نوش آفرین انصاری
فرهنگ امروز
چهل و پنجمین نشست خانه نقد کتاب به بررسی «دانشنامه تهران بزرگ» اختصاص داشت. سید عبدالله انوار (نسخهشناس و تهرانپژوه)، علی کرم همدانی (مدیر «دانشنامه تهران بزرگ»)، نوشآفرین انصاری (عضو هیات علمی کتابداری دانشگاه تهران) و سید صادق سجادی (معاون پژوهشی مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی) از سخنرانان این نشست بودند. مطلب زیر گزارشی است از سخنرانی نوشآفرین انصاری که بیش از آنکه به دانشنامه تهران بزرگ بپردازد به اهمیت دانشنامه ها، اهمیت کتابخوانی و چگونگی عمومی کردن دانشنامه ها پرداخت. خانم انصاری خود عضو شورای مدیران فرهنگنامه کودکان و نوجوانان هم هست. – معصومه آقاجانپور
طرح سه مساله
من سال گذشته این توفیق را داشتم که «دانشنامه تهران بزرگ» بخش شمیرانات را برای جایزه کتاب سال داوری کنم این کتاب خیلی برای من شوق انگیز بود. چرا که من زیاد با تاریخ این منطقه آشنا نبودم و برای من جذابیت داشت. این کتاب فارغ از بعد تاریخی و حس نوستالژیک آن، از لحاظ جمعآوری اطلاعات قابل تحسین بود. هرچند تحولات در همه دنیا رخ میدهد، اما سرعت این تحولات در تهران بیرویه و بدون برنامه است. چون اساتید (دیگر در این نشست) به دانشنامه تهران پرداختند من میخواهم به بحث دیگری از سه منظر بپردازم. یکی ایجاد تشکل، دیگری نوشتن حوادث پشت صحنه و سوم بردن اثر مرجع به سمت جامعه است.
انجمن دانشنامهنگاران
به دلایل مختلف از جمله بحث هویت و خاص بودن فرهنگ ایرانی و خواست تثبیت این خاص بودن بعد از انقلاب اتفاق خیلی مهمی در ایران افتاد و آن بحث تدوین دانشنامهها به شکل الفبایی بود. این یک اتفاق منحصر به فرد در جهان است ما هیچ نمونه مشابه آن را نداریم. در فاصله چهار سال یعنی از سال ۵۸ تا ۶۲ شاهد چهار جریان دانشنامه نویسی در ایران بودیم. «دایرهالمعارف تشیع»، «دایرهالمعارف بزرگ اسلامی»، «فرهنگنامه کودک و نوجوان» و «دانشنامه زبان فارسی» این چهار اثر ویژگیهایی دارند. یکی اینکه در این دانشنامهها سرمایههای فرهنگی تربیت شدند و سپس به کار گرفته شدند. در دانشنامهنگاری نیروهای بسیاری جذب شدند که تربیت آنها را هم خود مراکز دانشنامه نویسی برعهده گرفتند. ما میدانیم که دانشگاهها در تربیت دانشنامه نویسان خیلی ضعیف عمل کردند. اگر نمودار سنی ترسیم بشود میتوان به خوبی به این نتیجه رسید که دانشگاه بیشتر نقش صادر کننده نیرو را داشت. مساله دیگر اینکه هیچ کدام از این دانشنامهها در جهان سرمایهداری متولد نشدند و این فوقالعاده مهم است. یعنی ناشر خصوصی نداشتند. دو تا از آنها حمایت دولتی دارند و بنیاد طاهر یک بنیاد مذهبی بود و شورای دایره المعارف هم یک سازمان مردم نهاد است. این تنها خاص ایران است.
من همیشه فکر کرده ام چه گونه میتوانیم به یک سازوکار ارتباطی بیشتر برسیم یعنی چه طور میشود این صدها نفری که در این مجموعهها هرکدام به شکلی مشغول به کار هستند قادرند یک شبکه از تخصصها را به وجود آورند. در جهان سرمایهداری شما پایتان را میگذارید روی کسی تا خودتان را بالا ببرید. آموزش و پرورش ما در جهان سرمایهداری قرار دارد. چون رقابت را ترویج میکند. فرزندان ما دوستانشان را برای نمره بهتر فدا میکنند. اما در جریان دانشنامه نویسی این حس وجود ندارد و چون وجود ندارد معتقد هستم به ایجاد یک نوع شبکه ارتباطی بین مجموعهها و بارها روی این مساله فکر کردم که ما یک جامعه یا انجمن دانشنامهنگاران داشته باشیم. من واقعا فکر میکنم تاسیس این نهاد مدنی میتواند خیلی جالب و ارزشمند باشد. من همیشه به راه ایران فکر کردم و شاید این راه بتواند برای جهان هم راهگشا باشد.
ثبت پشت صحنه دانشنامه ها
موضوع دوم بحث پشت صحنه است. درواقع خیلی مهم است که از اول پشت صحنه پدید آمدن آثار ثبت شود. البته میدانم که این پیشنهاد آسانی نیست آقای ایرج جهانشاهی که از بنیانگذاران فرهنگنامه هستند همیشه به خانم میرهادی میفرمودند که هر یک جلد که دربیاید پشت صحنه آن به اندازه همان جلد جالب است چون در پشت صحنه اخلاق، فرهنگ و خیلی چیزها مطرح است که بسیار جالب است. یادمان باشد که بسیاری از کسانی که امروز در این جریانها در حال فعالیت هستند روزی نخواهند بود و با خودشان دادههای بسیاری را که حاصل تجربههای شخصیشان است و برای یک تاریخ تحلیلی مناسب، با خودشان میبرند.
