مهرداد رحیمی
قفسه
اُرهان پاموک، نویسندهی معاصر، درهمآمیزندهی شرق و غرب، سنت و مدرنیته، اسلام و سکولاریسم، جمهوری و امپراتوری؛ رنگ و واژه، امروز برای خوانندهی ایرانی دیگر نامی ناآشنا نیست. اکنون بسیاری از ایرانیان بازتاب گذشتهی درخشان خود را بهتر از هر آیینهی دیگری در آثار او میبینند. بهراستی چه کسی پیش از پاموک توانسته بود چشم و گوش مردمان ما را به جهان مسحور کنندهی نگارگری ایرانی باز کند و البته پابهپای آن جهان شعری مولانا و شمس را در کتابی دیگر برای جهانیان معرفی کند؟ کدامیک از نویسندگان معاصر ما میراث هنری تبریز و اصفهان و شیراز و مکاتب خاص هر کدام از اینها را توانست در قالب یک رمان گردآورد؟ امروز ما بیش از هر کس دیگری، باید از ترجمهی پاموک به شصت زبان دنیا شادمان باشیم چه این ترجمهها پیش از هر چیزی ترجمهی میراث فکری و هنری ایرانیان در قالب کلمات نویسندهای بزرگ به جهانیان است. با این حال مشکل بتوان در میان این شصت و اندی ترجمه، همزادی برای ترجمهی فارسی این اثر از لحاظ ِدستبردِ تاریخی به اصلِ متن پیدا کرد.
در اینجا ما بخشی از دستبردهای فاحش آقای غریب را میگذاریم. ترجمههای فارسی همواره با نسخهی ترکی مقایسه شدهاند و در اینجا برای سهولت خوانندهی فارسیزبان، ترجمهی انگلیسی را آوردهایم تا عمق یک خیانت ادبی را بهتر دریابیم.
I silently opened the thick cover of the Book of Kings as if opening a huge
palace door. As I turned the pages, each of which made a pleasant rustle, I was
overcome by melancholy more than awe.
- Mindful of the stories suggesting that all the master miniaturists of Istanbul had stolen images from the pages of this book, I couldn’t give my full attention to the pictures.
- Thinking that I might chance upon a hand drawn by Bihzad in some corner, I couldn’t devote myself wholeheartedly to the masterpieces that appeared in one of every five or six pictures (how decisively and with what grace did Tahmuras lower his mace upon the heads of the demons and giants, who later, in a time of peace, would teach him the alphabet, Greek and various other languages!).
- The noses of horses and the presence of Black and the dwarf prevented me from surrendering myself to what I saw.
My Name is Red Erdağ Göknar—page 345
ترجمه غریب: حالا بعد از بیست و پنج سال من اولین نفری بودم که جلد اون کتاب رو باز میکردم کتاب که چی بگم، انگار داشتم دروازهی سرزمین عجایب رو باز میکردم. وقتی داشتم صفحات اون کتاب رو ورق میزدم صدایی که از اصطکاک اون صفحات ایجاد میشد از هر موقعیتی برایم دلنوازتر بود. حس غریبی داشتم و نمیدونم چرا آدم وقتی زیادی خوشحاله انگاریه کم ناراحت هم هست.
۱-صدها بار متن شاهنامه رو خونده بودم و علاوه بر اون هزاران نقاشی هم با مضامین این کتاب دیده بودم که برای همین متن کتاب خیلی برام قابل توجه نبود.
۲- به صفحات پر نقش و نگار و صفحات چند لتی که پشت سر هم به موضوع خاصی پرداخته بودن-مثلاً پنج شش صفحهی پشت سر هم با موضوع اون مجلسی از شاهنامه که توش طهمورث داره با گرزش کلهی چند تا جنی رو درب و داغون میکنه که الفبا و زبان ممالک مختلف رو بهش یاد میدن-دقت خاصی میکردم تا بلکه خطی از استاد بهزاد هم توش پیدا کنم.
۳-وجود کارا و آقا جزمی و قضیهی این دماغ اسبها نمیذاشتن اون جوری که دلم میخواست با اون نقاشیها ور برم. – نام من سرخ، مترجم عیناله غریب ص ۵۳۰
ترجمه زاردشت: بیست و پنج سال بعد، جلد شاهنامهی افسانهای را با چنان آرامشی باز کردم که گویی در عظیم سرایی را میگشایم. اما وقتی هر کدام از صفحات را با خشخشی دلپذیر ورق میزدم، بیش از آن که حیران بمانم، اندوهی درونم سر بر میآورد.
۱-شایع است که تمام استادان نقاش استانبولی، چیزهایی از صفحات این کتاب کش رفته و آن را به کار گرفتهاند. به همین دلیل نمیتوانستم در نقاشیها دقیق شوم.
۲- به دقت در جستجوی اثری از دستی بودم که بهزاد، در گوشهای از نقشهای خارقالعادهای که گاه به گاه درون کتاب میدیدم، نقش زده باشد(طهمورث با چه ظرافت و عظمی، گرزش را بر سر شیاطین و غولهایی فرود میآورد که پس از آزاد ساختن آنان زبان تازی، رومی و چندین و چند زبان دیگر را به او میآموزند!) و نمیتوانستم در نقشها دقیق شوم.
