«در میمون خودم پدربزرگم»؛ شعر طنزگونه بکتاش آبتین

سهراب رحیمی
 
شعر معاصر ایران؛ این اقبال را دارد که متنوع است. و تقریبا در همه ی سبک های موجود در شعر معاصر جهان؛ نمایندگانی هم در ایران داریم. البته این تنوع  سبک ها شاید به اندازه ی کشوری مثل سوئد نباشد؛ اما آنقدر هست که بتوانم بگویم وجود این انواع و حضور این سبک ها جلوه ی خوبی به شعر معاصر ایران  داده است. بکتاش آبتین از آن چهره هایی ست که متفاوت است. متفاوت نه به هر قیمتی؛ که او شاعری ست که قدر کلمه را می داند و ظرافت های زبانی را بخوبی می شناسد.
اهمیت شعر بکتاش آبتین در این است که از تفاخر واژه ها فاصله گرفته و با نگاهی طنز آلود به زبان نگاه می کند. البته نه اینکه بخواهم ادعا کنم که او شاعری ضد زبان است. بلکه بیشتر به این خاطر که او سعی می کند شعر را به زبان روزمره نزدیک کند. همان کاری که نیما تلاش داشت به انجام برساند. و البته که این سبک و این نگاه, رهروانی هم داشته. اما چون اصولا برای خطر کردن باید مجهز به سلاح زبان و دانش تصویر و شناخت آواها و اشاره ها و کنایه ها باشی، زدن به این آب و شناکردن در دریای پر خطر شعر کار هر کسی نیست.
بکتاش آبتین شناگر ماهری ست که خوب توانسته خودش را در دریای واژه ها غوطه ور کند و همچنان سالم و سرحال به مقصد برسد. مجموعه شعری که در دست دارم نام عجیبی دارد. حقیقتش وقتی اسم کتاب را دیدم کمی تعجب کردم: «در میمون خودم پدربزرگم» (نشر چشمه). می شود فکر کرد کتابی ست در باره ی منشا انواع داروین. اما با ورق زدن و خواندن کتاب متوجه طنز شاعر شدم. شاید او هم می خواسته همین شک و شبهه را در من برانگیزد. و من که تشنه ی خواندن شعرهای متفاوت هستم تشویق شدم کتاب را یکنفس تا آخر بخوانم. شعرهایی هستند که  حقیقتا باید بارها و بارها خواند:
در ناخن هایم
دندان های جویده ای جا گذاشته ام یعنی افسوس
جویده جویده حرف می زنم
چرا که دندان های بسیاری با من لرزیده اند
انگشت روی خودم می گذارم و اشاره می کنم به تو
می نویسم و خط می زنم
می نویسم بادم
حتی در قفس آزادم
 
یک نوع شادمانی بی دلیل در شعر بکتاش آبتین هست که شعرش را جذاب می کند. و مگرنه اینکه وظیفه ادبیات تا حدودی همین سرگرم کردن است؟ وقتی حرفی برای گفتن داشته باشی و بتوانی با چاشنی ی طنز آن مطلب را بهتر بیان کنی، مسلما نوشته ات مخاطبان بیشتری را به خود جلب می کند. اما شاید این فکرکردن به مخاطب، بعضی جاها به نفع شاعر و به ضرر شعر تمام شود. مراقبت از شعر و کلمه، کمتر از مراقبت از سلیقه های مخاطب عام نیست؛ مخاطب خاص که جای خود دارد.
دقت کنید به این شعر که در نهایت ظرافت موسیقایی کلام اجرا شده و سبکی روایی دارد؛ با زبانی روان و آشنا:
معمای روشنی ست زندگی
در او حل می شوی و
منحل می شوی
تو
اینگونه معمای من شدی
نبوغ داشت
و ترسیده بود که عاشق اش نباشم
نبوغ
نه
بوق داشت
آن که می پنداشت
دوستت دارد
و داشت
و پرید!
شعری که می توانست در یک جمع بندی منطقی به یک نوع منطق شعری دست پیداکند؛ تبدیل شد به یک متن شوخ و شنگ که هدف طنز را بر معنای منطقی ساختاری ی شعر که قاعدتا باید زبان باشد؛ کنار زده است. البته این نوع برخورد سلیقه ای ست. اما طنز در شعر نباید خیلی هم آسان و دم دست باشد. ایجاد فاصله بین خواننده و متن هم می تواند یکی از تمهیدات شاعرانه باشد؛ یعنی در واقع شاعر موظف است خواننده تربیت کند. اما من احساس می کنم این متن، رام شده ی خواننده شده است. و در واقع شعر است که کمی به نفع ظاهر زیبا و شوخ و شنگ عبارات جالب عقب نشینی کرده است.
 جاهایی هم هست که طنز سیاسی اجتماعی شاعر شعرهای این مجموعه را به تعادل می رساند:
پیراهنی که بر دار می رقصید
دستی در آستین میت نداشت
و جنازه
برادر دست از سر این میت بردار
در آغاز کلمه بود
و برادر
در معنای پیراهن سفید و
یقه ی سه سانتی نبود
و هابیل
اصلا نبود
و در پایان
من بودم
گودالی در تنم
و موریانه های گرسنه
با دندان های شیری
در کفنم
بازی با مفاهیم در شعر بکتاش آبتین؛ خیلی خوب ارائه شده و در عین حال نشان از آگاهی ی شاعر دارد به ظرافت کلام و قدرت تاثیر شعر از طریق اعمال بازی های زبانی:
چراغ قوه ی کوچک
دست بزرگی در آستین دارد
و پلک خاموش من
با این چراغ ها روشن نمی شود
شاعر اما هیچ ادعایی ندارد. او با خیال واژه ها خوش است و زندگی را چون صحنه ی گذرایی می بیند که تمرین جاودانگی ست:
بر سنگ قبر من
نام مرا بنویسید هیچ
من یک خیال ساده بودم
در مجموع، بکتاش آبتین را شاعری می دانم که رو به آینده دارد. او شعری ست که پیوسته خود را نو می کند. منتظر مجموعه های بعدی اش می مانم.
همرسانی کنید:

مطالب وابسته