راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

درباره یک اصطلاح کانت: «هنرمند عقل» یا «صنعت‌گر عقل»؟

مهدی خلجی

دربارهی یک اصطلاح در نقد عقل محضِ کانت 

 

درآمد

تعریف فلسفه و تبیین موضوع آن، خود بحث و موضوعی فلسفی است. پیشاپیش نمی‌دانیم فلسفه چیست، و درباره‌ی چه سخن می‌گوید، مگر آن‌که درباره‌ی آن فلسفه بورزیم. مبحثِ تعریف فلسفه، درآمد اصلی به فلسفه‌ورزی است، ولی نه درآمدی که بیرون از آن باشد، بل‌که درآمدی است که درون چارچوب فلسفه‌ورزی قرار دارد.

یکی از مهم‌ترین تعریف‌های مدرنِ فلسفه در آثار ایمانوئل کانت آمده است. ایمانوئل کانت در تعریف فلسفه می‌نویسد، بر خلاف ریاضی‌دان، طبیعت‌شناس و منطق‌دان، «فیلسوف صنعت‌گرِ عقل (Vernunftkünstler) نیست.»

موضوع این نوشتار توضیح اصطلاح Vernunftkünstler در فلسفه‌ی کانت، از جمله در نقد عقل محض است. Vernunftkünstler تا کنون به فارسی «هنرمند خرد» یا «هنرمند عقل» ترجمه شده، که به نظر می‌رسد نارساست. نوشتار پیش‌رو، در پی تبیین این نارسایی و ناروایی، و توجیه و توضیح معنای معادل درست آن، یعنی «صنعت‌گر عقل» است.

مفهوم فلسفه در مقام مسألهای فلسفی

ارنست کاسیرر، فیلسوف نوکانتی نامبردار، گفتاری دارد با عنوان «مفهوم فلسفه در مقام مسأله‌ای فلسفی» (۱۹۳۵). در این گفتار او درباره‌ی مفهوم، ماهیت و وظیفه‌ی فلسفه سخن می‌گوید. کاسیرر تأکید می‌کند این ویژگی فلسفه در قیاس با علوم دیگر است که که باید بحث درباره‌ی آن را، به جای طرح مسأله‌ای از مسائل‌اش، با پرسش از خود آن آغاز کرد، پرسشی که بارها و بارها مطرح می‌کنیم؛ پرسشِ اصلی و بنیادی فلسفه: فلسفه چیست؟: «پیش از آن‌که این پرسش کلی توضیح داده شود، فلسفه، به طور خاص، به جایی نمی‌رسد؛ اگر هدف فلسفه به طور روشن و مطمئن معلوم نشود، راهی به جایی نمی‌برد. زیرا این آن چیزی است که موضع فکری فلسفه را از شاخه‌های ویژه‌ی دیگر متمایز می‌کند.» رشته‌ها و شاخه‌های دیگر علوم موضوع مشخص و روشنی دارند، ولی موضوع فلسفه پیشاپیش معین نیست: «اندیشمندان سیستماتیک بزرگ در فلسفه و به ویژه مکاتب فلسفی خود را از یک‌دیگر متمایز می‌کنند نه تنها صرفاً با روندی که در پیش می‌گیرند، بل‌که با آغازگاهی که برمی‌گزینند، و با چنین گزینشی است که امروزه خصلتِ مسأله‌آفرینِ عمیق فلسفه آشکار می‌شود.»[۱]

تعریف فلسفه در نقد عقل محض

فلسفه‌ی ایمانوئل کانت نیز از این میان مستثنی نیست. این فلسفه نیز بر تلقی خاصّی از فلسفه استوار است، که کانت کوشیده با بهترین عبارات و اشارات آن را بازنماید. تعریفی که کانت از فلسفه به دست می‌دهد به همان اندازه مدرن و بدیع است، که در فلسفه‌ی یونان ریشه دارد.

ایمانوئل کانت در نقد عقل محض[۲] نخست میان شناخت تاریخی و شناخت تعقّلی تمایز می‌گذارد. شناخت تاریخی عبارت است از «شناخت بر پایه‌ی داده‌ها» (cognitio ex datis)، ولی شناخت تعقّلی یعنی «شناخت بر پایه‌ی اصل‌ها» (cognitio ex principiis). شناختی که کسی از جایی اخذ می‌کند، تاریخی است «اگر او آن شناخت را فقط به درجه و تا اندازه‌ای بشناسد که از جای دیگر به او داده شده است، حال خواه از راه تجربه‌ی بی‌میانجی به او داده شده باشد، خواه از راه روایت، خواه هم‌چنین از راه آموزش (از راه شناخت‌های کلی). کانت فلسفه‌ی کریستیان وُلف را نمونه می‌آورد. کسی که دستگاه فلسفی وُلفی را به‌راستی «آموخته» است، «هرچند که در واقع همه‌ی آغازه‌ها، همه‌ی توضیح‌ها، و برهان‌ها را به همراه بخش‌بندیِ سراسر ساختمان آموزشی در مغز خود داشته باشد و بتواند همه چیز را سرانگشتان خود بشمرد، با این همه‌، چیزی ندارد جز شناختِ تاریخیِ جامع فلسفه‌ی وُلفی.» چنین کسی «به اندازه‌ای می‌داند و داوری می‌کند که به او داده شده است. اگر بر سر یک تعریف با او ستیزه کنید، آن‌گاه او نمی‌داند که از کجا می‌بایستی تعریف دیگر را برگیرد. او ذهن خود را بر پایه‌ی عقل بیگانه تعلیم می‌دهد، ولی قوه‌ی تقلید با قوه‌ی خلّاقانه یکی نیست؛ یعنی شناخت او از عقل نزاده است، و هرچند که آن شناخت، به‌سان عینی (ابژکتیو)، البته یک شناخت عقلی باشد، ولی با این‌همه به‌سان ذهنی (سوبژکتیو)، صرفاً تاریخی است.» (A836/B864) بنابراین، اگر کسی تاریخ فلسفه را بخواند، صرفاً دانشی تاریخی به دست آورده‌ است، نه شناختی فلسفی. از این روست که کانت تأکید می‌ورزد «هرگز فلسفه را نمی‌توان آموخت (مگر به شیوه‌ی تاریخی)؛ – بل همانا تا آن‌جا که به عقل مربوط می‌شود، آن‌چه می‌توان آموخت حداکثر فقط فلسفه‌ورزیدن است.» (A837/B865). بنابراین، آموختن فلسفه‌ورزی با به‌خاطرسپردنِ فلسفه تفاوت دارد. چگونگی خواندن فلسفه نشان می‌دهد که آیا شخص برای خود می‌اندیشد یا این‌که برای دیگری.

