محسن حسام مظاهری
روستای فطرت آباد
دکتر اباذری همیشه این قدرت را دارد که آدم را شوکه کند. این را از همان اولین روزی که پانزده سال پیش سر کلاسش نشستم فهمیدم. اما چند وقتی است ظاهراً دکتر تصمیم گرفته این قدرتش را بیشتر به نمایش بگذارد. از نمونهی فراگیر رسانهایشدهی پاشایی که بگذریم، آخرین نمونهی این قدرتنمایی، جشن تولدی است که هفتهی گذشته برای هشتادسالهشدن علوم اجتماعی در ایران گرفتهاند و در اثنای کیکبُریدن و شمعفوتکردن و دست و جیغ و هورای جماعت جامعهشناسیخوانده، ناگهان دوباره اباذری حرفهایی زده مجلسخرابکن و عیشمنقضکن. گُلِ سخنرانیاش آنجاست که گفته است:
«جامعهشناسی علمی است تجربی که میان گروههای اجتماعی میانجیگری میکند و طالب دخالت دولت است. وقتی چنین نیست جامعهشناسی بدل میشود به شعر و یک چیزی برای خودش میگوید. اکنون خطاب من واقعاً به نسل آینده است: این ماجرا را جدی بگیرید. جایی نیست به شما کمک کند. به شریعتی و آل احمد برگردید. در خانههایتان کتاب بخوانید. تکنولوژی را هم دور بیندازید. کتاب بخوانید و زیاد دور و بر کامپیوتر نگردید. جامعهشناس امروز باید عمیقا برگردد به ریشههایش و شروع به خواندن کند. به منابع اصلی رجوع کنید. محکومید این کار را بکنید وگرنه از بین میروید.»
این حرفها البته به خودی خودشان لااقل برای امثال من چندان غریب نیستند. آنچه غریب است، ناقل این حرفهاست. کسی که خود و آثارش مستقیم و غیرمستقیم در به این روزافتادن جامعهشناسی دانشگاهی تأثیر جدی داشته. در فلسفیشدن و پیچیدهشدن جامعهشناسی. و حالا معلوم نیست این دعوت به بازگشت به آلاحمد و شریعتی، توبهی اباذری است یا چه؟ اعتراف است یا یافتهی جدید یا هرچه، به گمانم این دعوت آنهم توسط ایشان و در چنان مراسمی، اتفاق مهمی و چهبسا مبارکی است. اما دعوت، دعوتی دیرهنگام و تاریخگذشته است. به دلایلی که خواهم گفت.
من از آنچه به اسم «جامعهشناسی» در دیگر دانشگاههای کشور تدریس میشود، چندان خبری ندارم. اما در مورد همین دانشکدهای که برایش جشن تولد گرفتهاند و حکم پدر و مادر جامعهشناسی دانشگاهی ایران را دارد، آنهم در ده پانزدهسالی که در آن بودهام و درس خواندهام، میتوانم حرف بزنم. بهعنوان کسی که ازقضا با همین شریعتیخواندن و آلاحمدخواندن جذب جامعهشناسی شد و ریاضی را رها کرد و آمد به این رشته و این دانشکده.
در یک دستهبندی کلی آنچه بهعنوان جامعهشناسی در دانشکدهای که من دیدم تدریس میشد و میشود را به سه جریان عمده میتوان تقسیم کرد:
جریان اول: جامعهشناسیِ «ارغنونی»
جامعهشناسیای پیچیده و مغلقگو و فلسفی و نظریهزده و ترجمهای. جامعهشناسی طرفداران رویکرد فلسفی به مقولات و نظریات اجتماعی و پرداختن به مبادی نظریهها و تبارشناسی آنها و پیچیدن در پای ظرایف و نکتهسنجیهای نظریهپردازان و… جامعهشناسی «ارغنونی» که به تکست بهمثابهی متن مقدس مینگرد و جان میدهد برای آنکه در بوفهی دانشکده با دوستان حلقه بزنی و بهمن کوتاه دود کنی و در باب آخرین ترجمههای بارت و گادامر و بودریار و ژیژک گپ فلسفی بزنی. به لطف وجود امثال مسمیپرستها و چاووشیانها هم روز به روز ترجمههای درخشانی از آثار جامعهشناسی به بازار میآید که خوراک این گپ و گعدهها را فراهم میکند. آنقدر که اگر کل عمرت را هم صرف همین مباحث کنی کم خواهی آورد. ویژگی هواداران این جریان آن است که نظریه را نمیخوانند که جایی به کار بندند (بماند که وقتش را هم نمیکنند.) نظریه را میخوانند که نظریه خوانده باشند. همین. نهایتش حظ ذهنی ببرند و ارضای فکری شوند. برای همین است لاجرم این جریان یک جریان روشنفکری است (گریزی از این استعمال این واژه در اینجا ندارم.) یک مدل جامعهشناسیخواندن بچهپولداری از سرِ شکمسیری و تفنن. نوعی الگوی فراغتی و کسب لذت. مشابه لذتی که از خواندن رمان یا تماشای فیلم بهدست میآید. جامعهشناسیخواندن برای سمپاتهای این جریان یک مصرف فرهنگی است.
