عبدالرحمن نجلرحیم
عصبشناس و عصبپژوه
روزنامه شرق
به چاپ بیستم رسیدن سریع کتابی، اگر هم در عرصه روانشناسی عامیانه باشد و به زبان طنز هم نوشته شده باشد، در جریان نهضت کتابنخوانی(!) در کشور، جای تعجب دارد و چرایی آن خود میتواند مایه طنزی تلخ و عمیق باشد. اما آنچه در ترجمه فارسی در سرتاسر کتاب با ذکر مثالها و داستانهای مختلف جا نمیافتد، واژه «بیشعور» و «بیشعوری» است که عنوان کتاب را هم دربر میگیرد (بیشعوری؛ خاویر کرمنت، ترجمه محمود فرجامی).
نویسنده در توصیفاتی از کسانی که به درد و مرضی که خودش هم به آن گرفتار آمده، به دست میدهد، واضح است که از «بیشعوری» و افراد «بیشعور» حرف نمیزند، بلکه از کسانی میگوید که به نوعی اختلال شخصیتی، به عبارت علمی دقیقتر به نوعی وجدانپریشی (سایکوپاتی) گرفتار هستند؛ یعنی شعور دارند، اما وجدان بیدار ندارند. اگر بخواهیم به زبان عامیانه نویسنده کتاب وفادار بمانیم، او بیشتر از آدمهای «عوضی» صحبت میکند؛ آدمهایی که در ضمن باشعوربودن، عوضی هستند. یا به عبارت غیرعامیانه به نوعی وجدانپریشی گرفتار هستند.
نکتهای که در کتاب برجسته میشود، موقعیت منزلت این افراد است که مثل خودش میتوانند از پلههای ترقی در جامعه بالا بروند و به مشاغل مهم و معتبر و به قدرت برسند. آنها مانند خود نویسنده، با دارابودن هوش و شعور بالا، میتوانند پزشک متخصصی موفق باشند یا وکیل و صاحب منصب و مقام در جامعه آمریکا بشوند، اما عوضی باشند؛ یعنی آنچه هستند را پنهان نگه دارند، «عوض»ی از خودشان عرضه کنند که آن نیستند. درواقع آنها به ارزشهای اخلاقی بینافردی، اجتماعی و انسانی پایبند نیستند، خودپسند، متظاهر، دروغگو، فریبکار، دغلباز، هوچی و آسیبرسانند و با وجود این به ارج و قرب اجتماعی میرسند.
یکی از ادعاهای جدی، نه شوخی، کتاب این است که «عوضیبودن» یا به روایت مترجم «بیشعوری»، قابل درمان است زیرا که گویا این بیماری چون آلودگی به اعتیاد میماند و با پارهای از اقدامات، میتوان از آن پاک شد. طبق دستورالعملهای مبهم و بیپایه-و-اساس و غیرعلمی، نویسنده کتاب مدعی است که توانسته این بیماری را در خود درمان کند. – نویسنده ابا ندارد بگوید که به توصیه دوست روانپزشکش گوش نداده که عوضیبودن، عارضهای شخصیتی است و درمان ندارد.
طنز تلخ دیگری که در پس این ادعا خودنمایی میکند، این فرض است که شاید اصلا هنوز وجدانپریشی نویسنده، آنطور که خودش ادعا میکند، درمان نشده و او میخواهد با دروغگویی و دغلبازیهای جدید خود سر عدهای دیگر را کلاه بگذارد و آنها را فریب دهد. این فرض و طنز تلخ پشتسر آن را باید جدی گرفت. بهنظر پژوهشگران این پدیده در وجدانپریشان شایع است و نمونه درخشان آن را میتوان در فیلم بهیادماندنی «استنلی کوبریک»، «پرتقال کوکی» دید.
از طرف دیگر، تاکنون با وجود پیشرفتهایی که در روانشناسی علمی و بررسی مغز در وجدانپریشی، جامعهگریزی، جامعهستیزی و رفتار ضداخلاق جمعی صورت گرفته است، هنوز نمیتوان به درمانی در این زمینه امیدوار بود. بدیهی است که مکانیسمهای پیچیدهای از برهمکنش ژنتیک و محیط در شکلدهی شخصیت در مغزمان دخیل باشند. برایناساس، طیفی وسیع از درجات مختلف وجدانپریشی در درصد پایینی از افراد جامعه محتمل است. آنچه به تلخی طنز این بازی طبیعت میافزاید، ساختارهای اجتماعی در جوامع امروزین است که اجازه میدهد تعداد بیشتری از این دست آدمیان که از هوش و استعدادهای خوبی هم برخوردارند، بتوانند صاحبان قدرت در مشاغل پرنفوذ شوند و به بحران ارزشهای اخلاقی دامن بزنند.
درواقع، درحالحاضر تنها با راهکارهای اجتماعی و تغییر ساختارهای اجتماعی مناسب است که میتوان از ورود این افراد به مشاغل مهم و هرم قدرتهای اجتماعی جلوگیری کرد. شاید پرفروششدن کتابهایی از این دست در کشور خودمان وجود شباهت نمونههای فراوان در این کتاب با افرادی در دوروبرمان باشد که با عوضیبودن و نشاندادن درجاتی از وجدانپریشی توانستهاند جاه و مقامی اجتماعی برای خود دستوپا کنند، درحالیکه به ارزشها و هنجارهای اخلاقی پایبند نبودهاند.
ولی خطر اینچنین اقبالی از این نوع کتابهای کلنگر و سادهانگار با راهحلهای فردی ساده، میتواند این باشد که این نوع ناهنجاری برای اذهان سادهانگار به الگویی اجتنابناپذیر و ناگزیر اجتماعی، درآید که آنها هم بگویند: «همینه که هست»، پس باید به خیل عوضیها پیوست و بعد هم لابد به معالجه خود پرداخت! و ادعای بهبودی کرد. امیدوارم چنین نباشد.
در همین زمینه:
پرفروشترین کتاب غیررانتی سال ۹۳