سپس کانت تفاوت میان شناخت فلسفی و شناخت ریاضی را بیان می‌کند: «هرگونه شناخت عقلی یا زاده‌ی مفهوم‌هاست، یا زاده از ساخت مفهوم‌ها. شناخت عقلی زاده‌ی مفهوم‌ها شناخت فلسفی خوانده می‌شود، و شناخت عقلی زاده از ساخت مفهوم‌ها، شناخت ریاضی.» (همانجا).  کانت، به ویژه، در بهره‌ی نخست فصل نخستِ روششناسی استعلایی فرق میان فلسفه و ریاضیّات را شرح داده است (A712/B740 به بعد). (درس‌گفتارهای منطق، ۲۲-۲۳)

فلسفه در مقام یک ایده

ایده در فلسفه‌ی کانت به معنای خاصّی به کار می‌رود. نخست باید به تقسیم‌بندی مفهوم از دید کانت توجه کرد. کانت مفهوم را به مفهوم تجربی و مفهوم محض تقسیم می‌کند. مفهوم تجربی مفهومی است که خاستگاه آن در تجربه است، ولی مفهوم محض آن مفهومی است که خاستگاه او فقط در فهم است. کانت مفهوم محض را «پنداره» (Notion) می‌نامد. حال، اگر مفهومی از پنداره‌هایی تشکیل شده باشد که از امکان تجربه فراتر رود، کانت آن را ایده «یعنی مفهوم عقل (Vernunftbegriff) می‌خواند. (A 320 / B 377) بنابراین، ایده مفهومی است که مابه‌ازای خارجی ندارد، و تجربه‌پذیر نیست. کانت مراد خود را از ایده روشن‌تر بیان می‌کند: «مقصود من از ایده، یک مفهوم ضروری عقل است که هیچ ابژه‌ای متناظر با آن در حس‌ها داده نتواند شد. بنابراین، مفهوم محضِ عقل ما، که اکنون بررسی می‌شوند ایده‌های استعلایی‌اند… اینان استعلایی‌اند و از مرز هر گونه تجربه فراتر می‌روند، چنان‌که هیچ‌گاه در تجربه ابژه‌ای یافته نتواند شد که برای ایده‌ی استعلایی مکفی باشد. (A 327 / B 383) بنابراین، وقتی از ایده‌ی چیزی صحبت می‌کنیم، به معنای آن نیست که آن چیز در خارج وجود دارد. ما صرفاً از مفهومی محض از یک چیز سخن می‌گوییم که واقعیت‌های خارجی را در قیاس با آن می‌توان سنجید و دوری و نزدیکی‌شان را با آن اندازه گرفت. به عبارت دیگر، ایده را می‌توان همان سرمشق و سرنمون (آرکی‌تایپ) دانست که نمونه‌ی عالی یک چیز را در تصوّر و تخیّل حاضر می‌کند، ولی هرگز این نمونه‌ی عالی در خارج یافت نمی‌شود. ایده‌ها فاقد متعلق‌اند، ولی نقش مهمی در شناخت و جهت‌یابی و معنادهی بدان بازی می‌کنند.

