راهنمای کتاب

Search
Close this search box.

نقد تحلیلگران مشروطه؛ آجودانی و همایون کاتوزیان

خبرگزاری کتاب

عباس خاکسار در کتاب در دست انتشار «تاملی در انقلاب مشروطه ایران» در تلاش است تا چند کتابی را که اهل نظر و قلم در آنها درباره رویداد مشروطه قلم‌فرسایی کردند را با نگاهی نقادانه از نظر بگذراند. کتاب‌هایی که برخی افراد از خارج از ایران به جامعه دستخوش مشروطه ما به نگارش درآورده‌‌اند. در این گفت‌وگو پرسش‌های ما از خاکسار بر نقد آثار ماشاءالله آجودانی، احمد سیف، خسرو شاکری و همایون کاتوزیان متمرکز شده و نقد این پژوهشگر بر آراء فریدون آدمیت و احمد کسروی در یادداشتی جداگانه منعکس خواهد شد.

لطفا در آغاز تصویری کلی از مضمون کتاب در دست انتشار «تاملی در انقلاب مشروطه ایران» ارائه دهید؟ چه نیازی موجب نوشتن چنین اثری شد؟
آن‌چنان که از عنوان کتاب برداشت می‌شود، این اثر بر آن است تا روند و پروسه تاریخی انقلاب مشروطه و رخدادهای تاریخی این دوران بیست ساله را از آغاز انقلاب مشروطه و تشکیل مجلس اول در سال ۱۲۸۵ تا پایان مجلس پنجم در سال ۱۳۰۴ گام به گام دنبال کند و تصویری جامع (هرچند موجز) به خواننده ارائه دهد. ضرورت پرداخت به این دوران بیست‌ساله با این ویژگی‌ها، از آن‌جاست که تا کنون کمتر کتاب تاریخی یافت می‌شود که به شکل پیوسته و کامل، به این دوران بیست‌ساله با کش و قوس‌های سیاسی و فراز و فرود‌های جنبش‌های اجتماعی‌اش چون مساله مهاجرت و تشکیل دولت ملی در تبعید، جنبش جنگل در شمال، جنبش خیابانی در تبریز، جنبش محمدتقی خان پسیان در خراسان و… در بعدی ملی و منطقه‌ای و جهانی پرداخته باشد.

فقدان این نگاه جامع و نگارش پیوسته از این دوران بیست ساله، سبب شده تا متن‌های گزینش شده و مقطعی از این انقلاب و این دوران، تصویری ناقص و مخدوش در ذهن و زبان نسل‌های چندین دهه به‌ویژه نسل جوان حاضر، جاری و ساری سازند. همچنین از آن‌جا که باب تعامل و گفت‌وگوی بینامتنی درباره یک مساله و دوران به شکل مشخص در متن‌های تاریخی و فرهنگی ما کمتر باب آن گشوده شده، این کتاب بر آن است تا با نقد چند روایت از این دوران در کتاب «مجلس اول و بحران آزادی» اثر فریدون آدمیت، «مشروطه ایرانی» از ماشاالله آجودانی، «تاریخ هیجده ساله آذربایجان» نوشته احمد کسروی، «ایران جامعه  کوتاه مدت» تالیف محمدعلی همایون کاتوزیان، «میلاد زخم، جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» اثر خسرو شاکری و «بحران در استبدادسالاری ایران» تالیف احمد سیف گامی هرچند کوچک برای این تعامل و گفت‌وگوی تاریخی بردارد.

چالش تاریخی شما با کدام جنبه از ذهنیت تاریخی کاتوزیان در کتاب‌های این تاریخ‌نگار است؟
همایون کاتوزیان، نگاهی خاص و ویژه به تاریخ ایران دارد. نگاهی که برگرفته از مطالعات گسترده وی از تاریخ ایران باستان، میانه و معاصر است. نگاهی که در یک مقایسه تاریخی-تطبیقی‌ تاریخ ایران با روند تحولات تاریخ اروپا، وی را برآن داشته تا بر یک نظریه‌ای که برآمده از دیدگاه تاریخی وی از تغییرات در ایران و متفاوت با تحولات در اروپا است، پای بفشارد. نظریه‌ای که ایران را بر اساس کتابی به همین نام «جامعه کوتاه مدت» و یا به تعبیری دیگر و طنزگونه، «خانه کلنگی» می‌شناسد و معرفی می‌کند. کاتوزیان جامعه کوتاه مدت را در یک نتیجه‌گیری نهایی، هم علت و هم معلول «فقدان ساختار در تاریخ ایران» می‌داند که به نوبه خود این «فقدان ساختار» هم نتیجه دولت «استبدادی» است.

