردی تو را روی قالی کرمانی که در خانه داشتیم می گذاشتم و تو پروانه وار با دست های کوچکت با گل های قالی بازی می کردی و این داروی آرامش بخش تو بود. تو قبل از این که با من سخن بگویی با قالی سخن گفتی!
خاطرات من از افسون قالی در زندگی ام آن قدر است که خود می تواند کتاب قطور دیگری بر بیست و دو جلد کتابی که تا کنون نوشته ام بیفزاید.
پدرم تاجر خشکبار بود و در بازار تهران حجره داشت. روزهای تابستان، او من و برادرم، ناصر را با خود به آنجا می برد. در محل عبور ما از داخل بازار که از روزنه ی سقف های گنبدی شکل اش نور آفتاب را به داخل حجره ها و محل رهگذرها می تاباند جذبه ی زیبایی را پدید می آورد. در حدود ۹ صبح، از یکی از این روزنه ها، نور خورشید روی دو پشتی کاشان که پشم آن با حشره ی قرمز دانه رنگ شده بود، افتاده بود. جلای بسیار زیبای آن، مرا که کودکی بیش نبودم به طرف خود می کشاند. زیبایی آن چنان مرا مجذوب کرد که از حرکت باز ایستادم تا این که با صدای پدرم به خود آمدم.
چند روز بعد، قلک گلیام را شکستم و انبوهی از پول خرد را توی دستمالی ریختم. آن را به پدرم دادم و از او خواستم آن دو پشتی به هم چسبیده ی لاکی رنگ را بخرد و به منزل بیاورد. پدرم بعد از ظهر با آن تحفۀ زیبا به خانه بازگشت. این دو تا سالهای سال توی خانه ما بودند. پدرم از آنها دو تشکچۀ کوچک ساخته بود و طبق رسوم ما ایرانیها در زمان غذا خوردن و استراحت یکی را به عنوان مسند و از دیگری به عنوان پشتی استفاده میکرد. او هم مسحور رنگ قرمزدانۀ این دو قطعۀ زیبای کاشان شده بود. سالها طول کشید تا توانستم آن ها را از آن خود کنم. پدرم، به دلیل داشتن ریشۀ آذری، عاشق قالیهای تبریز بود. من از بازار دو قطعه کوچک به همان اندازه اما تبریز ابریشمدار خریدم و آنها را در گوشهای در معرض دید پدرم گذاشتم. مادرم که از نیت من آگاه بود به او گفت که این دو قطعه بسیار زیبایند و طاهر امروز آنها را خریده است. پدر نیز این دو قطعه ابریشمی را تحسین کرد اما من همچنان در فکر داشتن دو قطعۀ کودکیام بودم. به پدرگفتم که شما این دو قطعۀ تبریز را که بسیار دوست میدارید به جای آن دو کاشان فرسوده بردارید. پدر لبخندی زد و با تـکان دادن سرش تقاضای مرا قبـول کرد. آن دو کاشان فرسوده را کـه سالهای سال در منزل بود با خود به ایتالیا به ارمغان آوردم.
این ارثیه ناخوانده، عشق به قالی از پدر مادری ام، محمد علی که در باکو کارگاه های قالی بافی داشت ناخوداگاه به من منتقل شده بود و عجیب آنکه نوه ام آتش نیز که اکنون بیش از ده سال ندارد این هدیه ی موروثی را به خود گرفته است. زمانی که تنها شش سال داشت، قبل از سفری به تهران، هنگام خداحافظی از او پرسیدم چه چیزی می خواهد تا از تهران برایش بیاورم. او سر را بالا گرفت و با اراده ی مصمم گفت: “پدربزرگ یک دستگاه قالی بافی برایم بیاور. می خواهم قالی ببافم”. من از دوست ام عرب زاده تقاضای این دستگاه کوچک را کردم. نشان به آن نشان که آتش چند ساعتی در هفته و در زمان فراغت، نزد استاد حسین می نشست و قالی کوچک اش را بافت که منظره یک اردک بود که با جوجه هایش در آب شنا می کردند. آتش در سن شش سالگی بافنده ی قالی شد.
سال ها در باره ی این هنر خوانده و نوشتـه ام. کتـاب هایم مانند تار و پود یک قالی به هم پیوسته اند. تمام کوشش من این بوده که تصویر کامل تری از نقش ها، رنگ ها و جزییات دستبافته هـا به علاقمنـدان آن ارایه کنـم. محل مطالعـه ی من در زمینه ی دستبافته ها نه در کنج گرم و راحت کتابخانه که در کنار چادر عشایر بود چرا که این رازهای سر به مهر هنوز چندان راهی به اوراق کتاب ها باز نکرده و معدود کتاب های موجود نیز به سادگی در دسترس نبودند. کتابخانه ی من، دارهای قالیبافان روستاها و عشایر بوده است.
برای مطالعه و تحقیق، سفرهای متعددی به موزه های دنیا وهرجا که از قالی نشانی بود رفته ام. این حس کنجکاوی مرا به میان قشقایی ها، شاهسون ها، کردها و افشاری ها، زیر سقف آسمان صاف برد . جایی که هر روز زیر نور خورشید روشن و گرم می شد و شب ها زیر نور مهتاب رنگ ها و نقش ها، دنیای دیگری به خود می گرفتند و ابهام و سحرانگیزی شان دو چندان می شد.
در دوران جوانی لابلای قالی های تا شده کنار یک تاجر موسفید و خوش خلق می نشستم و با دقت به گفته هایش گوش می دادم. آن بازار فرش برایم دانشکده ای بود و آن مرد، استاد. هر آنچه او از دانستههای خود میگفت در دفترم یادداشت میکردم. گاهی با پای خسته و لرزان با کمک من یک قالیچه یا یک خورجین را باز می کرد و برایم از طوایف کرد ساکن در نزدیک ورامین می گفت که آن را بافته بودند.
مطالعه طرح و نقش و رنگ قالیها و گره گشایی از ابهامات و اسرار آنها چنان شورانگیز بود که گویی راه را نه بر زمین که در آسمان طی میکردم. وقتی به قالی نگاه میکنی، هنگامی که زبان نقش ها و رنگهایش را درک میکنی، آنگاه که در احساس بکر بافنده روستایی و عشایری شریک میشوی، آن وقت است که قالی بال های خود را میگشاید و تو را در دنیایی خیال انگیز با خود به گوشه و کنـار پرواز می دهد و تو نیز چـون من مسافر قالی پرنـده میشـوی و دل به او میسپاری تـا تـو را بر فـراز سرزمینهای مختلف پرواز دهد. از کوه و دریا تا جنگـل و کویر می گذراند تا بافنده هایی را ببینی که گرچه در لباس و زبان و اقلیم با هم متفاوتاند ولی قلب شان و لبخندشان، روح معناگر و خلاق شان از یک جنس است: از جنس صفا، سادگی و مهرورزی.
هرچند در یک کتاب نمیتوان هنر قالی را به تمامی به تصویر کشید اما هدف من از نگارش این صفحات، چیزی نبوده جز این که شما را دعوت کنم تا با آن همراه شده و همسفر من به تمامی سرزمین های دور شوید.
————-
با تلخیص و ویرایش