کانت می‌گوید «سیستم هرگونه شناخت فلسفی عبارت است از فلسفه»؛ و می‌افزاید «باید فلسفه را به‌سان عینی (ابژکتیو) گرفت اگر بخواهیم تحت فلسفه، سرنمونِ (آرکی‌تایپ) داوری و ارزیابی همه‌ی کوشش‌های فلسفه‌ورزیدن را در نظر داشته باشیم، سرنمونی که می‌بایستی برای داوری کردن و سنجیدن هرگونه فلسفه‌ی ذهنی (سوبژکتیو) به‌کار آید، که ساختمان آن اغلب بسیارگونه و دگرگون‌شونده است.» بنابراین، «فلسفه عبارت است از یک ایده‌ی محض از دانش ممکن، که هرگز به طور ملموس داده نشده است، چیزی که با این همه از راه‌های گوناگون می‌کوشیم تا بدان نزدیک شویم، تا هنگامی که یگانه راهی را که به وسیله‌ی امر حسّانی سخت فروپوشیده‌شده و گم‌شده است، کشف کنیم، و این تقلید را که تاکنون کامیاب نبوده است، تا آن‌جا که برای آدمیان مجاز و عملی است، با سرنمون همانند سازیم. تا چنین نشود، هیچ فلسفه‌ای را نمی‌توان آموخت.» سپس کانت می‌پرسد: «به‌راستی فلسفه کجاست؟ چه کسی صاحب آن است؟ و از روی چه قراینی می‌توان آن را بازشناخت؟ ما فقط فلسفه‌ورزیدن را می‌توانیم آموخت؛ یعنی می‌توانیم استعداد عقل را با پیروی از اصل‌های عمومی او در پاره‌ای کوشش‌های آزمایشی مطرح‌شده در این زمینه اعمال کنیم، و با این‌همه، همیشه با حفظ حق عقل که خودِ آن اصل‌ها را در سرچشمه‌های خود بازجویی کند و تصدیق کند یا به دور افکند.» (A838/B866)

فلسفهی مَدْرَسی و فلسفهی جهانی

در این جا کانت از دو تلقّی متفاوت از فلسفه یاد می‌کند که نکته‌ای است ابداعِ خودِ او. کانت مفهومِ مَدْرَسیِ (Schulbegriff) فلسفه را از مفهوم جهانیِ (Weltbegriff یا conceptus cosmicus = فرایافت کیهانیِ) آن جدا می‌سازد. مفهوم مَدْرَسی فلسفه یعنی دریافت فلسفه به‌سان یک سیستم شناخت «که فقط چونان دانش جست‌وجو می‌شود، بی‌آن‌که چیزی بیش از وحدت سیستماتیک این دانستن، و در نتیجه، کمال منطقی شناخت را به منزله‌ی هدف خود داشته باشد.» ولی دریافتِ جهانیِ فلسفه «همواره در بُن نام‌گذاری فلسفه قرار دارد، به‌خصوص اگر ما بخواهیم این مفهوم را گویی شخصیت بخشیم و در ایده‌آلِ فیلسوف، یک سرنمون را بر خود متصور داریم.» از این منظر «فلسفه عبارت است از دانش رابطه‌ی هرگونه‌ی شناخت با هدف‌های غایی عقل آدمی (teleologia raionis humanae = غایت‌شناسی عقل انسانی.» سپس به جمله‌ی کلیدی کانت می رسیم که موضوع این نوشتار است: «و فیلسوف یک صنعتگر عقل (Vernunftkünstler) نیست، بل همانا قانونگذار عقل آدمی است. [تأکید از من است] به چنین معنا، این سخت لاف‌زنانه خواهد بود که خود را فیلسوف بنامیم و ادعا کنیم که به سرنمونی که فقط در ایده قرار دارد، نزدیک شده باشیم.»  (A839/B867)

رویاروی فلسفهی وُلفی

دریافت کانت از فلسفه رویاروی تعریف کسانی چون کریستیان وُلف از آن قرار می‌گیرد. وُلف در منطق آلمانی  فلسفه را «دانشِ همه‌ی چیزهای ممکن، همراه به شیوه و علّت امکان‌ِ آن‌ها» تعریف می‌کند. (Preface, §۱) فلسفه از این رو، گسترده‌ترین و بنیادی‌ترین دانش است.

وُلف در فصل دوم گفتار مقدّماتی دربارهی فلسفه طور کلی فلسفه را «علم ممکنات تا جایی که می‌توانند باشند» تعریف می‌کند و از این رو فلسفه باید با معقولیت جهان ممکن‌ها و هم‌چنین عللی سروکار داشته باشد که برخی از این ممکن‌ها را به بالفعل بدل می‌کند. اصل حاکم بر اولی اصل امتناع تناقض و اصل حاکم بر دومی اصل جهت کافی است. او می‌نویسد «منظورم از علم در این‌جا عادتِ گزاره‌های استدلال‌گرانه است، یعنی عادت رسیدن به استنتاج‌‌ها از راه توالی و ترتیب مشروع اصولی تغییرناپذیر.» (ص. ۱۷) «فلسفه باید استدلال کند چرا ممکنات می‌توانند تحقق یابند… بنابراین، فلسفه باید استدلال کند چیزهایی که رخ می‌دهند چرا به واقع رخ می‌دهند.»‌[۳] وُلف در فصل سوم به تقسیم‌بندی فلسفه می‌پردازد. در چنین فلسفه‌ای باید از تعریف‌ها آغاز کرد. وُلف در گفتار خود می‌نویسد «یگانه اصطلاحاتی که با تعریف‌های درست توضیح داده شده‌اند در فلسفه به کار می‌روند. زیرا اگر در فلسفه فقط اصطلاحاتی را به کار ببریم که با تعریف‌های درست توضیح داده شده‌اند، هر گزاره‌ای روشن خواهد بود. (ص. ۵۹)

