سوسن شریعتی
روزنامه شرق
کتاب: ابزار فرهنگ یا صاحب رسالت؟
با همان نوستالژی شروع کنیم: زمانهای (بود) که به کتاب نهتنها به عنوان ابزاری «برای انتقال میراثهای علمی و فرهنگی گذشته به آینده یا پرورش ذهن و فکر و یا گسترش علم در سطح عمومی جامعه» نگاه میکرد بلکه بیشتر از آن، کتاب را «صاحب رسالت میدانست: وسیلهای برای شدن، تربیتشدن، و برای تنفس آزاد اندیشه». (شریعتی- سخنی درباره کتاب)
کتاب در چنین نگاهی دو ضرورت را نمایندگی میکرده است: ۱- ضرورتی تاریخی-تمدنی و نیز ۲- ضرورتی اگزیستانسیالیستی. از یکسو تکیهگاهی هویتی تا از خلال آن بتوان خود را بهیاد آورد (بورخس است که میگوید کتابخانهها، حافظه جهاناند) و ازسوی دیگر ابزاری برای «شدن»، تغییر و ابداع و شکوفایی. جامعهای که کتاب نمیخواند، نتیجتا جامعهای است که نه خود را بهیاد میآورد و نه دستاندرکار ساختوسازی جدید است. دستخوش زیستی است غریزی. حرکتی کورمال-کورمال. جامعه کتابخوان، جامعهای است که تاریخش را تصاحب کرده است، جامعهای بهثبترسیده، جامعهای که قادر است خود را بخواند؛ زندگی بدون کتاب زندگیای است بدون توان فاصلهگیری. خواندن کتاب هم ساماندهی دنیایی درونی را (با برقراری نوعی گفتوگو میان خواننده و متن و نویسنده) موجب میشود و هم «پنجرهای است برای گریز». هم دعوتی است به خلوتی پرهیاهو و هم بفرمایی به بیرون از خود.
خواندن کتاب، نهتنها تندادن است به رابطه و معاشرت بلکه به یمن فهمهای گوناگون و تفسیرهایی که به دنبال میآورد، شبکهای ارتباطی میسازد و بدینترتیب خود را تکثیر میکند. کتابی که ادعای تمدنی داشته است و نیز مدعی رسالت بوده، امروزه با عقبنشینی در تیراژ و ادعا روبهرو است و این پرسش که چرا خوانده نمیشود؟ میتوان گناه را به گردن کلماتی انداخت که دیگر شفابخش نیستند (تسکیندهنده، درمانگر و…)، نه راهی به درون باز میکنند و نه پنجرهای به بیروناند. میتوان مقصر را خوانندهای دانست که به کلمه بدبین شده است و به رسالتی که کتاب بر عهده خود میدانست دیگر اعتمادی ندارد؛ خوانندهای که واقعیت روزمره و در دسترس را جانشین افسون و افسانه کتابها کرده است؛ خوانندهای بیحافظه و بیتخیل که در جهان پرهیاهوی مصرفزدهِ درگیرِ معاش، خلوتی برایش باقی نمیماند که بتواند با کتاب هممحضری کند؛ خوانندهای بیانگیزه که در سبد کالایش همه چیز هست جز کتاب.
با اینهمه این تحلیلها در باب بحران کتاب بسا مبتنی بر درکی کلیشهای و حسرتزده از کتاب و امر خواندن باشد؛ شبیه همان ترسی که در قرن ۱۶ صاحبان نسخ خطی با ورود صنعت چاپ داشتند: تغییر الگوی خواندن و دموکراتیزهشدن آن را به معنای مرگ فرهنگ گرفتن. گفته میشود نه خواندن محدود به کتاب است و نه تنها شکل تغییر و کسب شناخت، مشروط به خواندن آن است. دیکتاتوری کتاب (تنها مرجع مشروع خواندن)، بهسر آمده است.