جریان دوم: جامعهشناسیِ «گردان استشهادی»
جریان غالب بین «بچهمذهبی»هایی که به هر دلیل گذرشان به جامعهشناسی خورده، بهویژه حزباللهیهاشان. مدلی که من اسمش را گذاشتهام عملیات استشهادی (انتحاری) در جامعهشناسی! در این مدل جامعهشناسی را میخوانید برای آنکه به جنگش بروید. جامعهشناسی غربی، یک علم مزخرف است که بوی الرحمانش بلند شده و بهدلیل مبادی نظریاش که ریشه در الحاد دارند، به درد ما «که جامعهمان مذهبی است» نمیخورد. پس چه کار باید کرد؟ باید جلوی رشدش را گرفت. چگونه؟ یک گروه از سمپاتهای این جریان، میروند دنبال ابنخلدونبازی و فارابیبازی. یک گروه هم (مشابه جریان قبلی) می روند دنبال نظریهخواندن. نه برای بهکاربستن و نیز نه برای ارضای ذهنی، بلکه برای نابودکردن! میخوانند که نابودش کنند. هجوَش کنند. اثبات کنند که چه چیز مزخرفی است. دودش کنند و بفرستندش هوا. آنهم براساس تکلیف شرعی و انقلابی. جامعهشناسی امالمفاسد است. چون حرکتهای ضدانقلابی را تئوریزه میکند. متهم ردیف اول وقایع ۸۸ هم جامعهشناسی است. (اعترافات تلویزیونی حجاریان و عطریانفر که خاطرتان هست؟) از نظر میزان جایگاه و ارزش علمی، این گروه شباهت بسیاری دارد با جریانی که پیشتر تحت عنوان «علوم انسانی قمی» دربارهشان نوشتم. به تعبیری شعبهای است از همان گونه.
جریان سوم: جامعهشناسیِ «spssای»
یک جامعهشناسی بیرنگ، بیبو، بیخاصیت؛ اما پولدرآر. جامعهشناسیِ «آنچه شما خواستهاید». جامعهشناسی روشتحقیقزدهی سرگرم با اعداد و ارقام و نمودار و جدول و درصد. جامعهشناسیِ همبستگی دومتغیره و سهمتغیره و رگرسیون و تحلیل عاملی و نمودارهای رنگی میلهای و دایرهای. مناسب برای مدیرانی که دنبال ارایهی بیلان کاری اند و سازمانهایی که نمیدانند بودجهی پژوهشیشان را چه جوری خرج کنند. جامعهشناسیای که از گودرز تا شقایق دربارهی همهچیز حرف میزند و درعینحال وقت و انگیزهای برای دقیقشدن و درگیرشدن، اینکه سهل است؛ حتی برای حضور در میدان ندارد. میتوانید با اکسیر آن در کنج کتابخانه یا اتاق کار (و چه بسا اتاق خواب) بنشینید و چای تازهدم میل بفرمایید و پروژهی مطالعاتیِ سنجش میزان هر چیزی را در شهرستان فلانآباد از توابع بهمانآباد بررسی کنید و نتیجه کار را در اسرع وقت با کمترین هزینه، در چند نسخه با جلد گالینگور طلاکوب تقدیم کارفرما کنید و چک قسط آخر را از امور مالی دریافت کنید و خوشحال باشید که جامعهشناسید و نانآور خانواده. جناب مدیر کارفرما هم گالینگور کار شما را میگذارد داخل کتابخانهی پشت سرش محل پزدادن، کنار انبوه گالینگورهای دیگر. جامعهشناسیِ عطفِ گالینگورهای طلاکوب. جامعهشناسی پژوهشکردن برای خواندهنشدن. بعد هم از دل آن پژوهش، در عرض فقط چند روز، چند مقالهی «علمی ـ پژوهشی» استخراج میکنید و به کمک استادی که در هیئت تحریریهی بهمان