بعد از بازنشر یادداشت آقای حسن انصاری در باره قطعه ای نویافته از رودکی، آقای مجتبی عبدالله نژاد خبر داد که در همان سال ۱۳۹۰ دو دانشور ایرانی و افغانستانی قرائت هایی از این شعر به دست داده اند. دو قرائت با هم شباهت های نزدیکی دارد که نشان اعتبار شیوه بازخوانی این شعر نویافته ی رودکی است. هر دو را در زیر می خوانید. – م.ج
قرائت اول (به تاریخ ۲۶ مهرماه ۱۳۹۰)
آصف فکرت
آن روزها
فارسیّات ابو سعد سمّان و قطعه شعری نو یافته از رودکی، عنوان تازه ترین مطلب سایت بررسیهای تاریخی به همت جناب آقای حسن انصاری است. مطلب چنین آغاز می شود:
“ابو سعد سمّان، محدث و متکلم برجسته معتزلی / زیدی ری در نیمه اول سده پنجم قمری امالی ارزشمندی در حدیث دارد که تنها قسمتی از آن باقی مانده است. ما پیشتر در این سایت، نسخه این امالی را که در کتابخانه آمبروزیانا در میلان نگهداری می شود معرفی کردیم. از ابواب این کتاب، بابی هم هست که قسمتی از آن مشتمل است بر تعدادی از روایات و احادیثی که در آن کلمه و یا تعبیر و یا جمله ای فارسی به نقل از حضرت رسول (ص) و یا از صحابه و دیگران روایت شده است. برخی از این احادیث و روایات در منابع دیگری هم نقل شده و برخی تازگی دارد….”
در ادامه جناب آقای انصاری می نویسند:
“آنچه اینجا ارائه می دهیم قطعه شعری است از شاعر کهنسال ایرانی، رودکی که تا آنجا که من می دانم جای دیگری نقل نشده و گویا تازگی دارد. متأسفانه نسخه چندان همه جا خوانا نیست؛ به ویژه اینکه عکسی که من از این کتاب در اختیار دارم عکس مرغوبی نیست. نکته جالب توجه این است که ابو سعد سمّان این قطعه شعر را به سندی متصل از رودکی نقل می کند و از این نقطه نظر این نقل ارزش تاریخی در رابطه با زندگی رودکی هم دارد. اینجا این متن را مطابق آنچه در نسخه آمده (با اصلاحاتی ضروری در رسم الخط) نقل می کنیم:
برگ ۱۷۰ ب: ” وبه قال حدّثنا أبو بکر محمد بن الحسین الشعیری بقرائتی علیه بقزوین قال سمعت محمد بن عبد الله بن عبد العزیز المذکّر الرازی یقول أنشدنی الروذکی:
ایا گیتی افسوس افسوسی براستی
شاهیت (در نسخه: شاییت) بندگیست فزونیت کاستی
بر بچّه گان خویش همه ترک خواستی
خوذ بن کنی همان را کجوز (؟) نشاستی
هر که تو را نخواست مرو را بخواستی
هر که تو را بخواست (در نسخه: نه خواست) بذو دادی استی (؟)…”
و در پایان عباراتی که به جای ترجمۀ عربی شعر رودکی آماده است چنین نقل شده است: “اما خوشبختانه در حاشیه نسخه ترجمه ابیات آمده اما نه چندان کامل و با خطی کم و بیش ناخوانا در برخی کلمات:
معنی الأبیات:
أنّه یقول یا دنیا إنی قد انقطعت إلیک فلم أحصل منک الا ؟ واستعبدتنی بغیر طائل وقد طرحتک وانقطعت إلی ؟ (شاید غیرک). الذی یعطیک ؟ (باید تعطیه باشد) لم یطلبک ویحرمک من طلبک.”