۳- منخرترین اسبها و حضور قارا و کوتوله، مانع آن میشد تا در آنچه میدیدم، غرقه شوم. – نام من سرخ، مترجم تهمینه زاردشت، ص ۴۶۴
اگر ادعا کنیم که این سطور محتوا و کلیت همهی رمان را زیر سوال میبرد سخن به گزاف نگفتهایم. حذف سطور نویسنده و افزودن بندهایی توسط مترجم را به هیچوجه نمیشود توجیه کرد.
Black recounted how he’d met one by one all of the master illustrators and calligraphers of Tabriz by making books for pashas, wealthy Istanbulites and patrons in the provinces. All these artists, I learned, were impoverished and overcome by the futility of their lot. Not only in Tabriz, but in Mashhad and Aleppo, many miniaturists had abandoned working on books and begun making odd single-leaf pictures—curiosities that would please European travelers—even obscene drawings. Rumor has it that the illuminated manuscript Shah Abbas presented to Our Sultan during the Tabriz peace treaty has already been taken apart so its pages could be used for another book. Supposedly, the Emperor of Hindustan, Akbar, was throwing so much money around for a large new book that the most gifted illustrators of Tabriz and Kazvin quit what they were doing and flocked to his palace.
ترجمه غریب: میگه زمانی که تو شهر تبریز برا پاشاهای عثمانی مقیم اونجا کتاب درمیآورده اغلب خطاطا و نقاشایی که تو کارشون خیلی هم ماهر بودن از بیپولی و فقر تو وضعیت فلاکت باری به سر میبردن، علاوه بر تبریز خیلی از استادای مشهد و حلب هم از بی پولی کار رو کتاب رو ول کرده و رو آوردن به کشیدن تک صفحهها که هیچ ارزش هنری نداره و در عوض دستمزدش بیشتره و موضوع اغلبشم که غالباً هم به سفارش جهانگردای فرنگی کشیده میشد زنهای لخت و برهنه است. بیشتر نقاشای تبریز و قزوین رفتن هندوستان از قرار معلوم اکبرشاه به کسایی که رو کتاب جدیدش کار میکنن پول خوبی میده- و دیگه تو دربار صفوی هیچ نقاشی نمونده و وضع به جایی رسیده که صفحات نقاشی کتابی رو که پادشاه تو مراسم جشن صلح به شاه عباس هدیه کرده بود کندن گذاشتن تو کتاب جدیدی که همین تازگیها تو تبریز کتابت شده.(؟؟؟) – نام من سرخ، مترجم عیناله غریب
ترجمه زاردشت: گفت کتابهایی را برای پادشاها و ثروتمندان استانبولی و دیگر شهرها، آماده کرده است. برایم از فقر و نومیدی فرد فرد استادان نقاش و خطاط در تبریز تعریف کرد. گفت نه فقط در تبریز که در مشهد و حلب، نقاشهای زیادی به دلیل فقر و نا امیدی، تصویرگری کتاب را کنار گذاشته و به کشیدن نقاشیهای پراکنده، عجایب دلخواه سیاحان فرانسوی و تصاویر بیپرده روی آوردهاند. شنیده بود کتاب را که شاه عباس به هنگام سوگند صلح در تبریز به سلطان هدیه داده بود، تکه تکه کرده و کتاب دیگری از آن ساختهاند. اکبر، پادشاه هند، برای کتابی بزرگ و جدید، چنان دست و دلبازی از خود نشان داده است که ماهرترین نقاشان تبریز و قزوین، کارهایشان را کنار گذاشته، سر از پا نشناخته، راهی سرای او شدهاند. – نام من سرخ، مترجم تهمینه زاردشت ص ۴۴
Let me say also that if the situation into which we’ve fallen were described in a book, even the most expert of miniaturists could never hope to illustrate it. As with the Koran—God forbid I’m misunderstood—the staggering power of such a book arises from the impossibility of its being depicted. I doubt you’ve fully comprehended this fact.
My name is red—Erdağ Göknar page 6
ترجمه غریب: سرگذشت منو شاید کسی بتونه به صورتیه کتاب حکایت کنه اما من به عنوانیه تذهیبگر به شما اطمینان میدم که هیچ نقاشی نمیتونه این صحنهها رو بکشه. درست مثل قرآن کریم دیگه،یه وقت دچار سوءتفاهم نشینها، قدرت تکوندهندهی قرآن کریم به این نیست که نشه مصورش کرد اصلاً. از این که اینو میفهمین واقعاً خوشحالم. – نام من سرخ، مترجم عیناله غریب صفحه ۲۱
ترجمه زاردشت: این را هم بگویم که اگر بشود تمام چیزهایی را که بر سرم آمده، حکایتی کرد و در کتابی نوشت، بهترین استادان نقاشی هم نمیتوانند ترسیمش کنند. اما مبادا به اشتباه بیفتید! همانطور که قرآن کریم میفرماید، ریشهی تأثیرگذاری چنین کتابی، هستی غیرقابل ترسیم آن است. شک دارم بتوانید این را بفهمید. – نام من سرخ، مترجم تهمینه زاردشت صفحه ۲۱
این جمله مثال بارز وارونگی معنایی است. بدین معنا که جملهی ترجمه شدهی آقای غریب دقیقاً برعکس جملهی اصلی است. نویسنده میگوید قدرت قرآن کریم به این است که نمیشود تصویرش کرد در حالی که آقای غریب این نکته را در ترجمهشان وارونه کردهاند گویی قرآن کریم را میشود مصور کرد.
متن کامل این بررسی را میتوانید از اینجا دریافت کنید.
————-
* با اندک ویرایش و تلخیص