همایون کاتوزیان همچنین بر این اساس رابطه علت و معلولی می‌گوید: «هرگاه تسلط دولت استبدادی ضعیف شود، جامعه به آشوب و هرج مرج کشیده می‌شود تا دوباره دولت مستبدی بیاید و به این هرج و مرج پایان دهد.» وی همچنین در کتاب «تضاد دولت و ملت» تاریخ ایران را در چرخه مکرر «حکومت خودکامه، هرج ومرج، حکومت خودکامه» خلاصه و درباره آن نظریه‌پردازی می‌کند. پس براساس داده‌های نظری وی، ما برخلاف اروپا، ایرانی داریم فاقد ساختار و طبقات پایدار، دارای حکومتی خودکامه و خودسر، که قانون در آن جایگاهی ندارد و مال و جان مردم در آن ایمن نیست و طی قرون متمادی در چرخه «حکومت خودکامه، هرج ومرج، حکومت خودکامه» تکرار می‌شود.

در واقع یکی از موارد اختلاف شما با همایون کاتوزیان نظریه چرخه مکرر «حکومت خودکامه، هرج ومرج، حکومت خودکامه» در ایران است. چه بخشی از این نظریه جای نقد دارد؟
بله، با این همه این نظریه‌پردازی کاتوزیان بخشی از ویژگی‌های پنهان و آشکار واقعیت تاریخی سرزمین ما را بیان می‌کند. در این جا هیچ‌گونه شک، شبهه و تعارضی نیست اما از این‌که از درون این واقعیات اجتماعی و ویژگی‌های تاریخی بتوان یک نظریه‌ای بیرون کشید که دیروز و امروز تاریخی، به‌ ویژه تاریخ معاصر و امروزِ ایران را بتواند با گذشته تاریخی ما به هم بدوزد و برای کل تاریخ ایران قدیم و ایران جدید نسخه‌ای باشد که قابل انطباق و اطمینان، به نظر آید، جای تامل و گفت‌وگو دارد. به باور من، آن‌چه در همان ابتدا راه بر جامعیت و کلیت تاریخی این نظریه می‌بندد، گذار تاریخ ایران از دوران قدیم به دوران جدید پس از انقلاب مشروطه و تفاوت اساسی این دو دوران است. در این چرخه، یکی ایران قدیم-قبل از انقلاب مشروطه است، که شاید به نوعی بتوان به شکل صوری و یا محتوایی این چرخه «حکومت خودکامه، هرج و مرج، حکومت خودکامه» را بر اساس نظریه کاتوزیان، به‌علت نداشتن افق و چشم‌انداز تاریخی با اما و اگرهایی همراه است و ایران جدیدی که از دل انقلاب مشروطه با افق و چشم‌اندازی تجددخواهانه سر برمی‌کشد، این نظریه را بر نمی‌تابد. انقلابی که حامل یک تحول و گسست تاریخی از گذشته است. تحول و گسستی تاریخی که ساختار بسته تاریخی گذشته را در ذهن و زبان و واقعیت تاریخی چون انقلاب مشروطه (هرچند ناتمام) پشت سر می‌گذارد و افق و چشم‌انداز تجددخواهانه‌ای را در راستای دموکراسی و عدالت اجتماعی در پروسه تاریخی ایران جاری و ساری می‌سازد که پس از صد سال هنوز در دستورِ کارِ تاریخی ماست.

در کتاب «تاملی در انقلاب مشروطه» خود را موظف به تمرکز بر تاریخ بیست‌ساله ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۴ ه.ش دانسته‌ام و از همین رو به تمرکز بر انقلاب مشروطه و دیدگاه کاتوزیان در این امر بسنده کرده‌ام. کاتوزیان در تغییر فضای اجتماعی و سیاسی ایران در کتاب «ایران، جامعه کوتاه مدت» به درستی می‌نویسد: «شورش تنباکو رویدادی بی‌سابقه در تاریخ ایران بود. نخستین بار بود که مردم به گونه‌ای مسالمت‌آمیز و در پی هدفی روشن و مشخص قیام می‌کردند. همچنین نخستین بار بود که دولت استبدادی به جای سرکوب شورش یا سرنگونی به دست شورشیان، تن به خواست مردم داد. این واقعه شاید بیش از هر چیز دیگر در طول تاریخ ایران به سیاست‌ورزی به شیوه اروپایی نزدیک بود. پانزده سال بعد، انقلاب مشروطه نیز در آغاز با مسالمت آغاز شد و به پیروزی رسید، اما تحولات بعدی کار را به برخورد خشونت‌آمیز و جنگ داخلی کشید.» درست در پی همین سطور و جایی که خواننده در انتظار است که راز این حضور متحد مردم با اهدافی مسالمت‌آمیز به شیوه‌ای اروپایی گشوده شود، کاتوزیان گریزی غیر لازم و به دور از موضوع به مرگ ناصرالدین‌شاه می‌زند و به برجسته کردن هرج و مرج و آشوب بعد از مرگ این شاه قجر می‌پردازد و در ادامه همان پاراگراف ذکر شده می‌نویسد: «مرگ ناصرالدین شاه هرج و مرج و آشوب فزاینده‌ای در پایتخت و ولایات پدید آورد و این پدیده‌ای رایج بود که همواره در پی مرگ شاهی مقتدر پیش می‌آید.» به راستی اصرار کاتوزیان بر «هرج و مرج» (این واژه مدام تکراری در پی هر حادثه، که باید ملکه ذهنی هر خواننده‌ای شود) در پی مرگ ناصرالدین شاه، به‌جای پرداخت به علل آن مواردی که واقعه رژی، آغاز انقلاب مشروطه و مبارزه مسالمت‌آمیز را دربردارد، نمی‌رساند که کاتوزیان بیش از حقیقت تاریخی ایران، نگران نظریه و دیدگاه خویش است. شاید اگر کاتوزیان به‌جای پافشاری و ایستادن برسر نظریه خویش، به چند و چون همان واقعه رژی یا به قول وی (شورش تنباکو) می‌پرداخت، ناگزیر نمی‌شد که به چنین جزمیتی در اثبات نظریه‌اش پای بفشارد.