نگارنده، آصف فکرت، نه از باب تخصصی که ندارم بلکه از باب علاقه ای که به سخن فارسی دری و خاصه به سخن استاد شاعران، رودکی، دارم، خواستم تا هرچه زودتر برابر به فهم و سلیقۀ خویش قرائتی از این شعر داشته باشم که بخوانم و از بر کنم تا بدان هنگام که متنی میسّر گردد که به اتفاق اهل تخصص مورد تایید قرار گیرد. بار دیگر ابیات به صورتی که در آغاز یاد شد، تحریر می شود:
ای گیتیا فسـوس، فسوسی به راســتی
شاهیت بندگیست، فزونیــــت کاســـتی
بر بچّگان خویش همــه مرگ خواســــتی
خود برکنی همان را که خود نشاســــتی
هرکه تو را نخواست مر او را بخواســـتی
هر که تو را بخــست، بذو دادی آســــتی
احتمال دیگر:
یا گیتیا فسوس، فسـوسی به راستی
شاهیت بندگیســـت، فزونیت کاستی
بر بچّگان خویش همـــه مرگ خواستی
خود بن کنی همان را که خود نشاستی
هرکه تو را نخواست مر او را بخواسـتی
هر که تو را بخســــت بذو دادی آستی
یادداشت:
بن کندن: بیخ برکندن
نشاستن: برنشاندن و نشاندن
آستی دادن: بخشش دادن نظیر آستین افشاندن
بخست: بیازرد
با تشکر از دانشمند و نسخه شناس متبحر جناب آقای حسن انصاری که مارا به نعمت سخن رودکی متنعم فرمودند.
شهر اتاوا – ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۰ برابر ۱۸ اکتوبر ۲۰۱۱
قرائت دوم (به تاریخ ۴ آبان ۱۳۹۰)
ابوالفضل خطیبی
سخن
به تازگی در پایگاه کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی نوشته ای منتشر شده است از همکار قدیم ما در مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، جناب آقای حسن انصاری با عنوان «فارسیّات ابوسعدسمّان و قطعه شعری نویافته از رودکی» ایشان از امالی ابو سعد سمّان، محدث و متکلم برجسته معتزلی / زیدی ری در نیمه اول سده پنجم قمری که تنها قسمتی از آن باقی مانده است، سه بیت زیر را از رودکی با امانت، آن گونه که در نسخۀ کتاب ضبط شده است، نقل کرده اند:
برگ ۱۷۰ ب: ” وبه قال حدّثنا أبو بکر محمد بن الحسین الشعیری بقرائتی علیه بقزوین قال سمعت محمد بن عبد الله بن عبد العزیز المذکّر الرازی یقول أنشدنی الروذکی:
ایا گیتی افسوس افسوسی براستی
شاهیت (در نسخه: شاییت) بندگیست فزونیت کاستی
بر بچّه گان خویش همه ترک خواستی
خوذ بن کنی همان را کجوز (؟) نشاستی
هر که تو را نخواست مرو را بخواستی
هر که تو را بخواست (در نسخه: نه خواست) بذو دادی استی (؟)
این نوشته را نخست دوست و همکار عزیزم جناب آقای دکتر مسعود قاسمی به بنده نشان دادند و با یکدیگر دربارۀ صورت درست بیتها بحث کردیم. ایشان در مصراع دوم بیت دوم «کجوز» را به «که خود» تصحیح کردند که کاملاً درست است .امروز همین بیتها را با استاد گرامی جناب آقای دکتر علی اشرف صادقی در میان گذاشتیم. ایشان پیشتر روی این بیتها تأمل کرده و با تیزبینی وتیزهوشی خاصّ خود – که بنده در هیچ کس دیگری سراغ ندارم- آنها را تصحیح کردند که تصحیح ایشان را در زیر میآورم:
هان گیتیا! فسوس و فسوسی به راستی/ شائیت بندگیست، فزونیت کاستی
بر بچّگان خویش همه مرگ خواستی/ خود برکَنی همان را که خود برنشاستی
هر که تو را بخواست مر او را نخواستی/ هرکه تو را نخواست بدو دادی آستی
البته در حاشیۀ نسخه ترجمۀ بیتها به عربی آمده که به گفتۀ آقای انصاری ترجمۀ کاملی نیست و با خطی کم و بیش ناخوانا نوشته شده است. این ترجمه را در زیر می آوریم، هرچند کمکی به حل مشکلات شعر نمی کند: أنّه یقول یا دنیا إنی قد انقطعت إلیک فلم أحصل منک الا ؟ واستعبدتنی بغیر طائل وقد طرحتک وانقطعت إلی ؟ (شاید غیرک). الذی یعطیک ؟ (باید تعطیه باشد) لم یطلبک ویحرمک من طلبک.
