سال ۹۳ بالاخره “بیشعوری” به بازار آمد و موفقیتی انفجاری کسب کرد. وقتی با ناشر مفاد قرارداد را تنظیم میکردیم و من حرف از چاپ ۵۰ هزار نسخه (در طول دو سال) میزدم حرفم را جدی نمیگرفت و تقریبا مثل همهی کسانی که در باب کتابنخوانی ایرانیها نظریه صادر میکنند من را به ناآشنایی با مساله کتاب و کتابخوانی در ایران متهم میکرد.
واقعا هم چطور ممکن بود کتابی که پیدیافش دهها هزار بار دست به دست شده و نسخه افستیاش تقریبا تمام دستفروشیها را کسب کرده حالا بتواند در بازار کتاب کمر راست کند؛ چاپ چند ده هزار تایی پیشکش! اما کتاب در عرض تقریبا یک سال به این رکورد رسید و بیتردید -تاکید میکنم بیتردید- پرفروشترین کتابِ غیررانتی این سال در ایران بود (بله… کتاب خانم معصومه آباد با “تقریظ مقام معظم رهبری” طبق “آمارهای رسمی” سه برابر بیشعوری چاپ شده است اما چند نفر آن را واقعا خریده و خواندهاند؟).
با این حال این کتاب به سختی و گاه از سر ناچاری (چون در بیشتر آمارهای هفتگی همواره به سقف چسبیده بود) به مطبوعات راه یافت. بله! همان مطبوعاتی که در هر تحریریهشان دست کم یکی دو همکار سابق من وجود داشت. همانها که هر اثر همکارشان را با نقد و معرفی و مصاحبه زورکی هم که شده به یکی دو چاپ میرسانند!
این موفقیت کتاب در ایران (و اخیرا افغانستان) البته عوارض ناخوشایندی دیگری هم – بجز برانگیختن چنان حساسیت هایی- در پی داشت. تمام کارهای من تحت تاثیر قرار گرفتند. چه پنج کتاب تالیفی و چه ترجمه “فلسفه طنز” (به همراه Daniel Jafari) که واقعا وقت و انرژی فراوانی برد. الان طوری شده که بیشعوری را گوگل کنی محمود فرجامی میآید محمود فرجامی را بگوگلی بیشعوری! این هم خودش توفیقیست لابد.