بحران کتاب، بحران فرهنگ است؟
آیا جهش ایجادشده در نسبت خواننده و کتاب -همچون واحد اصلی شناخت- به معنای بحران فرهنگ است؟ آیا بحران کتاب بحران فرهنگ است؟ همه فوایدی که درباره کتاب و خواندنش و مضرات غیبتش در یک اجتماع، ذکر شد، نمیتواند به تحولات تکنولوژیکی که خود نوعی جهش فرهنگی را در جوامع امروزی بهدنبال داشته، بیاعتنا بماند. تردیدی نیست که سرزدن جهان نومریک (رقومی، دیجیتال) نسبت ما را با دانش و آگاهی دستخوش تغییرات شگفتی کرده است، شبیه همانی که صنعت چاپ در قرن ۱۶ کرد. چندالگوییشدن خواندن و چندالگوییشدن توزیع دانش و آگاهی، یکی از دستاوردهای این انقلاب نومریک است. خواندن دیگر محدود به کتاب (در فرم سنتیاش) نیست. کتابهای دیجیتالی، اینترنتی، صوتی، روزنامه، مقاله، پژوهشهای موردی و… خواندن را تجربهای چندوجهی کرده است. کتاب دیگر تنها واحد کار فرهنگی و کسب و تولید شناخت نیست، به عبارتی دانش دیگر در انحصار کتاب نیست. این وضعیت طبیعتا افت اقتدار کتاب و تغییر معنای نمادین آن را به دنبال داشته.
حتی اگر در حوزه ادبیات (یا فلسفه) کتاب همچنان واحدی است ضروری، در حوزههای دیگر علم و دانش چنین موقعیت انحصاری را ندارد (مقاله، پژوهشهای میدانی، مجلات تخصصی و…). ادبیات و فلسفه شاید نیازمند یک هممحضری با طمأنینه و خلوتی فراهم، باشد؛ اما در همه حوزهها چنین رابطه فیزیکی با شناخت لازم است؟ ازسوی دیگر، جهان نومریک موقعیت کلاسیک خواننده را نیز تغییر داده است. اگرچه خواننده هیچگاه در پراتیک خواندن منفعل نبوده و نیست با اینهمه جهان اینترنتی او را از مصرفکننده صرف درآورده است و به او امکان تولید، اظهارنظر، تولید خبر و… نیز داده است. وبلاگ، شبکههای اجتماعی،… سرزدن سوبژکتیویتهای چندگانه که امکان برقراری ارتباط همزمان و اتصال گسترده به کانونها و مراکز مختلف تولید خبر و دانش دارد، خود بهنوعی، اتوریتههای سنتی و سلسلهمراتبی در حوزه فکر و کلمه و نشر را درهمریخته است. این واقعیت جدید بیتردید تیراژ را تحت تأثیر قرار داده است. امروزه صحبت از «اگوکراسی»egocratie میکنند در کنار دموکراسی: قدرت هر فرد در برابر قدرت دموس (مردم) («اگوکراسی و دموکراسی»-آلبن مارتین)…
این تعبیر اشاره به این واقعیت است که چگونه «فرد» به یمن اینترنت و با خلق نوعی فضای مدنی موازی میتواند در حوزه سیاست و فرهنگ مداخله کند، موج ایجاد کند، افشا کند، بنویسد…. به عبارتی نویسنده زیاد شده است و این خود میتواند یکی از دلایل کاهش تیراژهای وسیع و خوانندگان تشنهکام و جستوجوگر باشد. همه شدهاند اهل بخیه. موضوع بر سر عمق و سطح نیست، موضوع بر سر فرهنگی است که دیگر بر محور چند نخبه مولد فرهنگ و اندیشه نمیچرخد.