اینک توضیحاتی دربارۀ این بیتها:
1- یکی از راز و رمزهای زبان و ادب فارسی این است که چرا از اشعار ارزشمند رودکی به جز بیتهایی پراکنده در فرهنگها و جنگ ها و تذکره ها چیزی باقی نمانده است. آیا ذوق و سلیقۀ ایرانیان در دورههای بعد چنان تغییر یافت که شعرهای امثال رودکی را دیگر نپسندیدند و آثار او را استنساخ نکردند و بدین سان شعرهای او برای همیشه از دست رفت؟ آنچه از اشعار رودکی باقی مانده حاکی از آن است که هنر شعری در اشعار او موج می زند و از این رو بنده باور ندارم که ایرانیان به شعرهای رودکی اقبال لازم را نشان ندادند. به نظر می رسد از دست رفتن دیوان رودکی ناشی از یک اتقاق باشد.
۲- صورت مکتوب مصراع یکم وزن ندارد و بنده پیشنهاد دکتر صادقی را عیناً آوردم. هرچند ایشان برای آنکه وزن مصراع را درست کنند، ناچار شده اند بخش بزرگی از مصراع را تغییر دهند. به هر روی در اینکه صورت تصحیح شده صورت اصلی باشد تردید جدی هست.
۳- در مصراع دوم بیت یکم، آقای انصاری شاهیت را به جای شاییت در متن نشانده و صورت مضبوط در متن را در پرانتز نهاده اند که این کار لازم نبود، زیرا صورت کهن این کلمۀ «شا» و «پادشا»(مانند گیا به جای گیاه) است و همین نشان از کهنگی متن دارد. در شاهنامه صورت پادشایی به جای پادشاهی فراوان دیده می شود.
۴- در مصراع یکم بیت دوم ترک ایجاد مشکل کرده است. می توان ترک را به معنی ترک کردن گرفت و مصراع را بدین گونه معنی کرد که: ای گیتی برای بچّه های خودت ترک کردن خواستی، یعنی بچه های خود را چون زادی، آنان را ترک گفتی، ولی نه ساختار نحوی مصراع چنگی به دل می زند و نه معنای آن. هرچند مضمون مصراع که همانا بی وفایی گیتی باشد، در ادبیات فارسی به کار رفته است. دکتر صادقی ترک را به مرگ تصحیح می کنند که به نظر می رسد تصحیح خوبی باشد. اما چنانچه بخواهیم این واژه را در متن نگهداریم، شاید ترگ به معنی کلاهخود باشد که در اینجا می تواند به دو معنی به کار رفته باشد: یکی کنایه از سختی و مرارت که در شاهنامه ترگ تیره به جای کلاه بر سر گذاشتن کنایه از در آرامش نبودن و در رنج و سختی بودن در بیت زیر آمده است. سام برای کینخواهی از افراسیاب که بر تخت شاهی ایران نشسته بود، می گوید: رکابست پای مرا جایگاه/ یکی ترگ تیره سرم را کلاه (چ خالقی مطلق، ج۱، ص۳۱۷)
دیگر اینکه، در بیتی معروف دربارۀ دقیقی تیره ترگ بر سر گذاشتن کنایه از مرگ به کار رفته است: برو تاختن کرد ناگاه مرگ/ نهادش به سر بر یکی تیره ترگ(همان، ص۱۳)
در مصراع یکم بیت سوم صورتِ «بخواست مر او را نخواستی» تصحیح دکتر قاسمی است که درست است و در مصراع دوم، معنی «دادی آستی» چندان روشن نیست. آستی به معنی آستین است و بر اساس بافت بیت و مضمون کلام شاید به معنی بخشش کردن و پیشکش کردن باشد.
