جلال آل احمد
مدیرمدرسه
تهران: انتشارات رواق
“مدیر مدرسه” نوشتهی جلالآلاحمد، رمانی تقدیرشده و به فراخور زمانهی خود قابل تحسین است. در دورانی که غالب روشنفکران به قصهی کوتاه روی آورده بودند و رمان فارسی به تقلید از ترجمههای غربی به عامهپسند تاریخی گرایش داشت، این رمان اجتماعی به سرگذشت انسان در جامعهای پرداخت که خود آن را آفریده بود.
مولف در این اثر از گزارش وقایع و شخصیت پردازی سطحی، به عمق تحلیل و آسیب شناسی اجتماعی دست یافته بود و در قالب زبانی عصبی و کوبنده، با صراحتی بی نظیر به تحلیل نسبی اوضاع نابسامان جامعه و نقد نظام سیاسی حاکم، نمایش بی عدالتی اجتماعی و بی پشتوانگی کارمندان و به چالش کشیدن اندیشههای سنتی و خرافی و به ظاهر مذهبی طبقات پایین پرداخته بود. این رمان در آن سالها و چه بسا هنوز، آن طور که باید مورد تحلیل قرار نگرفته و شخصیت مدیر مدرسه در حد انسانی منفعل که عاقبت از روی ناچاری و تقدیرگرایی، استعفایش را تقدیم مقامات میکند، تنزل کرده است. رمان اجتماعی فارسی، از تهران مخوف ۱۳۰۴ گرفته تا همسایه ها ۱۳۵۳، طی سالهای بعدی به جاذبههای بیشتری، اعم از موضوعی و تکنیکی، آراسته شد و پس از گذر از اندیشههای اجتماعی و سیاسی گوناگون، از تلخنگری تا آرمانخواهی و خوشبینی و واقعنگری، به ذهن معاصر نزدیک شد.
جلال آلاحمد در “مدیر مدرسه“(۱۳۳۷) از تصویرگری صرفا آینهوار فقر مالی و فرهنگی و بیعدالتی منطقهی فرودست شهری و حکایت ناکارآمدی دستگاه اداری، آنهم در وزارتی چون فرهنگ، فراتر رفته و از ذهن تحلیلگر یک مدیر دبستان، تجربهی یک سال آزگار از زندگی پر تنش او را روایت میکند. طی این روایت از نقد جامعهی حاضر و آگاهیبخشی و تاثیرگذاری اجتماعی غافل نمیماند. هر چه باشد موضوع رمان اجتماعی، انسان است و هدف مولف، تعالی انسان و فراهمکردن بستر مناسبتری برای زندگی اوست. جلال نیز با سابقهی تدریس در مدرسه، بیشک به زوایایی از این شغل اشراف دارد که منحصر به تجربه و نگاه اوست و از این رو محتمل مینماید که خواننده به راحتی راوی و نویسنده را یکسان تصور کند. این راوی مدتها در وجود نویسنده زیسته و از این رو، آن تجربه به خوبی به زمان حال منتقل میشود و مشهود و ملموس و دارای معناست.
داستان از طرح توطئه و گره افکنی و سپس گره گشاییهای مرسوم خالی است. بااینحال هر روز ماجرایی در پیش دارد، خرده روایتهایی جدا اما همگون و هدفمند. معلمی با طی سلسله مراتب لازم، خود را از چالهی معلمی به چاه مدیریت میاندازد و روانهی دبستانی در برهوت دورافتادهای از شهر میشود (تو اگر مردی عرضه داشته باش و مدیر همین مدرسه هم بشو. -ص۱۲). زمین مدرسه، اهدایی پیرمردی به وزارت فرهنگ است به این امید که درآینده، جامعهی پیرامونش شکل بگیرد. مدیر ناخواسته و ندانسته به میانهی چنین طرحی میافتد و با جان و دل تلاش میکند موانع مالی و سنتی و غیراخلاقی و بند و بستهای عوامل فاسد را به نفع دانش آموزان برطرف کند.