کانت می‌گوید «کسانی که تعریف‌های وُلف و دیگر فیلسوفان را به خاطر می‌سپارند می‌پندارند که فلسفه دارند. آن‌ها تنها شناختی تاریخی دارند و به واقع هرگز نمی‌توانند فلسفه بورزند، و برای خود بیندیشند، یا درباره‌ی چیزها (ابژه‌ها) داوری کنند. آن‌ها فاقد مهارتِ دست‌ِ کم داوریِ فیلسوفانه‌ی یک چیز هستند.» (۵۰-۵۱)

رویاروی وُلف، کانت باور دارد که فلسفه بر خلاف ریاضیّات از تعریف‌های خودساخته و خوب-پرداخته آغاز نمی‌شود، بل‌که از مفهوم‌ها می‌آغازد. تعریف‌های کامل مفهوم‌های فلسفی اگر وجود داشته باشند، تنها در پایان پژوهش فلسفی سربرمی‌آورند. هدف تعریف مفهوم‌ها -که در زمانه‌ی کانت در فلسفه‌ی دانشگاهی اهمیتی مرکزی داشت- با هدف فلسفه یکی نیست. کانت روش درست فلسفی را با روش علوم طبیعی که از نیوتن دانسته می‌شود مقایسه می‌کند: کسب اطمینان نه درباره‌ی تعریف کامل بل‌که «درباره‌ی ویژگی‌های اصلی‌ای که به طور یقینی در مفهوم هر خصیصه‌ی کلی یافت می‌شود» و می‌تواند به «داوری درباره‌ی چیزی (ابژه‌ای) بینجامد که حقیقی و کاملاً یقینی است.» بنیان یقینی بودن این داوری‌ها در چیزی جز تعریف‌هاست: در مورد متافیزیک «در آگاهی درونی بدیهی و بی‌درنگ» است. کانت نتیجه می‌گیرد در حالی که تعریف‌ها ابژه‌های تعین‌یافته‌ای را وارد ریاضیات می‌کنند که می‌تواند ساخته باشند، در فلسفه چنین نیست، زیرا ابژه‌های شناخت ساخت خود ما نیستند، و مفهوم‌ها به جای خودِ ابژه‌های ملموس و متعین، به ما تنها شناخت انتزاعی و نامتعینی از ابژه‌ها می‌دهند. چنین است که در «ریاضیات، ابژه تحت نشانه‌های ملموس حسّ‌پذیر  لحاظ می‌شود، ولی در فلسفه ابژه تنها در مفاهیم تجرید‌یافته‌ی کلی در نظر گرفته می‌شود». در نتیجه، شناخت ریاضی یقینی است چون بنیان آن در تعریف‌های خود ساخت ماست، و کاملاً تعین‌یافته است، در حالی که شناخت فلسفی کمتر یقینی است چون وابسته به تحلیل مفاهیم داده‌شده و کمتر متعین است، چون این تنها به داوری‌های کلی درباره‌ی ابژه‌ها مجال می‌دهد. (هم‌چنین بنگرید به A83/B109 و درباره‌ی تعریف حقیقی A241 و A245 و A727/B755 و A730/B758-A731/B859)

«صنعتگر عقل» کیست؟

کانت «صنعت‌گرِ عقل» را در تقابل با فیلسوف که «قانون‌گذار عقل» است قرار می‌دهد. کانت در ادامه شرح می‌دهد که از نظر او، ریاضی‌دان، طبیعت‌شناس، و منطق‌دان همه فقط صنعت‌گر عقل‌اند، هرچند که ریاضی‌دان و طبیعت‌دان ممکن است که در شناخت‌های عقلی پیشرفتی بسیار داشته باشند، یا طبیعت‌شناس و منطق‌دان در شناخت فلسفی پیش رفته باشند. چرا آنان هم‌چنان فقط «صنعت‌گر عقل»اند؟ چون «باز آموزگاری در ایده‌آل یافته می‌شود که برای همه‌ی ایشان تکلیف‌هایی تعیین می‌کند و ایشان را چونان افزارها به کار می‌گیرد تا هدف‌های غایی عقل آدمی را به پیش برد. ما تنها این آموزگار را باید فیلسوف بنامیم. ولی چون این فیلسوف در هیچ جا یافته نمی‌شود، حال آن‌که ایده‌ی قانون‌گذاری او همه جا در هر عقل انسانی وجود دارد، پس ما برآنیم تا انحصاراً به ایده پردازیم، و دقیق‌تر تعیین کنیم که فلسفه از ایستگاه‌ هدف‌ها چه چیزی را بر طبق این مفهوم جهانی به مثابه‌ی وحدت سیستماتیک تجویز می‌کند.»

کانت در پانوشتی تصریح می‌کند که «مفهوم جهانی در این‌جا عبارت است از مفهومی که به چیزی مربوط شود که هر کس به‌ضرورت بدان علاقه دارد. حال آن‌که اگر دانشی فقط چونان دانشی از مهارت‌هایی برای پاره‌ای هدف‌های دلخواه به نظر آورده شود، من غرض آن دانش را بر طبق مفهوم‌های مَدْرَسی تعیین می‌کنم.» بنابراین، یکی از تفاوت‌های عمده‌ی فلسفه‌ی مَدْرَسی و فلسفه‌ی جهانی آن است که فلسفه‌ی جهانی به علائق انسانی به طور کلی می‌پردازد، نه فقط علائق دانشگاهی و دانشگاهیان. هم‌چنین، فلسفه‌ی مَدْرَسی در خدمت اهدافی دلبخواهی است، ولی فلسفه‌ی جهانی در خدمت غایات نهایی است. یعنی یکی از تفاوت‌های آن‌ها در غایت‌شناسی آن‌ها و غرض از انجام آن فعالیت‌ها برای بشریت است.