واقعه رژی یا تنباکو، همچنان‌که به درستی کاتوزیان به آن اشاره می‌کند، اما آن‌را تبیین تاریخی نمی‌کند، نقطه آغازین از یک گسست تاریخی بین تاریخ ایران قدیم و جدید است. پدیده‌ای که به باور من، چند پیام بزرگ تاریخی در خود دارد، نخست؛ تغییر و دگرگونی در ساختار تاریخی ایران، برجسته شدن نقش شهر و نیروهای اجتماعی درون آن با اهدافی مشخص در اعتراض و مبارزه به عملکرد دولت در رابطه با کشورهای استعماری. دوم؛ غلبه شعار ملی بر هر گرایش قومی، مذهبی، قبیله‌ای، اتحاد تمام نیروهای اجتماعی تجار، اصناف و روشنفکران و روحانیون حول منافع ملی. سوم؛ سربرکردگی طبقه متوسط سنتی و مدرن ایران که پیشاهنگی مبارزه علیه استعمار خارجی و استبداد داخلی را بعد از آن واقعه و در انقلاب مشروطه از آن خود می‌کند. عواملی تاریخی که به‌درستی از سوی گروه وسیعی از مورخان و پژوهشگران انقلاب مشروطه و تاریخ معاصر ایران، سنگ بنای انقلاب مشروطه دانسته و شناخته شده است.

کاتوزیان «انقلاب مشروطیت را نه یک انقلاب بورژوایی» می‌داند و نه «مشابه هیچ نوع دیگری از انقلاب‌های اروپایی» در این‌که انقلاب مشروطه مشابه انقلابات اروپایی از بستر یک ستیز طبقاتی مشخص به رهبری طبقه بورژوازی برنخاسته، امروز در بین کمتر مورخی اختلافی درباره آن است. بنابراین بازی را به زمینی کشاندن که رقیبی در آن نیست اگر مغلطه تاریخی نباشد، نوعی تنها به قاضی رفتن است. این‌که تاریخ ایران و جامعه ایران، تاریخ و جامعه اروپایی نبوده و نیست، در امروز تاریخی ما بر کمتر کسی پوشیده است. این‌که ساختار بسته و درهم ریخته طبقاتی ایران در عصر جنبش و انقلاب مشروطه، هیچ مشابهتی با ساختار منسجم طبقاتی، سیاسی و اجتماعی اروپای صد سال پیش نداشته نیز، امری واضح و روشن است و این‌که در تحلیل تاریخ ایران باید بر ویژگی‌های این جامعه پای فشرد و از نگاه کلیشه‌ای و ایدئولوژیک رایج (که بر اساس تخت پروکروستس افسانه‌ای با واقعیت تاریخی ایران رفتار می‌کنند) هم باید فاصله گرفت، توصیه‌ای بسیار تاریخی و به‌جاست. اما با این اصول بدیهی، نمی‌توان بحث اصلی بر سر دگرگونی ساختاری ایران و پذیرش، زایش و شکل‌گیری نیروهای اجتماعی و طبقاتی را که مورخانی بنا به سلایق ذهنی و سیاسی و یا شوق‌زدگی نظریه‌پردازانه، زیر الفاظ  استبداد آسیایی یا ایرانی و… پنهانش می‌کنند، به فراموشی سپرد. نیرویی اجتماعی و طبقه‌ای که اهدافش در قانون اساسی و متمم آن متجلی است، خود را به تماشا گذاشته است. نیروی اجتماعی که هرچند پا در مناسبات و واقعیت ساختار بسته و درهم ریخته عصر قاجاری دارد، اما نگاهش به تحولات اروپا و دست‌آوردهای جدید آن و دگرگونی‌های منطقه و تحولات دولت عثمانی و گرایشات انقلابی قفقاز دوخته شده است.