داستان از زبان مستحکمی برخوردار است. تعابیر و ذهنیت ها بدیع اند و همسو با جهان بینی حاکم بر متن. و لحن در خدمت پیش بردن داستان است و در جهت شخصیت پردازی مدیر:
«روی میز پاک و مرتب بود. فقط خاکستر سیگارمن زیادی بود مثل تفی در صورت تازه تراشیده.» -ص۷
«ته دلم قرص تر از این حرف ها بود که محتاج به استدلال باشم.»- ص۱۰
«هنوز “گه خوردم نامه نویسی” مد نشده بود که بگویم یارو به این زودیها از سولونی درخواهد آمد.»- ص۱۲
«از در رفتیم تو…قالی ها و کناره ها را به فرهنگ می آلودیم و می رفتیم.»- ص۴۸
«مگر نمی دانستی که خیابان و راهنما و تمدن و آسفالت، همه برای آنهایی است که توی ماشین های ساخت مملکتشان دنیا را زیرپا دارند؟ آخر چرا تصادف کردی؟»-ص۶۹
«هر روز یک کراوات و چه طرحها! یک نخل بلند که زیر گره ختم میشد و پایینش دریا که توی سینهی یارو می ریخت. یا یک دل خونین در وسط و بالای آن یک خط حامل و چندتا نت روی آن. از در اتاق تو نیامده بوی ادوکلنش فضا را پرمیکرد. عجب فرهنگ را با قرتیها انباشته بودند.»- ص۸۷.
«تقلا می کردند خودشان را به لب دیوار برسانند و پای او را بگیرند و بکشند پایین. لابد خیال می کردند نباید گذاشت کسی به این آسانی از حصار فرهنگ بالا برود.»- ص۹۳.
مدیر در این راه پرفراز و نشیب، در اوج کلافگی و عصبانیت ذهنی، گاهی خطاب می کند و گاهی زبانش سکوت میکند (صحنهی مشاهدهی تنبیه بدنی سر صف، معلم مجروح دربیمارستان، رویارویی با فراش و اولیای بیملاحظهی طلبکار و… )؛ در ورطهی دردمندی، با دل شیر به جنگ مشکلات میرود، توی رودربایستی میافتد یا خودخوری میکند (حضور در جلسهی انجمن محلی و مطرح کردن تقاضاها)؛ از برنامه ریزی و اجرای خلاق دست نمی کشد (پیگیری برق و تلفن مدرسه، توجه بیشتر به بچهها بیرون از مدرسه، رسیدگی به وضع معلمها و ابراز همدردی، استخدام معلم زن، ملاقات در زندان با مدیرقبلی مدرسه، پیشدستی در ارجاع پروندهی ناموسی شاگرد به دادگستری و…)؛ گاهی پیروز میشود و گاهی هم پشیمان و سرخورده و تنها برجا میماند (مشاهدهی ترس حاکم بر فضای امتحانات در مدرسه، تنبیهبدنی شاگرد خطاکار، دیدار با وزیرفرهنگ جدید: شاگرد پخمهی خودش، چندبار نوشتن استعفانامه تا آخری).
او در تمام مدت، چشم امید به ایجاد اصلاحات خلاقانه و هموارکردن راه این زندگی پسافئودالی دارد که انسانهایش هنوز به ریشه و هویتی محکم دست نیافتهاند و به تقلید از اندیشههای حزبی و تجددطلبانه، گاهی به اینسو و گاهی به آنسو میروند. هنگام بازدید اولیه از کلاسها، بر در و دیوار نقش استعمار و استعمارگران را می بیند. داس و چکش و اندیشههای خام متاثر از غرب را بهطور شفاهی یا ذهنی به چالش میکشد و زیر سوال می برد. حتی در فصلهای پایانی، بعد از رسوایی و تنبیه شاگرد خطاکار به تحریک والدین شاگرد مدعی، با آن که خود طرفدار نگرشی است سنتی مبنی بر سانسور خطایی که پیش آمده و بالا نیاوردن گند، در ریشه یابی مشکل چنین میاندیشد که «احتیاجی به پرونده ی ناموسی نیست. یک داس و چکش زیر یکی از این عکس های مقابر هخامنشی کافی است… با این پدرمادرها بچه ها حق دارند…دزد و دروغگو از آب دربیایند. این مدرسه ها را اول باید برای پدرمادرها باز کرد.»- ص۱۲۰
از دیگر موارد عمده ای که جلال در این داستان به چالش میکشد، میتوان از نظام سرمایهداری و سیستم اربابرعیتی و خردهمالکی (اعضای انجمن محلی، پیرمرد مالک مدرسه، والدین…)، اختلاف طبقاتی، و قوانین حاکم بر وزارتخانهها (فساد مالی، عدم رعایت صلاحیت در ارتقای درجات، بوروکراسی و… ) نام برد. او سیستم آموزشی و کتب و مواد درسی را مسخره میکند و در مورد ناهماهنگی انجمن خانه و مدرسه نیز بر همین باور است. ریشه برخی از مشکلات را در مهاجرت روستاییان به شهر و از پیامدهایش ناهمگونی فرهنگی را به تصویر می کشد. به نمودهای دین ستیزی، مقدسمابی و جهالت اشاراتی میکند و در قد و قوارهی زمانهی خود، از توسل به باورهای پوسیدهی سنتی، پیشداوریهای بیربط متداول و قضاوت های از روی ظاهر افراد این جوامع گلایه می کند.