در یکی از تقریرات اولیه از درس‌گفتارهای انسان‌شناسی کانت، او میان دو نوع فیلسوف تمایز می‌گذارد: «علوم نظرورزانه‌ای (grüblerisch) وجود دارند که برای آدمیان بی‌هوده‌اند، و فیلسوفانی هستند که همه‌ی دانش آن‌ها از این تشکیل می‌شود که در فطانت از هم پیشی بجویند. این‌ها را مَدْرَسیها (scholastici) می‌گویند، هنر آن‌ها دانش برای مدرسه است، ولی دانشی که هیچ روشنگری برای زندگی مشترک از آن به دست نمی‌آید… ولی شناختی هم هست که فراتر از مدرسه می‌رود، و انسان با آن در جست‌وجوی شناختِ امور مفید کلی است: این پژوهش است که برای جهان است.»‌[۴] فیلسوفان مَدْرَسی، در روش‌های آموزش خود دقیق، باریک‌بین و فاضل‌نما هستند.

دانش‌جویایی که با فیلسوفان مَدْرَسی درس‌ می‌خوانند از استادان خود تقلید می‌کنند و سیستم‌های فلسفی را به خاطر می‌سپارند. کانت استدلال می‌کند که این همان فلسفه بر پایه‌ی شناخت دادهها است، به جای آن‌که فلسفه بر پایه‌ی شناخت اصول باشد. او از کریستان وُلف مثال می‌زند و می‌نویسد: «وُلف یک فیلسوفِ … نظرورز… بود. او در واقع هرگز فیلسوف نبود؛ بل‌که یک صنعت‌گر عقل بود، مانند بسیاری دیگر که هنوز هستند، برای کنج‌کاوی عقلانیِ انسان‌ها.» [۵] [تأکید از من است.]

«فیلسوف مَدْرَسی تمایزهایی را برقرار می‌کند که در جهان عمومی هیچ فایده‌ای ندارند. فاضل‌نمایی مَدْرَسی خنده‌دار است زیرا او هیچ توانایی‌ای برای تشخیص (judicium discretivum) آن‌چه مفید است از آن‌چه مفید نیست نشان نمی‌دهد. شناخت مفید، از سوی دیگر به ما می‌آموزد چگونه «با انسان‌های دیگر رفتار کنیم، چگونه باید انسان‌ها را تربیت کنیم، یا چگونه ما می‌خواهیم خود را سخت دوست‌داشتنی نماییم. برای آن‌که بدانیم با دیگر انسان‌ها چگونه رفتار کنیم، ما باید از انسان‌ها شناخت به دست بیاوریم، و به تجربه تأمل (nachdenken) بر آدمیان را بیاموزیم. شناخت انسان‌ها سودمند است زیرا آدمی آن‌گاه در موقعیتی قرار می‌گیرد که آن‌ها را در جهت مقصود خود درآورد.»[۶]

از این رو، کانت باور داشت که نه تنها برای دانشجویان آموختن فلسفه مهم است که یادگیری چگونه‌فلسفه‌ورزی و چگونه‌اندیشیدن نیز مهم است. [۷]

از دید کانت، فلسفه‌ی مَدْرَسی فقط کار کسانی است که پیشه‌ی دانشگاهی یا آموزش عالی دارند. هدف فلسفه‌ی مَدْرَسی پرورش مهارت‌ (Geschicklichkeit) فلسفی است، یعنی استعدادهای طبیعی‌ای که طبیعت برای اندیشیدن نظری در ما به ودیعت نهاده است. مانند هر مهارت دیگری این مهارت باید در ارتباط با اهدافی دلبخواهی پرورش یافته باشد، یعنی در ارتباط با هر هدفی چون چنین مهارت‌هایی به توانایی‌های تکنیکی ما تعلق دارند. این مهارت ضرورتاً در ارتباط با غایات اصلی یا نهایی زندگی انسانی به کار نمی‌رود، بل‌که می‌تواند در خدمت اهداف دیگری نیز باشد. برای پرورش چنین مهارتی نیازی نیست که به غایات اصلی زندگی انسان محدود شود. از این رو فلسفه‌ی مَدْرَسی تنها برای کسانی جذاب است که دل‌مشغول آن هستند و مهارت اندیشیدن نظرورزانه یا نظریه‌پردازانه را دارند.