از طرفی در نظریه «استبداد ایرانی» و حکومت خودکامه کاتوزیان، باید بر هر شکاف طبقاتی سایه افکند و اگر مقدور نبود آن را حذف کرد تا تز مبارزه همگانی علیه حاکم خودکامه سربلند از بوته آزمایش تاریخی بیرون آید. باید پروسه، گذار مشروطه طی بیست سال مبارزه را از خودکامگی محمدعلی‌ شاه تا خودکامگی رضاشاه، در مقوله هرج و مرج قرار داد تا جامعه کلنگی و چرخه «حکومت خودکامه، هرج ومرج، حکومت خودکامه» طلسم سیاه تاریخ ایران باقی بماند. کاتوزیان در پیام آخرش می‌نویسد: «قیام خیابانی چشمه‌ای دیگر از ساز و کار هرج و مرج پس از انقلاب مشروطه بود که روند مقابله با آن، نخست با کودتای ۱۲۹۹ و در پی آن سقوط خاندان قاجار در سال ۱۳۰۴ به اوج خود می‌رسد. جز این‌که در این مرحله بساط مشروطه‌خواهی و هرج و مرج‌طلبی برای شانزده سال برچیده شد.

شما در این کتاب اشاره کردید سراغ اثر ماشاالله آجودانی «مشروطه ایرانی» نیز رفته‌اید، نگاه نقادانه شما به چه بخشی از کتاب وی متمرکز شده است؟
در پیشگفتار کتاب «مشروطه ایرانی»، آجودانی در نگاهی فشرده، اساس بینش خود را در نقد تجدد ایرانی به نمایش می‌گذارد. آجودانی به درستی از «زبان تاریخی» و «ناهمزمان خوانی» در تاریخ سخن می‌گوید و دریچه‌ای نو می‌گشاید. دریچه‌ای که نقد تجدد و ذهنیت بخشی از روشنفکران ایران را می‌تواند دربرگیرد. وی می‌گوید که در اروپا اندیشه تجدد در یک کلیتی تاریخی و مجموعه‌ای فلسفی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی متحقق شد. اما ورود اندیشه تجدد‌خواهی در جامعه ایران، فاقد این تشکل تاریخی بود. بدین سبب، این اندیشه در ورود به ایران دچار یک گسیختگی، تقلیل زبانی و معنایی شد و این تقلیل زبانی و معنایی، در نهایت به تقلیل تجدد و تقلیل تاریخی انقلاب مشروطه انجامید. نگاهی که در جوهر تاریخی خودش ارزشمند و اگر در مورد مقایسه انقلاب کبیر فرانسه با انقلاب مشروطه ایران به کار گرفته شود، قابل توجه و تامل است. کشوری چون فرانسه با ساختار منسجم و مشخص طبقاتی به رهبری طبقه بورژوازی با اهدافی مشخص و روشن در ذهن و زبان، و دیگری کشوری چون ایران با ساختاری بسته و درهم ریخته طبقاتی به رهبری طیفی به نام ملیون (متشکل از بالاترین و پائین‌ترین لایه‌های اجتماعی) با بینش و زبان و اهدافی متفاوت.

اما اگر بنا باشد که از ویژگی‌های مدرنیته خاص اروپایی و روند تحولات طبقاتی آن، قانون عامی ساخته شود که برای تمام کشورها با ساختاری متفاوت لازم الاجراء باشد بحث برانگیز است. چرا که از نوعی اقتدارگرایی تاریخی و ذهنی خاص، در امر بررسی تاریخی سایر جوامع غیر اروپایی نشان دارد. آجودانی با تائیدی ضمنی از انقلاب مشروطه و تاثیر آن بر روند تجددخواهی، بالندگی اندیشه ملی در ایران و همچنین اشاراتی تلویحی به تنگنای سیاسی و اجتماعی ایران برای فعالیت روشنفکری به سبب حضور «استبداد سیاسی» و قدرت، نقش اجتماعی «مذهب» به «ذهن» و بازی زبانی روشنفکران ایران (در استفاده ابزاری و تاکتیکی از روحانیت و مقبولیت دادن به مذهب در پیشبرد اهداف سیاسی آنها) در دوران جنبش و انقلاب مشروطه، سخت می‌تازد که چرا با تقلیل اصول غربی و مدرن مشروطه اروپایی، بومی کردن اندیشه تجدد و برخورد فرصت‌طلبانه با مذهب و روحانیت، از راه و رسم اروپایی آن فاصله گرفته‌اند.

