نوشتن در مه؛ عشق‌ات رسد به فریاد

نوید حمزوی

نوشتن درمه
سروده فاطمه شمس
لندن: اچ اند اس مدیا،۲۰۱۵

فاطمه شمس پرستو فروهر است، هاله سحابی، ستارِ بهشتی‌، سیامک پور زند است که خودش را از پنجره‌ای به بیرون پرتاب کرده و حالا میانِ زمینِ و آسمان دارد می‌‌میرد، فاطمه شمس ندا آقا سلطان است، تنها خون بالا نمی‌‌آورد.

او نامِ حاشیه داری است که چه بخواهد و چه نخواهد در متن خویش جاری ‌ست، همین است که در خواندن دفترِ شعرهای “۸۸” و “نوشتن در مه‌” حاشیه‌ها  همانقدر متن اند که متن‌ها حاشیه. او بخشی از حافظه درون سازمانی آنچه که به نام جنبش سبز خطاب می‌‌شود نیز هست و البته او خود ماست، نسلی تکه تکه شده که گاهی‌ قطعه‌ ی مان آنسوی مرزها به زمین افتاده. خاطره نسلی که میراثِ ۸۸ چنان قوزی ‌ست بر پشتش که پنهان کردن نتوان.

نوشتار زیر خوانشی کلی‌ به دفترِ شعرهای “۸۸” و “نوشتن در مه‌” سروده فاطمه شمس است. پس بازخوانی بیش از آنکه رویکردی ساختار گرایانه داشته باشد به سنجش جهان بینی‌، تجربه و تروما ی ( روان-زخم ) شعر او نشسته.

آلن بدیو در کتابِ “باززایشِ تاریخ” از سه نوع شورش یاد می‌کند: شورش بی‌ درنگ، شورش پنهانی، شورش تاریخی. او شورش‌های لندن ۲۰۱۱ و پاریس ۲۰۰۵را از جمله شورش‌های بی‌ درنگ و از بهارِ عربی‌ ،برای نمونه تونس، به عنوانِ شورش تاریخی یاد می‌‌کند. هرچند شورش‌های پس از انتخاباتِ ۸۸ گاهی‌ تنه به تنه شورش‌های تاریخی می‌‌زنند اما ۸۸ بیشتر با تعریفِ شورش‌های بی‌ درنگ همسو ‌ست.  بدیو ویژگی‌‌های شورش بی‌ درنگ که خود می‌‌تواند پیش درآمدِ شورشی تاریخی باشد چنین بر می‌‌شمارد:

۱-هدایت صفوفِ مقدم بیشتر بر دوش جوانان است.
۲- مکانِ شورش معمولن متعلق به آنانی‌ ‌ست که در آن شرکت می‌‌کنند (و این لزومن به معنای متوقف شدن شورش در یک مکانِ خاص نیست بلکه این شورش به گونه‌ای واگیردار اما با امرِ تقلید گسترش پیدا می‌‌کند و نه با جابجایی در میان تمامِ سطوحِ فضایی و مکانی جامعه)
۳- این شورش به شدت دچار ضعف نظری ‌و سازمان دهی ست.

زمین وحشت و اضطراب و خطر
زمین شاید و احتمال و اگر ( از نوشتن در مه‌)

در شعرهای شمس اما حتا دیگر نشانی‌ از  شورش نیست. زبانِ شعر‌ها سرد، خسته و پر از رخوت است. شعرها شعر بعد از تب‌، پس از شورش است.

خس خس درون سرفه‌های کهنه‌ام هر شب
همبسترم: کابوس یا هذیان بعد از تب‌ ( از ۸۸)

حقیقت شعری او (در بیشترین شعر ها) کلیتِ غالب پس از شورشی بی‌ درنگ است. یک ترومای (روان-زخم) جمعی که نتیجه محتوم از چنین دست شورش‌هایی‌ ‌ست:

من ماندم و یک مشت حس خالی‌ از رنگ
من ماندم این فاصله فرسنگ فرسنگ ( از نوشتن در مه‌)

شاعر چه فیزیکی‌ و چه معنوی با ۸۸ فاصله گرفته، فرسنگ فرسنگ و آنچه می‌‌نگارد هرچه پس از آن است:

اینبار قصه من و خرداد تلخ بود
بی‌ خانمان شد آخر قصه کلاغِ من

و کلاغ که در ناخودآگاهِ جمعی قصه هامان، و نرسیدن به خانه اش، امیدی برای قصه گویی آینده است، نه اینکه تنها “به خونش نرسید” بلکه بی‌ خانمان شده است، به روشنی مواجه با حسِ یاسِ پس از ۸۸ را نمایان می‌‌کند. دلسردی، رخوت و زبانِ سست شعر‌ها یی که به حوادثِ ۸۸ می‌‌پردازد در مقایسه با زبانِ برنده و تک‌ شعرِ قدرتمند “جنگ خوانی” به وضوح پدیدار است:

من
کلاهخود نبودم
پوتین نبودم
خمپاره نبودم
تانک نبودم
من
فرمانده نبودم
سرباز نبودم
میدان مین
سیم خاردار
خاکریز نبودم من
یک تکه عکس کوچک و بی گوشه بودم
در جیب سمت چپ ، از بالا
روی قلب متلاشی یک سرباز وظیفه (جنگ خوانی از ۸۸)

به واقع شعر‌ها نه روایتی تروماتیک یا پسا‌تروماتیک از یک واقعه که خود تروما هستند و شاید دستیازی به مثنوی، غزل (شعر کلاسیک) و پناه بردن شاعر به شعر‌های عاشقانه که بخش عمده‌ای از هر دو مجموعه را تشکیل می دهد، راه گریزی از مصایب تروما و پناهنده شدن به جایگاهی امن در تاریخ باشد.

واقعیت شعر شمس بی‌ آنکه به سوی تئوریسین‌های آن، چه آنانی‌ که پایان آن را اعلام می‌‌کنند، چه آنان که به زنده باد گفتن ش مشغولند، یله شود همین روان-زخم بودن آن است. روان-زخمی که ۸۸ و شعرِ شمس را از جنبشی که باید، باز می‌‌دارد. چرا که هر دو رویکرد رخداد ۸۸ را حالا میراثی ملی‌-تاریخی می‌‌بیند که در گذشته اتفاق افتاده، هیستری جمعی ی که به قولِ فروید تنها با یادآوری و نوشتن درباره آن است که التیام می‌‌یابد. شورشی که می‌‌رود تا در دامان نوشته‌های پسا-‌تاریخی تبدیل به نوستالژی شود.

بی‌ شک دو دفتر”۸۸” و “نوشتن در مه“‌ را می‌‌توان سیاسی از آن روی نامید که گذشته را حاضر می‌‌کنند؛ یادآوری نامِ از دست رفتگان ۸۸، تقدیم برخی‌ شعر‌ها به خاطره آنان، به کارگیری خرداد، بهار و رنگِ سبز به مثابه سمبل و نشانه‌های آن روزها و حتا گستردگی و کشاندن شعر‌ها به حوادثِ اخیر یا همیشه حاضر فرهنگی‌ درون ایران مانند اعدام و اسید پاشی، همگی‌ نشانه هایی از این احضارِ مداومِ گذشته است. یاد آوری و احضاری که در مواجهِ با تاریخ بدونِ تردید ضرورت دارد.

به من خرده مگیر اگر سبز نیستم
وفتی سیاه بر همه رنگی مقدم است
وقتی هنوزخون تو می جوشد از زمین
خرداد مثل ماه عزای محرم است

می‌‌بایست پندِ “مایکل والاس” را جدی گرفت و از وا دادن تاریخ به دستان تاریخ نگارانِ محافظه‌کار برحذر بود که شهروندان را به جای دست زدن به تجربه‌ای واقعی‌ و رقم زدن تاریخ به سوی شبه-رخداد‌ها و ژست فرهنگی می‌‌کشانند. می‌‌بایست بر ترومای ۸۸ فایق آمد و از آن فراتر رفت و شعر را از دفتری سیاسی به کنشی سیاسی بدل کرد. و درمان این تروما جز با دوباره دست زدن به تجربه‌ای واقعی تا ایجادِ شورشی تاریخی در چارچوبِ تعریفِ بدیو به دست نخواهد آمد، وگر نه این دستاورد جمعی به پاره‌های تاریخ و اشیا موزه بدل خواهند گشت.

تو را بوسیدم
انقلابی‌ در گرفت
مردم به خیابانها ریختند
مجسمه‌ها را شکستند
از ما فقط ملافه هایی سفید با رد‌هایی‌ به جای ماند
مثل کتیبه هایی با حروفِ میخی‌
که روی آن نوشته بود:
موزه دروغ گو‌ترین راوی تاریخ است.

 

همرسانی کنید:

مطالب وابسته