فلسفه‌ی جهان‌وطن (cosmopolitain) یا عمومی (popular) اما در نقطه‌ی مقابل آن قرار دارد، و مورد علاقه‌ی همه‌ی انسان‌هاست چون به غایات نهایی زندگی انسانی می‌پردازد و برای همه‌ی انسان‌ها فارغ از این‌که مهارت‌های خاصی را دارند یا نه اهمیت دارد. در تقابل با فلسفه‌ی مَدْرَسی، هدف چنین فلسفه‌ای پرورش سودمندی [Nützlichkeit] است. سودمندی کاربرد مهارت در مورد خود یا دیگری است. به تمایل عملی تعلق دارد. برای آن‌که هر مهارتی مفید شود، باید در زندگی انسان در جامعه به کار رود، و دریافتی از هدف برای آن‌چه مهارت برای آن وجود دارد را نیز در نظر بگیرد. آن‌چه به این فلسفه بنیانی جهانی می‌بخشد این است که مبتنی بر علائق طیف خاصی از جامعه نیست، بل‌که استوار بر علاقه‌ی هر کس می‌تواند باشد.[۸]

کانت می‌گوید «اهداف ذاتی (Wesentliche Zwecke) باز برترین هدف‌ها نیستند (چه در وحدت سیستماتیک کامل عقل) فقط یکی از آن‌ها می‌تواند برترین اهداف باشد. از این رو هدف‌های ذاتی یا هدف‌ِ نهایی‌اند یا هدف‌های متداخل [=مادون]، که چونان وسیله، ضرورتاً به هدف نهایی متعلق‌اند. هدف نهایی چیزی نیست جز کل سرنوشت آدمی، و فلسفه‌ای که بدان سرنوشت می‌پردازد اخلاق خوانده می‌شود. به خاطر این امتیاز که فلسفه‌ی اخلاقی بر همه‌ی فعالیت‌ها و پویش‌های عقل دارد، مراد فیلسوفان باستان از نام فیلسوف همواره، هم‌هنگام و مرجّحاً یک اخلاق‌گرا (Moralist) بوده است، و همانا هنوز هم ظاهر بیرونی خویشتن‌داری به‌وسیله‌ی عقل، سبب می‌شود که بر پایه‌ی یک قیاس معین ما شخصی را فیلسوف بنامیم، حتی اگر دانش او محدود باشد.» (A839/B868-A840/868) [تأکید از من است.]

کانت در درسگفتارهای منطق فلسفه را «سیستمی از شناخت‌های فلسفی یا شناخت‌های عقل از مفهوم‌ها» تعریف می‌کند، و بی‌درنگ تأکید می‌کند که این مفهوم مَدْرَسی این دانش است. اما بر حسب مفهوم جهانی آن، فلسفه «دانش غایات نهایی عقل انسانی است. این مفهوم برتر به فلسفه کرامت خود را بازمی‌بخشد، یعنی ارزش مطلق آن را. و به واقع این، به تنهایی، فلسفه است که ارزش درونی دارد، و برای نخستین بار به همه‌ی چیزهای دیگر ارزش می‌دهد.» (۲۳-۲۴)

کانت در این درس‌گفتارها تصریح می‌کند که فلسفه در معنای مَدْرَسی آن تنها با مهارت سروکار دارد، ولی در پیوند با مفهوم جهانی آن، با سودمندی. «فلسفه به معنای مَدْرَسی آموزهی مهارت است؛ در مفهوم جهانی، آموزهی حکمت. قانونگذارِ عقل، و فیلسوف در این میزان نه صنعتگرِ عقل، که قانونگذار است.» سپس در توضیح صنعت‌گر عقل یا، به قول سقراط، عقیده‌دوست (philodox)، در برابر حکمت‌دوست (philosopher) می‌نویسد که چنین کسی «تنها برای شناخت نظرورزانه می‌کوشد، بدون آن‌که بدین بنگرد که چه میزانی از این شناخت در غایت نهایی عقل انسانی مشارکت می‌کند. صنعت‌گر عقل برای کاربرد عقل به هر هدفی که شخص بخواهد قواعدی به دست می‌دهد. فیلسوف عملی، آموزگار حکمت از طریق آموزه‌ و سرمشق، فیلسوف حقیقی است. زیرا فلسفه ایدهی حکمت کامل است که غایات نهایی عقل انسانی را نشانِ ما میدهد.» [تأکید از من است.]

از نظر کانت فلسفه‌ به مفهوم مَدْرَسی به ما دو چیز می‌دهد: نخست میزان لازم شناخت‌های عقل، و سپس «پیوند سیستماتیک میان این شناخت‌ها یا آمیزه‌ای از آن‌ها در ایده‌ی یک کلیّت». فلسفه یگانه دانشی است که چنین پیوند سیستماتیکی را به معنای دقیق کلمه برقرار می‌کند و به همه‌ی دانش‌های دیگر وحدتی سیستماتیک می‌بخشد. اما فلسفه به مفهوم جهانی آن را می‌توان «تا جایی که اصل راهنما را اصلِ درونیِ گزینش میان غایات گوناگون می‌گیریم، دانشِ برترین اصل راهنمای کاربرد عقل ما نیز نام‌ داد.»‌ (همان. ۲۴)