او با برجسته کردن شخصیت «ملکم» به شکل نماد «جریان روشنفکران عرف‌گرای ایران» و سپس بیان فرصت‌طلبی فکری و سقوط اخلاقی ملکم براساس مستندات موجود تاریخی، «جریان روشنفکری عرف‌گرای ایران» را با نگاهی کینه‌ورزانه به باد دشنام و تحقیر می‌گیرد و از یکی دو نمونه خاص فردی، خصلتی عام برای جریان روشنفکری عرف‌گرای ایران می‌سازد. این تاریخ‌نگار با بستن حلقه تحلیل تاریخی خود به موارد خاص انقلاب مشروطه در نزاع «شرع»، «عرف» و «خشونت» جاری در بستر انقلاب، به روند تغییر و گذار گفتمان مشروطه از «قانون‌خواهی» در مجلس نخست به «دموکراسی‌خواهی» در مجلس دوم و گذار به «دموکراسی اجتماعی» در دهه دوم انقلاب (مجلس سوم به بعد) و تغییر آرایش نیروها در صحنه تاریخی ایران و وجود احزاب با گرایش‌های مدرن و متفاوت، کم‌رنگ شدن نقش روحانیت در بافت سنتی و اجتهادی آن و پررنگ شدن نقش نیروهای ملی و انقلابی، بهایی چندان نمی‌دهد و اگر هم به ضرورت تکمیل کار برای بستن حلقه تحلیل تاریخی خود، به آنها نیز اشاره‌هایی می‌کند، باز شرح کشف فرصت‌طلبی، تزویر و خشونت در لابه‌لای گفتار و «نظامنامه»، « مرامنامه» و کردار آن‌هاست تا به گفته وی بر«لکه‌های سیاه جریان روشنفکری عرف‌گرای چپ ایران» اوراقی بیافزاید.

به نظر شما چرا آجودانی در اثر خود به روشنفکران می‌تازد و رضاخان را قهرمان می‌نامد؟
به گمان من آجودانی قصد نظریه‌پردازی (نظریه‌سازی) دارد. می‌خواهد با تهی کردن جنبش و انقلاب مشروطه از بینش و نگرش مدرن و عرفی و پر کردن آن از «شرع» و بینش‌های مذهبی، بر اساس کتب و رسالات و گفته‌ها، از انقلاب مشروطه ایران، «مشروطه ایرانی»‌‌ بسازد که مهر و نشان وی را داشته باشد. او با مورخانی به سردمداری فریدون آدمیت، که به گفته آجودانی، با «غالب کردن اندیشه سیاسی خود» و «اغراق در مبانی بنیادی انقلاب مشروطه» و با «برجستگی دادن به نقش روشنفکران، به‌ویژه روشنفکران عرف‌گرا، و در نهایت نفی رضا شاه و حکومت پهلوی (با زدن رنگ و لعاب مشروطه از آن) تاریخی نخبه‌گرا از این دوره ارائه داده‌اند»؛ در تقابل و اعتراض است. از این رو از منظری تقلیلی – تاریخی به پرداخت و تدوین انقلاب مشروطه دست می‌زند تا بتواند رضاشاه را به عنوان قهرمان آن بیرون بیاورد.

خسرو شاکری هم در کتاب «میلاد زخم، جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» به برخی جریان‌ها از جمله جنبش جنگل بر اساس اسناد شوروی سابق اشاره کرده، نوع نگاه وی به جنبش مشروطه از نظر شما چگونه است؟
تلاش شاکری در از سایه به روشنایی آوردن جنبش جنگل در این کتاب و بیان بخشی از مبارزات جنبش سوسیال دموکراسی ایران، یکی از ارزشمندترین گام‌هایی است که وی در این زمینه برداشته است. شاکری با تدوین این کتاب، در حقیقت یکی از حلقه‌های اساسی جنبش مشروطه را باز می‌کند و با کالبدشکافی شکست جنبش جنگل، بر بستر انقلاب مشروطه، تصویری نسبتا جامع از روند بیست ساله انقلاب مشروطه و چشم‌انداز بعدی آن در اختیار خواننده می‌گذارد. او با غور و بررسی در اسناد تازه کشف‌شده از بایگانی شوروی سابق که به قول خودش «درهای بسته و گشوده نشده بسیار دیگری دارد»، ردپای تاریخ‌نگاران متمایل به شوروی سابق را در نگاه، به تهاجم ایدئولوژیکی شوروی در ایجاد «جمهوری شوروی‌ سوسیالیستی ایران» و جنبش جنگل به چالش می‌گیرد و با برجسته کردن خط عوامل بیرونی در این مقطع تاریخی، روایتی دیگر از این دوران عرضه می‌دارد. روایتی که من در ترسیم سیمای جنبش جنگل و مراحل سه‌گانه آن، در کتاب «تاملی در انقلاب مشروطه ایران» از آن بهره‌های فراوان برده‌ام. هرچند در فاصله و با نگاه خاص خویش و زاویه‌ای که احیانا در بعضی موارد با شاکری داشته‌ام.