نشریه عضو است و در ازای ذکر نام شریف وی بر صدر مقاله، آخرین یافتههای/بافتههای علمیتان را در قالب آن به جامعهی علمی کشور عرضه میکنید و رزومهی هم شما و هم آن استاد برکت بیشتری پیدا میکند. خیالتان هم از بابت مزخرفاتی که نوشتهاید راحت است؛ چون میدانید نه آن پژوهش را کسی خواهد خواند و نه آن مقالهی علمی ـ پژوهشی مستخرج از آن را. جامعهشناسی شهوتِ ارتقا و روزمه. جامعهشناسی رقابت کودکانهی اساتید برای ارتقا و دریافت حقوق بیشتر. جامعهشناسیِ رزومهپرکن. جامعهشناسیِ مقالهی «علمی پژوهشی»بازی. مهم نیست کارفرما چه کسی باشد؛ اعلاحضرت همایونی یا جمهوری اسلامی. شما کارتان را میکنید و پولتان را میگیرید. و تمام. مهم کاسبی و رونق مغازه است.
بیگانگی با میدان
به موازات این سه جریان، حرکتهای دیگری هم شاید بتوان جست. اما هم آنقدر جزییاند که اثر چندانی ندارند و دیده نمیشوند؛ هم غالباً انفرادی اند و قابلیت جریانشدن ندارند. این سه جریان را میشود جریانهای غالب و اصلی در جامعهشناسی دانشگاهی ایران دانست. سه جریانی که شاید جامعهشناسیدان و نظریهدان و روشتحقیقدان و مدرسِ جامعهشناسی و کاسب پژوهش/مقالهساز بیرون بدهد، اما جامعهشناس بیرون نداده و نمیتواند بدهد.
دلیلش به گمان من بیگانگی هر سهی این جریانها با «میدان» است؛ بیگانگی با جامعهی پیرامون؛ با مقولات عینی؛ و پرهیز و دشمنی با پژوهشهای تجربی.
از هیچکدام این سه جریان من سراغ ندارم که یک پژوهش میدانی تجربی معتبر دربارهی جامعهی ایران بیرون آمده باشد. یک پژوهشی که آدم سرش را بالا بگیرد و بگوید این محصول عمر من است، این نظریهی من است دربارهی جامعهی ایران. اساساً این سه جریان هیچکدام داعیهی جامعهشناسی ایران را ندارند و این واقعیت آنقدر عیان و از پرده برون افتاده است که هر دانشجویی میتواند آن را درک کند.
من سال سوم کارشناسی بود که این واقعیت تلخ، اینکه در این دانشکده جامعهشناس نخواهم شد، را فهمیدم. و برای همین مصمم شدم برای ترک تحصیل. یک ترم هم مرخصی تحصیلی گرفتم که زمینهاش آماده شود. اما وقتی تصمیمم را با چند نفری از اساتید در میان گذاشتم، منصرفم کردند. نه آنکه بگویند در «بیخاصیت»بودن دانشکده اشتباه میکنم. (این «بیخاصیت» را دربارهی دانشکدهی علوم اجتماعی سالهای اول دههی هشتاد به کار میبرم؛ نه دانشکدهی فعلی که محصول قدرتنمایی و هلمنمبارزطلبی سمپاتهای جریان دوم است و سرزمین سوختهی تسخیرشدهای را میماند.) آنها متقاعدم کردند که بله همین است که هست؛ اما میخواهی چه کنی؟ بمان و «مدرک»ات را بگیر! چون فرداروز اگر خواستی پژوهشی کنی و عنوان «دکتر» نداشته باشی، کسی برایت تره هم خرد نخواهد کرد. و من ماندم فقط با همین هدف. و از همان موقع مسیر خودم را از دانشگاه جدا کردم. راه خودم را رفتم و میروم. و از این جهت خوشحالم.