این رمان به نوعی روزنگاریهای مدیرمدرسه است، شخصیتی که با دور و بریهایش فرق دارد و از بینش خاصی به زندگی بهرهمند است. از نظر فهم و دانش و قوهی تحلیل، از دیگران یک سر و گردن بالاتر است اما کسی را از بالا نگاه نمیکند و با آن که در آغاز پی کنج آسایشی است برای خودش، تا پایان همواره به دنبال آسیب شناسی جامعه و ایجاد اصلاحات با نیت خیر است. مدرسه از محیطی بسته و محدود، به جامعهای با لایههای روابط گوناگون مصداق پیدا میکند و همانطور که مدیرمدرسه هرگز نمیتواند در دفتر آرام و ساکتش در پناه “بخاری گرم دولتی”اش بیاساید، انسان اندیشمند و مصلح و پویای زمانهی مدرن هم قرارنیست در جوامع سنتی و در حال رشد، از تاثیر آلام و امواج منفی مصون بماند. درگیر می شود و تا جایی که میتواند از انحصار قدرتها در این عرصهی فرهنگی میکاهد، جامعهی کوچکش را با خود میبالاند و خصوصیسازی میکند. دست آخر تاوان مسئولیت را بیش از این تاب نمیآورد وعنان رها میکند. استعفا میدهد، استعفایی که شبیه مهاجرت این روزهای معاصر است، تداوم فقدانی فرهنگی که موجب استحالهی آرمانها در جایی در آینده میشود و چه بسا مدتی هم به فترت بیانجامد. «یکی می برد و یکی می باخت…بچه ها و معلم ها حق داشتند… این دور و تسلسل آنقدرها کوچک نیست و در دسترس تو که بتوانی یک جایی قطعش کنی، در مدرسهای یا در کلاسی یا امتحانی. اینجوری بود که می دیدم حتی مدیر مدرسه هم نمی توانم باشم.»- ص۱۰۵
شاید اگر می شد پایانی باز برای ماجرا متصور شد، رمان نجات می یافت. مدیر به همان کاغذهای نشاندار دادگستری خیره می ماند و طرح نوشتن استعفانامه در ذهنش معوق می ماند تا خواننده خود پایانی برای ماجرا در نظر بگیرد. در آن صورت تلاش یکسالهی مدیر بی ارزش تلقی نمی شد و نویسنده یا راوی را در نهایت به جبرگرایی و تقدیر گرایی متهم نمی کردند. با این حال ذره بینی که نویسنده به دست راوی داده تا به همراهی زبان کوبنده ی ذهنش خواننده را با قصه پیش ببرد، آن قدر بزرگ و قوی هست تا رمان بارها خوانده شود و شخصیت مدیر پس از سال ها همچنان مشاهده گر و متفکر و تحلیلگر بر جا مانده باشد. جلال آل احمد خود نیز به اقتضای زمانه در حال گذر از فلسفه های فکری گوناگون بود.
*منتشرشده در: اندیشه پویا، شماره ۲۸