به عبارتی شما در کتاب «تاملی در انقلاب مشروطه ایران» ضمن این‌که از حاصل پژوهش‌های شاکری بهره گرفتید، اما به نگاه وی به جریان مشروطه نیز نقد داشتید. خط تمایز نگاه شما و این پژوهشگر در چیست؟
تمایز نگاه من با شاکری، ضمن هم‌سویی غالب در پرداخت به این مقطع تاریخی، در دو جنبه نمادی مشخص دارد؛ نخست در مصداق روایتی که از«تداوم فرساینده» و «گسست فرساینده» تاریخی ما پس از شکست جنبش جنگل دارد و تاریخ ایران را در دهه‌های بعد طی این «گسست فرساینده» روایت می‌کند که به گمان من نوعی دیدن جامعه از منظر حاکمیت سیاسی است تا تحولات درون جامعه. تفاوت دیگر تاکید شاکری بر عناصری از ساز و کارهای درونی جامعه سنتی گذشته تاریخ ما (شوراهای روستایی، ایلیاتی و صنفی) در برابر کنترل استبداد و ستم حاکمیت «استبداد آسیایی» است و با نگاه جانب‌دارانه‌اش که «با حذف این ساز و کارها و جایگزینی اشکال مدرن، احزاب و اتحادیه‌هایی شکل گرفت که موجودیت آنها نه به تقویت دموکراسی، بلکه موجب تقویت استبداد و تداوم آن شد» و از این طریق «راه برای گسست فرساینده فراهم‌تر شد.»

به باور من در نگاه شاکری، به نوعی درباره کارکرد «ساز و کارهای سنتی تاریخ گذشته ما» بزرگ‌نمایی و مبالغه می‌شود و در مقابل کارکرد احزاب، اتحادیه‌ها و سازمان‌های مدرن به سبب حاکمیت و دیکتاتوری پهلوی‌ها و… نه تنها زیر سوال می‌رود بلکه نفی می‌شود. نگاهی که می‌تواند بر کل دستاوردهای تاریخی و فرهنگی ایران طی یک قرن مهر باطل بکوبد و به‌جای نقد پروژه ناتمام مدرنیته ایران، کل جنبش تجددخواهانه ایران را زیر سوال ببرد. به نظر من هسته تفکری وی، این است که طی دو قرن اخیر تاریخ ایران پس از شکست‌های پیاپی از روسیه، فرایند گسست فرساینده‌ای را آغاز می‌کند که می‌توانست با انقلاب مشروطه پایان یابد، اما به دلیل عدم شناخت روشنفکران از مبانی این ارزش‌های سنتی و عدم بهره‌گیری درست از فرهنگ بالنده اروپایی، برای ساختن سنتزی بالنده از ترکیب این دو، راه به پویایی نمی‌برد و لاجرم این فرایند گسست فرسایشی، در تهاجم نظام سرمایه‌داری جهانی و دیکتاتوری داخلی سیری صعودی پیدا می‌کند. اندیشه‌ای که در ذات و جوهر خود منطقی است، اما به صرف آرمانی و دور از دسترس بودن تاریخی‌اش، به تحقیر واقعیت موجود می‌رسد و برخلاف منش و بینش انسان دوستانه شاکری، ناخواسته پرده سیاهی از تاریخ معاصر مقابل دیدگان ما می‌گذارد.

وی در نقد «فروپاشی و تباهی روشنفکری» می‌نویسد: «فرصت‌طلبی بی‌حد و مرز، فقدان مسئولیت‌پذیری و پاسخگویی به جامعه ایران، دسیسه و دودوزه‌بازی برای پیشرفت شخصی نزد بیشتر بازیگران سیاسی، وزن سنگین خود را در شکست جنبش مشروطه نشان داد. در حالی که جنبش مشروطه که در خود امیدهای فراوانی را برانگیخت، در فرجام خود موجب دلسردی، سرخوردگی، نومیدی و حتی کناره‌گیری شد، (نمونه‌ای از فرایند تداوم فرساینده از نظر معنوی و اندیشه، جنبش مشروطه، به رغم تلاش‌های شخصیت‌های والا و اصیلی چون سوسیال دمکرات‌های ارمنی در تبریز و دهخدا، به سختی برانگیزنده فکری نو بود، زیرا نوآوری‌های نهادی آن (تقلید صرف از الگوی اروپایی) نتوانست با عناصر اصیل فرهنگ ایرانی خلاقانه درآمیزد و یک سنتز پویا پدید آورد.» شاکری در پی این هسته تفکری خود در ادامه همان مطلب بر تمام دستاوردهای مشروطه می‌شورد و می‌‌آورد: «در عرصه اقتصادی، تجربه مشروطیت بی‌تردید موجب فلجی شد. زیرا با قانونی ساختن آمیزه نو مناسبات مالکیت، که تحت تاثیر استعمار تحول یافته بود، آن را تثبیت کرد. در بعد سیاسی نیز فرایندی آزادی‌بخش نبود. از لحاظ اندیشه و نهادها، بیشتر یک فرایند گسست فرساینده بود، تا یک پروسه گسست رافع. از نظر اخلاقی نیز، گسست فاجعه‌باری از هنجارهای فرهنگی گذشته را موجب شد، چه فرصت‌طلبی و دودوزه‌بازی را در میان سیاستمداران و بی‌اعتمادی را در میان مردم تقویت کرد.» شاید جالب باشد که بدانیم با آن‌که شاکری از مخالفان دیدگاه «استبدادآسیایی» است، اما در فرجام تحلیل تاریخی خود به همان جایی می‌رسد که موافقان این دیدگاه در نفی دستاوردهای مشروطه به آن می‌رسند.