شفاهی ماندهایم یا دیجیتالی شدهایم؟
ما در چه موقعیتی هستیم؟ نسبت ما و کتاب به کدام یک از این وضعیتها برمیگردد: به شفاهیبودن، شفاهیماندمان یا به دیجیتالیشدنمان؟ جهیدیم یا درجا زدهایم؟ «اگو کرات»هایی شدهایم که برای دموکراسی و فرهنگ رقیب ساختهایم یا هنوز درگیر همان سنت دیرین دهانبهدهانیم و زبانبهزبان و گوشبهگوش و… .
مباهاتکردن به «تاریخی که دو تمدن جهانی داشته» همچنان زبانزد ما است؛ شریعتی است که میگوید: «تمدن اسلام و تمدن ایران باستان. میدانیم که تمدن و فرهنگ مبتنی بر کتاب است و همچنین جامعهای است وابسته به مذهبی که مذهبش بر کتاب استوار است و تنها مذهبی است که معجزهاش کتاب و نام کتابش “خواندنی” (قرآن) است و نخستین پیغامش “بخوان” و سپس بزرگترین ستایش خدایش در صفت کسی است که با «قلم تعلیم می دهد»». (سخنی درباره کتاب)
آیا این مراجعات به تاریخ دور، این ادعا را با خود دارد که ما قرنها است تمدنی کتاب-محور داشتهایم و نه فرهنگی شفاهی؟ معنایش البته این نیست. معنایش فقط میتواند این باشد که فرهنگ شفاهی را ترغیب به مکتوب کند.
مشکل ما شاید -مثل همیشه- هم این و هم آن است و یا نه این و نه آن. موقعیت سومی که با آن راه سوم ایدهآلی نباید یکی گرفته شود: هر خسرالدنیا و الاخرتی را نمیشود با راه سوم یکی گرفت. ایبسا همه آنچه را که در این جهشهای تکنولوژیک مثبت و مفید تلقی میشود (دموکراتیزهشدن توزیع آگاهی، درهمشکستهشدن اتوریته کتاب و….) برای جامعهای که هنوز تن نداده به مکتوب، دل سپرده است به شبکه جهانی اطلاعات و رابطههای دیجیتالی با شناخت، نه جهش که آسیب باشد. سنت شفاهی دهانبهدهان را که در جهان اینترنتی به کار بندی خوب معلوم است چه محصولی میدهد: دانشهای نصفهنیمهکاره، تقریبی، پرعجله، آگاهیهای کاذب، شبهآگاهی و نهایتا با این توهم که «اگو» قد کشیده و قرار گرفته است در برابر «دموس»! اقیانوسهای یکبند انگشتی معلوم میکند که کتاب نمیخوانیم به دلایل پیشپاافتادهتری مثل: بیاعتمادی به کتاب، مشکلات مادی معاش، سرزدن جامعه مصرف، ضعف حافظه، غیبت تخیل و… تیراژ بالای کتابهایی چون «چگونه خوشگل شویم، خوشحال شویم، خوشبخت شویم» و انواع اقسام «خوش»هایی از ایندست در کنار کتابهایی چون «موفقیت در کنکور» و… نشان میدهد که کتابهایی که خوانده میشوند کمتر تمدنی-اگزیستانسیالیستی و بیشتر «کاربردی» است و «کارچاقکن»!
در هر صورت کتاب افیون باشد، ابزاری تمدنساز، پنجرهای به بیرون، آینه، حافظه جهان…، هیچیک نه باعث خواندنش میشود و نه مانعی برای نخواندهشدنش. افیون را میشود جانشین کرد؛ با تخیل فسرده دیگر پنجره و آینه هم نبود، نبود؛ در هجوم بیامان واقعیت حافظه هم که نداشتی نداشتی؛ فراموشی بهتر است. با این تعریفها نمی شود هوس خواندن را بر دلی نشاند و خواننده بیانگیزه را انداخت به رودربایستی. اما یک کار میشود کرد: خواننده غایب را انداخت به لجبازی! ممنوعش کرد. به این ترتیب شاید خوانده شوند…کتابها.