من مطمئن هستم که همین کتاب شمیرانات پشت صحنههای خیلی جالب داشت اگر به عنوان یک جامعه شناس یا یک تحلیلگر تاریخ بتوان آنها را بررسی کرد بسیار خوب است. نمونه این کارها کم است. اما یکی از این نمونههای نادر اثر وارن پریس است. پریس دستیار سرویراستار چاپ چهاردهم دایره المعارف بریتانیکا ست و مبتکر چاپ پانزدهم. او در این اثر تجربههای ارتباطش را با افرادی که سازندگان این اثر هستند ثبت کرده. این اثر یک رساله بلندی است که در نشریه فرهنگ چند سال پیش چاپ شد و من هم یک برداشتگونه از آن را در کیهان فرهنگی آورده ام. من جزییات نوشتههای پریس را در شورا مطرح کردم همه گفتند ظاهرا مصایب دانشنامه نویسی در دیگر نقاط هم مانند ایران است و این یک گرفتاری جهانی است.
بحث بزرگ پریس بحث تعامل ویراستار با نویسنده است. اینکه ویراستاران افراد برجسته جهان هستند که برای بریتانیکا مینویسند که هر کدام یک «من» هستند اما در این جریان هیچ «من»ی وجود ندارد. همه چیز تبدیل میشود به تواضع همه چیز تبدیل میشود به باهم کارکردن به نوشتههای مشارکتی اصلا یک تجربه ادبی جدید است. به نظر من میشود یک هم اندیشی داشت با مورخان، با کسانی که تاریخ شفاهی کار میکنند و از آنها بخواهیم طرحی بدهند که پشت صحنه دانشنامهنویسی ثبت شود. در سال ۴۲ به بعد برخی از این تجربیات در نشریه شورا به چاپ رسید. همه کسانی که به کار دانشنامهنویسی میپردازند مثل همین ۵۰ نفری که دانشنامه تهران را نوشتند خاطرهای دارند که هر کدام یک داده است.
مرجع و دانشنامه رسانه است
موضوع سوم چگونگی اجتماعی کردن کتاب است. اثر مرجع و دانشنامه یک رسانه است و این اثر با میلیاردها تومان هزینه تولید نمیشود که در قفسه کتابخانه به عنوان یک اثر تزئینی نگهداری شود بلکه کتاب برای جامعه است. در این زمان برخی افراد به ما میگویند اگر این دانشنامه به سی دی تبدیل شود، آن را میخوانیم اما اینها همه خیال است. جامعهای که نمیخواند در هر فرم و شیوهای نخواهد خواند. بحث این است که چه بکنیم که کودکان از بچگی بخوانند.
پرسش اصلی من این است که از چه راههایی میشود عشق به اثر مرجع را زیاد کرد. من سالها کتاب مرجع را درس داده ام همیشه این دغدغه را داشتم که چه طور میتوان استفاده از کتاب مرجع را زیاد کرد. من در سال ۴۷ به عنوان اولین کتابدار به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفتم. سال ۴۸ خواهر جناب آقای انوار تشریف آوردند من از ایشان درخواست کردم که در قسمت مرجع کتابخانه کار کنند و مراجعین را با کتاب مرجع آشنا کند. گفته بودم که مراقب رفتار تک تک افراد باشد. یک روز یک فردی آمد یک مقالهای از بریتانیکا را خواند. بعد شروع کرد به خواندن مقالههای دیگر. خانم انوار رفتند جلو و گفتند اگر در خواندن زبان انگلیسی مشکلی دارید من میتوانم کمکتان کنم او هم گفت خیر بعد که داشت خارج میشد گفت من حسن گنجی هستم. خانم انوار که کنجکاو شده بودند میروند مقاله بریتانیکا را نگاه میکنند میبینند که مقاله به قلم خود ایشان نوشته شده است و به امضای خود دکتر گنجی است. همین اتفاق در مورد دکتر زرین کوب هم رخ داد.
سخن اصلی من این است که چگونه یک اثر مرجع را به جامعه نزدیک کنیم؟ من اصلا این نظر را قبول ندارم که دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و دیگر دانشنامهها برای خواص نوشته شده اند! به باور من در جامعه ایران حتی افرادی با سطح سواد کم نیاز دارند که به آنها آثاری معرفی شود که آنها را به سمت کتابخوانی حرکت دهد.
برای مثال مدخل امامزاده صالح در دانشنامه تهران بزرگ بسیار مدخل جالب توجهی است. من اگر کتابدار یک کتابخانه عمومی بودم یک ایستگاه برای خواندن در امامزاده صالح ایجاد میکردم و دانشنامه تهران بزرگ را به آنجا میبردم و به زائران مدخل امامزاده صالح را نشان میدادم. کتابدار باید از آن چهاردیواری کتابخانه بیرون بیاید باید وارد اجتماع شود و با جامعه کتاب بخواند. بنابراین کتاب تنها برای دانشگاه نیست برعکس من فکر میکنم کسی در دانشگاه کتاب نمیخواند کتاب برای جامعه است جامعهای که بی نهایت فرهنگ دوست است و بی نهایت زنده است.