آقای خاکسار نگاه سیف در کتاب «بحران در استبدادسالاری ایران » به مشروطه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟  
در این کتاب که در ۱۰ بند و یا بخش تقسیم شده، آن‌چنان‌که خود سیف می‌گوید صادقانه در تلاش است تا تصویری از قرن هیجدهم و نوزدهم (که آن را قرن گم‌شده می‌نامد) برای رسیدن به شناخت بهتر از خودمان در قرن بیستم، بیست و یکم و همچنین دیدگاهش از انقلاب مشروطه ارائه کند، که آن‌را اوج بحران در استبدادسالاری ایران می‌داند. سخن اساسی کتاب و بینش سیف، آن‌چنان‌که خود می‌گوید بر بستر «استبداد آسیایی» یا «شیوه تولید آسیایی» و نقد ساختار تاریخی ایران در قرن هیجده و نوزده بنا شده، نقدی که در گام‌های بعدی به بررسی بحران در ساختار استبداد‌سالاری تاریخی ایران، بروز انقلاب مشروطه و سرانجام سازشکارانه آن می‌رسد و با تهی دیدن دستاوردهای انقلاب مشروطه در پاسخ به نیازهای طبقات محروم جامعه ۸۰‌ درصدی روستانشینان و در آخر، نقد کتاب «مجلس اول و بحران آزادی» و نفی منش و بینش فریدون آدمیت در عرصه تاریخ‌نگاری پایان می‌یابد. براین اساس، کلیت نگاه سیف را در کتابش، در سه محور زیر می‌توان خلاصه کرد: محور نخست، مبانی تفکرش براساس «شیوه تولید آسیایی» و خوانش تاریخ معاصر ایران از این منظر، محور دوم، بروز بحران در ساختار بسته استبدادسالاری ایران، محور سوم، نگاهش به انقلاب مشروطه و نقدی که به منش و بینش فریدون آدمیت در کتاب «مجلس اول و بحران آزادی» دارد.

چه مبحثی از این کتاب از نظر شما جای نقد دارد. خوانش سیف از مشروطه بر چه اساسی است؟
منظر نقد و نگاه من به کتاب سیف (ضمن ارزش‌گذاری به کار پژوهشی وی به‌ویژه در عرصه اقتصادی، نگاه، شهامت و شخصیت انسانی وی در دفاع از محرومان) بیشتر بر اساس تمرکز بر محور سوم است. وی می‌نویسد: «در طول ۱۵۰ سال گذشته در بسیاری از عرصه‌ها و زمینه‌ها ما گرفتار درگیری سنت و تجدد بودیم که این مساله خود را به شکل‌های مختلف نشان داد. بدون این‌که بخواهم از ابعاد این درگیری حرف بزنم، معتقدم که این و بسیاری از مسائل و مشکلات دیگر ما به‌ واقع مربوط می‌شود به این‌که ما شاهد شکل‌گیری مناسبات سرمایه‌داری در ایران نبوده‌ایم. به نظرم وقتی که ساختار اقتصادی ماقبل مدرن باشد، وجوه دیگر زندگی نیز ماقبل مدرن باقی می‌ماند و از مدرنیته و تجدد در آنها خبری نیست. (یا حداقل از کوشش جدی برای تجدد و مدرنیته جدی و ریشه‌دار خبری نیست) و اما، به گمان من، پرسش اساسی از خودمان باید این باشد که چرا مناسبات سرمایه‌داری در ایران شکل نگرفت. به نظر من، پاسخ‌گویی به این پرسش ممکن است برای درک بسیاری از مشکلات ما هم بسیار راهگشا باشد»