صنعتگر عقل در برابر قانونگذار عقل

صنعتگر عقل (Vernunftkünstler)، در هر یک از رشته‌های علمی خاص در پی «اهداف دلبخواهی» است، (A840/B868) در حالی که فیلسوف سراسر شناخت و کاربرد عقل را به «اهداف ذاتی عقل انسانی» پیوند می‌زند (A839/B867)، و در نتیجه در مقام «قانون‌گذار عقل انسانی» عمل می‌کند. (همان.) بنا بر نظر کانت، عالی‌ترین هدف عقل از نظر اخلاقی تعین یافته است، ایده‌آل فیلسوف در نهایت نیازمند معنایی عملی است:‌ «فیلسوف عملی… فیلسوف حقیقی است.» (۹:۲۴; cf. KrV A 840 / B 868; 5:108f) [۹]کانت در جای دیگری از درسگفتارهای منطق «انسان فرزانه یا قانون‌گذار» را در برابر «صنعت‌گر عقل» می‌گذارد و می‌گوید «فلسفه‌ی حقیقی (که نباید صرفاً صنعت‌گریِ عقل باشد) چیزی جز متافیزیک و اخلاق را دربرنمی‌گیرد. این دو ابزاری در خدمت شناخت هستی ما در مقام موجوداتی عاقل هستند، و شناخت غایت نهایی، هدف ما، (خیر اعلی) والاترین هدفی که ما داریم. از این روشن می‌شود که طبیعت‌شناس هرگز دانشی ندارد، گرچه طبیعت‌شناسی (فیزیک) هماره جزو دانش‌ها شمرده می‌شود.»‌ (۷۰۵) در جای دیگری از همین درس‌گفتارها کانت می‌گوید: «فلسفه می‌تواند صنعت‌گر عقل و آموزگار فرزانگی باشد. فلسفه در معنای عملی خود دانش غایات نهایی عقل انسانی است. فلسفه در مقام صنعت‌گر عقل نظرورز (speculative)، و در مقام آموزه‌ی فرزانگی، عملی خوانده می‌شود. فیلسوفان باستان همواره فلسفه را آموزه‌ی فرزانگی خوانده‌اند. (۶۹۸) در این سیاق، کانت بارها بر وحدت نظریه و پراکسیس تأکید می‌ورزد: «در نتیجه، شخصی که فلسفه‌ی عملی می‌داند فیلسوف عملی نیست. فیلسوف علمی کسی است که غایت عقل را اصل اعمال خود قرار می‌دهد.»  (۶:۳۷۵; cf. 7:280; 8:441) تنها کسی که شایسته نامیدن «نام فیلسوف» بر خود است کسی است که موجب تأثیر خطاناپذیر فلسفه بر شخص خود در مقام سرمشق شده است (۵:۱۰۹). کانت در به سوی صلح جاودان به نقش مؤثر عمومی و کارکرد سیاسی فیلسوف می‌پردازد. فیلسوف کسی است که به یُمن توانایی خود در داوری مستقل، می‌تواند در تصمیم‌گیری سیاسی در چارچوب بحثی آزاد و عمومی» (۸:۳۶۹) مشارکت کند.

جان کلام، صنعت‌گر عقل کسی است که برای فراگیری شناخت نظرورزانه می‌کوشد، بدون آن‌که بیندیشد چقدر این شناخت در غایت نهایی عقل آدمی مشارکت می‌کند. او قواعدی برای کاربرد عقل به هر منظورِ دلبخواهی پیش می‌گذارد. اما این فیلسوف عملی است که آموزگار فرزانگی و فیلسوف حقیقی است. فلسفه ایده‌ی تمام‌عیار حکمتی است که به ما غایات نهایی عقل انسانی را نشان می‌دهد. (درسگفتارهای منطق ۹:۲۴)

به عبارت دیگر، «از نظر کانت کسی که شناخت و عقل را تنها ابزار می‌بیند «صنعت‌گر عقل» است. صنعت‌گری (Kunst) در نتیجه در این‌جا «از لحاظ فنّی» (technically) فهم می‌شود. (۷:۹۷) برای صنعت‌گر عقل، مانند ریاضی‌دان، منطق‌دان یا طبیعی‌دان جست‌وجوی غایت نهایی عقل بشری مسأله نیست، بل‌که استفاده‌ی ابزاری از عقل در جهت اهداف دلبخواهی دیگر مطرح است. فلسفه‌ی وُلف این تلقی را القا می‌کند که فلسفه هم‌چون شناخت ریاضی است و اساس متافیزیک مفهوم‌ها و اصل‌های آن‌ هستند، نه آن‌چنان که فلسفه‌ی انتقادی پیش می‌نهد تکاپو برای دستیابی به سرچشمه‌ی سوبژکتیو مفهوم‌ها و شناخت‌ها. از این روست که کانت وُلف را نه فیلسوف که صنعت‌گر عقلی می‌خواند که از عقل به صورت ابزاری، و جزمی نه انتقادی، بهره می‌گیرد[۱۰] (در نقد رویکرد جزمی وُلف B XXXVI/B XXXVII).