به هر روی مضمون این سه بیت این است که کارهای گیتی، به ویژه در برخورد با آدمی از روی حساب و کتاب نیست. به بیان امروز شایسته سالاری را رعایت نمی کند. کارهایش عوضی و مسخره است. باید کسی را به مقام شاهی برسانی، بنده می کنی و آنکه باید فزونی ندهی، کاستی می دهی. حتی بر بچّۀ خودت مرگ میخواهی و همان را که خود کاشته ای از جا درمی آوری که اشاره به مرگ آدمیان دارد. آنکه به تو توجّه و عنایت نشان می دهد، از خود می رانی و آنکه به تو توجّهی ندارد، بدو بذل و بخشش می کنی.
این مضمون در متون پهلوی هست و بنده در مقالۀ «فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک: منشأ تقدیرباوری حافظ»، ردِّ این مضمون را از متون پهلوی به شاهنامه و ادبیات فارسی و از آنجا به حافظ گرفته ام که در اینجا به برخی شواهد اشاره می شود:
مینوی خرد:
«به خرد و دانایی با بخت میتوان ستیزه کرد یا نه؟ پاسخ: حتی با نیرو و زورمندی خرد و دانایی هم با بخت نمیتوان ستیزه کرد، چه هنگامی که تقدیر (baxšišn) برای نیکی یا بدی فرا رسد، دانا در کار گمراه و نادان کاردان و بددل دلیرتر و دلیرتر بددل و کوشا کاهل و کاهل کوشا شود و چنان است که با آن چیزی که مقدر شده است، سببی (wihānag) نیز همراه میآید و هر چیز دیگر را میراند» (۴۷/۳/۶).
در مجلسی در حضور نوشینروان که بزرگان کشور حضور داشتند:
از ایشان یکی بود فرزانهتر/ بپرسید ازو از قضاوقدر
که فرجام و انجام چونین سَخُن/ چگونهست و این بر چه آید به بُن
چنین داد پاسخ که جویندهمرد/ جوان و شب و روز با کارکرد
بود راه روزی بر او تار و تنگ/ به جوی اندرون آب او با درنگ
یکی بیهنر خفته بر تختِ بخت/ همی گل فشاند بر او بر درخت
چنینست رسم قضاوقدر/ ز بخشش نیابی به کوشش گذر
جهاندار و دانا و پروردگار/ چنین آفرید اختر روزگار
(شاهنامه، هفتم ۱۸۴/۱۱۵۲ـ۱۱۵۸)
در مجلس نوشینروان و بوزرجمهر چنین آمده است:
چنین گفت با شاه بوزرجمهر/ که یکسر شگفتست کار سپهر
یکی مرد بینیم با دستگاه/ رسیده کلاهش به ابر سیاه
که او دست چپ را نداند ز راست/ ز بخشش فزونی نداند، نه کاست
یکی گردش آسمان بلند/ ستاره بگوید که چون است و چند
فلک رهنمونش بهسختی بود/ همه بهر او شوربختی بود
( شاهنامه، هفتم ۳۰۲/۲۶۳۷ـ۲۶۴۱)
این مضمون در بیتهای زیر از حافظ آمده است:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد/ تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس (۲۶۳/۷)
دفتر دانش ما جمله بشویید به می/ که فلک دیدم و در کین من دانا بود (۱۹۹/۳)
ارغنونساز فلک رهزن اهل هنر است/ چون از این غصه نتابیم و چرا نخروشیم (۳۶۹/۴)