راه مطالعات اجتماعی از دانشگاه نمیگذرد
من معتقدم اگر اتفاقی قرار است در مطالعات اجتماعی جامعهی ایران رخ دهد، راهش از دانشگاه نمیگذرد. از خاک جامعهشناسی دانشگاهی چیزی بهتر از محصولات سه جریان مذکور (که هیچکدام جامعهشناس نیستند) بیرون نخواهد آمد. ساختار و سازمان آکادمیک علوم اجتماعی آنقدر آفتزده است که اجازهی رشد به نهال پژوهشهای جدی را نمیدهد. شخصاً هم به نسل جدید مدرسان جامعهشناسی چه آنها که با رانت جریان دوم مدرس شدهاند چه آنها که به دو جریان دیگر تعلق دارند، امیدی ندارم. تنها امیدم به شکلگرفتن پژوهشهای خُردِ موضوعکاوانهی مسئلهمحور در بیرون دانشگاه است. به شکلگرفتن نسل جامعهشناسانی که هدفشان از جامعهشناسی، مسلحشدن به ابزاری برای فهم جامعهی ایرانی و کمک به حل مسایل آن باشد. نه ورود به سیستم فاسد دانشگاهی و افتادن در دور باطل ارتقای کاذب و کارمند دانشگاه شدن. جامعهشناسیِ کتوشلوارپوشیدهی کیفبهدستِ کارمند دانشگاهی به درد گذران معیشت شاید بخورد، اما دردی از جامعهی ایرانی دوا نخواهد کرد.
جامعهشناسی پشت کامپیوتر و در کتابخانه، وقتی میتوانست موجه باشد که انباشتی از مطالعات مردمشناختی دقیق در موضوعات مختلف داشتیم. که یک نظام آماری سالم و دقیق و شفاف داشتیم. که ساختار پژوهش ایناندازه متأثر از عوامل مختلف ازجمله دخالت نهاد دولت، معیوب نبود. حال که چنین نیست باید خوددرمانی کرد. باید داده تولید کرد. باید مطالعهی موردی کرد. باید موضوعات پژوهش را خرد و خردتر کرد. در دل این میدان، و البته به شرط ممارست، میتوان امید داشت که نظریه هم خلق شود. میتوان امید داشت که روشهای تحقیق مناسب هم پیدا شود. به حکم آنکه «خود راه بگویدت که چون باید رفت». و برای همین است که معتقدم فعلاً و در شرایط موجود، راه جامعهشناسی در ایران از ایستگاه مردمشناسی میگذرد.
علوم اجتماعی دانشگاهیِ امروز ما، اخته و فرتوتتر از آن است که تاب چنین سفر طول و دراز و دشواری داشته باشد. برای همین باید از دانشگاه بیرون زد. دانشگاه را بگذاریم برای آن سه جریان. برای آنها که در دنیای کوچکشان سرگرم دعواهای کودکانه بر سر میز اند. نه شریعتی، جامعهشناسِ دانشگاهی بود و نه آلاحمد، مردمشناسِ دانشگاهی و نه حتی هدایت (که میز کارش، امروز در دانشکده زیر دست کارمندان است).
مسیر صحیح مطالعات اجتماعی، نه نظریهزدگی است، نه روشزدگی و نه فلسفهزدگی. مسیر صحیح، پژوهش در میدان است. جامعهشناسانی که پاشنهی کفشهاشان را ورکشیدهاند و دفتر و دستک و میز و اداره و دانشکده را رها کردهاند و با یک رکوردر و یک دوربین و یک دفترچه و خودکار در دست، راه افتادهاند در کوچه و خیابان. زدهاند به دل جاده. کوچیدهاند به میدان موضوع. به متن. به میانهی مردم. جامعهشناسی مردممدار یعنی همین.
————-
*بدون ویرایش. با افزودن میان تیترها آخر و برجسته سازی برخی عبارات.