نتیجهگیری

اصطلاح Vernunftkünstler در ترجمه‌ی میرشمس الدین ادیب سلطانی (سنجش خرد ناب) و بهروز نظری (نقد عقل محض) «هنرمند خرد» و «هنرمند عقل» آمده است. Kunst در این‌جا برگردان تخنه (téchne) یونانی است که افزون بر هنر، «فنّ» و «صناعت» (مانند صناعات خمس در منطق) نیز ترجمه می‌شود. مراد از téchne نه هنر به معنای زیباشناختی آن، که مهارت و توانایی ساختن و آفریدن چیزی یا انجام دادن کاری است. رحمان افشاری در شرح این اصطلاح می‌نویسد: «تخنه بنا به نظر ارسطو، دانش عامی است که می‌گوید چگونه می‌توان چیزی را ساخت و معمولاً با مثال معمارِ ارشد توضیح داده می‌شود. در زبان لاتین آن را با معادل ars بیان می‌کنند [تخنه کلمه‌ای است یونانی و در طول تاریخ معانی گوناگونی به خود گرفته است. فیلسوف آلمانی رودوُلف لوبل در کتاب سه‌جلدی خود، تخنه: بررسی معنای این کلمه از دورهی هومر تا ارسطو [۱۱]، تاریخ تخنه را به‌تفصیل بررسی کرده است. تخنه در نزد پیش‌سقراطیان به معنای توانایی پیشه‌وران است، مانند کشتی‌سازی، بافندگی یا آهنگری. در نزد سوفیست‌ها بیشتر به معنای فن رتوریک یا خطابه است. سقراط تمایل داشت که کل دانش بشری را ذیل تخنه بگنجاند و افلاطون نیز آن را به معنای اپیستمه به کار می‌برد. ارسطو بین تخنه و اپیستمه تفاوت می‌گذارد و همین تفاوت او پایه‌ای می‌شود برای تفکیک میان تکنیک و علم، هرچند که تخنه همان تکنیک به معنای امروزی کلمه نیست. برای اطلاع بیشتر از معانی تخنه بنگرید به بندهای ۲۴ و ۴۸ به بعد. -م.]»[۱۲] شندلباخ در کتاب تاریخ و تبیین مفهوم خرد در شرح این اصطلاح در نظر ارسطو می‌آورد: «کسی مثل پیشه‌ور یا معمار می‌داند که طرحی که قبلاً ریخته چگونه به مرحله‌ی اجرا درآورد؛ چنین کسی درواقع صاحب دانشی عام است که ارسطو نام آن را فن یا «هنر» (تِخنِه) می‌گذارد؛ منظور از «هنر» البته به معنای زیباشناختی آن نیست، بلکه توانایی انجام کاری است، همچنان که ما امروزه آن را در ترکیباتی مانند “هنر آشپزی” و “هنر سوارکاری” به کار می‌بریم؛ اما مطابق نظر ارسطو باید میان یک چنین دانش عام پدیدآوری و شناخت نظری، که فیلسوف‌ـ‌شاهِ افلاطون می‌باید آن را از راه تحصیل کسب کند، کاملاً تفاوت گذاشت، و به همین دلیل وقتی بحث سیاست مطرح است، این شناخت نظری چندان کمکی به فیلسوف‌ـ‌شاه نمی‌کند.»[۱۳]

بنابراین، «هنرمند عقل» برای Vernunftkünstler چندان معادل رسا و روشنی به نظر نمی‌رسد، و باید به جای آن «صنعت‌گر عقل» را نهاد.

* ایده‌ی نوشتن این یادداشت در هم‌فکری و رایزنی با دوست فلسفه‌شناسِ زبان‌دان‌ام رحمان افشاری زاده شد. او مرا به فرهنگ کانت و نیز کتاب تاریخ و تبیین مفهوم خرد راهنمایی کرد، و شرح روشنگری درباره‌ی اصطلاح Vernunftkünstler برای من نوشت.


[۱] Ernest Cassirer, “ The Concept of Philosophy as a Philosophical Problem” in Symbol, Myth, and Culture: Essays and Lectures of Ernest Cassirer 1935-1945, Yale University Press, 1979, pp. 49-50.

[۲] تمامی نقل قول‌ها از نقد عقل محض از روی ترجمه‌ی میرشمس الدین ادیب سلطانی (سنجش خرد ناب، ویراست اول، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۲) است که قدری تصرف در آن‌ها شده است.

[۳] Christian Wolff, Preliminary discourse on philosophy in general, p. 18

[۴] KGS, Entwürf II, 3, trans. Paul Arthur Schilpp, Kants Pre-Critical Ethics, (Evanston and Chicago: Northwestern University, 1938) quoted from Hollu L. Wilson, Kants pragmatic anthropology: its origin, meaning, and critical significance, State University of New York Press, 2006, p. 112

[۵] Philosophische Enzyklopädie, XXIX, 8.

[۶] Kants pragmatic anthropology: Its origin, meaning, and critical significance, p. 112

[۷] (Nachricht, II, 306

[۸] Kants pragmatic anthropology: Its origin, meaning, and critical significance, p. 113

[۹] به نقل از

“Philosoph” in Kant-Lexikon, Herausgegeben von Marcus Willaschek, Jürgen Stolzenberg, Georg Mohr, Stefano Bacin, Berlin/Boston, Gruyter, 2015.

[۱۰] ”Vernunftkünstler” in Kant-Lexikon.

[۱۱] Rudolf Löbl, TECHNE: Untersuchung zur Bedeutung dieses Wortes in der Zeit von Homer bis Aristoteles, Königshausen & Neumann, 1996.

 درباره‌ی تخنه در اخلاق ارسطو هم‌چنین بنگرید به:

Tom Angier, Technˉe in Aristotles Ethics Crafting the Moral Life, London/New York, Continuum, 2010.

برای همین مفهوم نزد افلاطون از جمله بنگرید به:

David Roochnik, Of Art of Wisdom, Plato’s Understanding of Techne, The Pennsylvania State University Press, 1998.

[۱۲] هربرت شندلباخ، تاریخ و تبیین مفهوم خرد، رحمان افشاری، تهران، مهراندیش، ۱۳۹۵، ص. ۲۴۸.

[۱۳] همان. بند ۴۸

همرسانی کنید:

مطالب وابسته