پس از آن سیف با قبولاندن این فرضیه به‌عنوان اصلی بدیهی به خواننده «ما در ایران فئودالیسم نداشتیم، در نتیجه باید مشخص کنیم که ما در ایران با چه ساختاری روبه‌رو بوده‌ایم و چگونه ممکن بوده آن ساختار به سرمایه‌داری برسد و نرسید» اساس تفکر خود را در مورد تاریخ معاصر ایران به تماشا می‌گذارد. البته وی فراموش می‌کند که در همان صفحه قبل، تکلیف این ساختار را به علت ساختار اقتصادی غیر مدرن ایران روشن کرده است. وقتی می‌گوید: «چون ساختار اقتصادی ایران غیر مدرن است، پس همه چیز ما غیر مدرن باقی می‌ماند و از تجدد و مدرنیته در آن خبری نیست» امری که بازتاب برجستگی دادن به شالوده  اقتصادی جامعه (زیربنا) وابسته بودن مکانیکی همه ابعاد جامعه به‌عنوان (روبنا) از جمله فرهنگ و تفکر انسان‌ها در نگاه و بینش سیف است. نگاهی که به نوعی نشان از مشابهت با تفکری ساده و اکونومیستی از رابطه «زیربنا» و «روبنا» براساس تفکری مکانیکی دارد و با خوانش و درک امروزی ما از رابطه دیالکتیکی بین این دو، ضمن استقلال هر یک و تاثیرگذاری بر دیگری فاصله‌ای اساسی دارد. از سویی دیگر، شیوه نگارش وی از تاریخ این دوران براساس یک نوع جزمیت خاص خوانش «استبداد آسیایی» است. برای همین نه تنها مراحل پنج‌گانه مرسوم در دستگاه فکری مورخان روسی را قبول ندارد، حتی با دیدگاه احمد اشرف در این زمینه که تاریخ ایران را بر اساس «سه نمونه متعالی نظام فئودالی، نظام آسیایی و نظام ملوک‌الطوایفی در نوسان می‌بیند که در هر دوره‌ای به یکی از آنها متمایل می‌شده است» (جهان نو شماره های ۷-۵ سال ۱۳۴۶؛ ) در تعارض است. وی در آستانه انقلاب مشروطه، در تبیین تاریخ ایران به درستی به‌جایی می‌رسد که از دو طبقه فئودال (زمینداران) و بورژوازی تجارتی سخن می‌گوید که به نوعی بازتاب تغییر در مولفه‌های اقتصادی، اجتماعی و تاریخی ایران است. اما وی اصرار دارد تحلیل خود را در همان چارچوب «شیوه تولید آسیایی» پیش ببرد. برای همین دچار تناقض می‌شود. همچنین سیف از سویی از تقابل شاه و این دو طبقه نوظهور در تغییر «استبداد آسیایی» به «استبداد طبقاتی» سخن می‌گوید و در جایی دیگر می‌نویسد: «در جامعه آن روز ایران، مفت‌خوران بوروکراسی حاکم، نمایندگان زمینداران و تجار در یک صف بودند، و در سویی دیگر توده‌های مردم به خصوص دهقانان» لفظ توده مردم و به‌ویژه دهقانان، از آن‌جاست که سیف، رستاخیز انقلاب را در شهرها به رهبری طبقه متوسط و جنبش روشنفکری نمی‌داند.

به نظر من در کتاب و بینش سیف هیچ‌جا اشاره‌ای به نقش اجتماعی هرچند کم‌رنگ سرمایه‌داری ملی، رشد شهرنشینی، طبقه متوسط و خودآگاهی سیاسی شهروندان در طیف جریان روشنفکری، بازاریان و روحانیت دیده نمی‌شود. زیرا در بینش مطلق‌گرای «شیوه تولیدآسیایی» سیف، که تنها شق و روایت از تاریخ ما باید باشد و تا جنبش مشروطه (و شایدهم تاکنون) هم‌چنان پا برجا باشد، هیچ‌جایی برای حضور جنبش شهری و طبقه متوسط که فریدون آدمیت و بسیاری از تحلیل‌گران همواره از درون آن به جنبش مشروطه و رخدادهای پیش و پس آن می‌نگرند، وجود ندارد. وی انقلابی توده‌ای را در نگاه دارد و نیروی انقلاب را جمعیت ۸۰ درصدی (روستائیان) می‌داند که انقلاب برای آنان کاری انجام نداده است. برای همین بر کل انقلاب مشروطه می‌تازد و از همین رو نه مجلس را مجلس مشروطه و نه دولت را دولت مشروطه می‌داند. این تاریخ‌نگار روستائیان و انجمن‌ها را نیروی اصلی انقلاب می‌داند و هرکس را که غیر از این بیندیشد سازش‌کار و خائن می‌شمارد. وی طبقه متوسط را که در دیدگاه آدمیت «ستون فقرات» انقلاب مشروطه را می‌سازد به رسمیت نمی‌شناسد. ناگزیر با حذف این طبقه، به کل دستاوردهای این طبقه در تشکیل مجلس و تدوین قانون اساسی و متمم آن بهایی چندان نمی‌دهد. در بینش سیف انقلاب سرشتی روستایی و توده‌ای دارد و حل مسئله ارضی (آن‌هم در غیاب جنبش دهقانی و حضور متشکل و آگاهانه دهقانان) بزرگترین خواست انقلاب مشروطه می‌شود. وی می‌نویسد: «در نتیجه، حاکمیت مطلق مردم جایگزین حاکمیت مطلق شاه نشد.» این مطلق‌گرایی‌ها و تعویض جای تاریخی دهقانان با طبقه متوسط شهری، پاشنه آشیل اندیشه وی در نقد تاریخ ایران معاصر است.

همرسانی کنید:

مطالب وابسته