اشعار خانلری؛ خواندنی اما نشانه بی‌سلیقگی ناشر

امید طبیب زاده

گزینه اشعار پرویز ناتل خانلری
به اهتمام ترانه ناتل خانلری
با گفتاری از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
تهران: انتشارات مروارید، ۱۳۹۴، ۱۷۸ص.

دربارۀ مقدمۀ جنجالیِ دکتر کدکنی بر این کتاب (ص۷ تا ۱۴)، که البته تنها مطلب تازۀ آن نیز هست، به اندازۀ کافی سخن گفته‌اند. پس من هم مکرر نمی‌کنم و به دیگر ویژگی‌های کتاب می‌پردازم. کتاب مملو است از اغلاط مطبعی که خاصه به هنگام خواندن اشعار، بسیار آزاردهنده و گمراه‌کننده‌ است. دیگر اینکه تقریباً تمام مطالب کتاب، قبلاً در جایی منتشر شده است، اما ناشر یا ویراستار کتاب حتی یک ارجاع هم به محل چاپ اول آنها نداده است. بی‌گمان اگر خانلری زنده می‌بود و این کتاب را به دستش می‌دادند، آن را پاره می‌کرد و با غیظ به کُنجی می‌افکند.

پس از مقدمۀ کدکنی، دو یادداشت از خود خانلری آمده است: یکی با عنوان «شعر نو» مورخ تیرماه ۱۳۲۳ (ص ۱۵تا۲۰)، و دیگری با عنوان «یادداشت» مورخ خرداد ماه ۱۳۶۸ (ص ۲۱ تا ۳۱). یادداشت نخست مربوط است به زمانی که خانلری جوانی حدوداً ۳۱ ساله بوده، و دومی مربوط است به حدودِ یک سال پیش از وفاتش. عجبا که هر دو متن مبین ذهنی نبوغ‌آمیز و منظم است، اما اولی مرا به یاد دلِ قُرص و سرِ بی‌خیالِ منوچهریِ جوان می‌اندازد که برای هر معضلی راه حلی قطعی دارد، و دومی درددل‌هایِ زیدری نسویِ درهم‌شکسته را به خاطرم می‌آورد وقتی که با اندوه تمام می‌گوید: «از نفثه‌المصدوری که مهجوری بدان راحتی توان یافت چاره نیست».

راستش خانلری در این یادداشت دوم صراحتاً هیچ نمی‌گوید، اما من در لابلای سطرهایش می‌خوانم: «بنویس تا بدانند که آسیای دوران جان سنگین را چند گردانیده است و نکبای نکبت تن مسکین را چندبار کشته و هنوز زنده است… .» واقعاً نمی‌دانم، شاید هم من چنین تصور می‌کنم. درهرحال از دیگر ویژگی‌های این بخش، یکی هم بیانِ مکررِ مراتبِ ارادتِ خانلری به استاد زمان جوانیش، یعنی نیما یوشیج است.

پس از این دو یادداشت، نوبت به شعرهای خانلری می‌رسد (از ص۳۵ تا ۱۴۰) که همه را قبلاً خوانده بوده‌ام و تقریباً هیچ‌کدامشان جز «عقاب» که هیچگاه کهنه نمی‌شود، برایم تازگی و لطفی نداشت. ناشر یا ویراستار کتاب، این بخش را با حروف درشت و فضاهای خالیِ بسیار و با شلختگی و اغلاط مطبعی فراوان چیده است. من هیچگاه شاگرد خانلری نبودم، و در واقع فقط به مراسم ترحیم ایشان رسیدم، اما شاگرد چند تن از شاگردانش بوده‌ام و کراراً با آنها دربارۀ او صحبت کرده‌ام. یقین دارم که اگر خانلری زنده بود و این کتاب را می‌دید، برسر ناشرش فریاد می‌زد که آقا، آن حروف درشت و فضاهای خالی بخورد توی سرتان، اما کاش چشمتان را باز می‌کردید، و یا می‌دادید یک نمونه‌خوان ورزیده متنتان را به دقت می‌خواند، تا آن غلط‌ها را نمی‌کردید!

پس از شعرها، بخش کوتاهی آمده است با عنوان «گذشت چرخ کند باز هم گذار دگر»، که شامل یادداشت و شعری است از اخوان ثالث دربارۀ و خطاب به خانلری، و پاسخ منظوم خانلری به او. ماجرا از این قرار بود که در اوایل سال ۱۳۶۴ پای خانلری می‌شکند و پس از مرخص شدنش از بیمارستان عده‌ای از دوستان و من‌جمله اخوان به دیدار وی می‌روند. اخوان برای دلجویی از استاد قطعه‌ای را به او تقدیم می‌دارد و ضمن آن امیدوارانه می‌گوید: «چنین غریب نماند فضایل ایران / گذشتِ چرخ کند باز هم گذارِ دگر»، و خانلری هم چند روز بعد قطعه‌ای در همان وزن و ردیف و قافیه می‌سراید و با پُست برای اخوان می‌فرستد و ضمن آن نومیدانه می‌گوید: «زمانه قاصد شر است و پیک بیداد است / گمان مدار که گردد به یک مدار دگر». شاید در این دو سه روز بیش از صد بار این دو قطعه را خوانده باشم و بغض گلویم را گرفته باشد…

باری قسمت پایانی کتاب شامل گفتگوی مختصری است که دکتر جلالی پندری در سال ۱۳۶۳، یعنی هنگام بمب‌باران‌های تهران، با خانلری انجام داده ست. در مقدمۀ این بخش، پندری تعریف می‌کند که به استاد می‌گوید از شرّ بمب‌باران‌ها، در تهران نماند و به جای دیگر برود، و خانلری در پاسخ می‌گوید «کجا بروم؟ با این استخوان‌های شکسته کجا می‌توانم بروم: ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد / من ابلهانه گریزم در آبگینه حصار».

خلاصه اینکه کتاب به رغم تمام بی‌سلیقگی‌های ناشرش، بسیار خواندنی است و ما را با بخش مهمی از تاریخ فرهنگ و ادبیات معاصرمان آشنا می‌سازد.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته