ضیاء موحد
روزنامه شرق
نشسته بودم و خاطرملول. آقای نجفی گفت: «فکر میکردم چه چیزی سرحالتان میآورد». پرسیدم: «خوب، نتیجه؟» گفت: «یک آدم تازه. ناگهان از خودتان بیرون میآیید، سر تا پا مشاهده و چشم و گوش.» مثل همیشه درست میگفت. میخواهم بگویم از کودکی برای من مردم از همهچیز جالبتر بودهاند. حالا میخواهم بگویم پس از سالها دقت در احوال افراد، ایرانی و فرنگی، انسان فرهنگی اصیل تمامعیاری چون آقای ابوالحسن نجفی ندیدهام. روشنفکرانی دیگر با برخی خصوصیات آقای نجفی دیدهام اما نه به این تمامیّت.
اهمیّت و مقام انسان فرهنگی را باید در سهمی دانست که در پیشرفت فرهنگ مملکت خود داشته است، از خلاقیّت گرفته تا تعلیم و تبادلهای فرهنگی و تشویق جوانان و راهنماییهای سازنده و میراثی که از خود به جا نهاده است. در مورد آقای نجفی به پارهای از آنها اشاره میکنم، کوتاه:
۱. «فرهنگ فارسی عامیانه» آقای نجفی که طی بالغ بر بیست سال کار مداوم فراهم آوردهاند، با اسلوبترین و روشمندترین فرهنگی است که تاکنون در زبان فارسی در این موضوع داشتهایم؛
۲. ترجمههایی که بهقول زندهیاد محمد قاضی گل سرسبد ترجمهها از فرانسه به فارسی است؛
۳. اولین پایهگذار ویرایش علمی و فنی در ایران. ویرایشگری در انتشارات فرانکلین، ادامه کار آقای نجفی در انتشارات نیل بود نه پایهگذاری آن؛
۴. پرورشدهنده نویسندگان فراوانی که بهرام صادقی و تقی مدرسی و هوشنگ گلشیری تنها مشهورترین آنها هستند؛
۵. معرف صادق و امین بسیاری از بهترین چهرههای داستاننویسی فرانسه در ایران؛
۶. تألیف کتاب «مبانی زبانشناسی و کاربرد آن» که تاکنون بیش از ده چاپ از آن منتشر شده است؛
۷. تألیف کتاب «غلط ننویسیم» که حساب چاپهای آن از دست من در رفته، اما میدانم آقای نجفی برای ویرایش دوم آن مطالب فراوانی فراهم آوردهاند که حجم کتاب را سه برابر میکند و به گفته ایشان کتابی میشود کاملا متفاوت؛ با تغییرهایی در مواضع قبلی آقای نجفی؛
۸. و از همه مهمتر کشفها و ابداعهای اوست در عروض فارسی. آقای نجفی عروض فارسی را بر پایه علمی تازهای بنیاد نهاد و انقلابی در عروض فارسی پدید آورد که موضوع پژوهشهای بدیع فراوان شد. متن این پژوهشها را میتوانید در مجموعه مقالههای آخرین سمینار عروض پیدا کنید.
بد نیست در این مورد خاطرهای نقل کنم. یکی از فضلای معاصر میگفت فاضل معاصر دیگری در زمان حیات پرویز ناتلخانلری، از او خواسته با هم نزد خانلری بروند تا او گواهی بدهد که پژوهشهای عروضی [آقای] نجفی ارزشی ندارد! اما به شهادت شاهد، خانلری خاموشی را به جواب ترجیح داده بود.
طبقهبندی تازه آقای نجفی از اوزان عروضی، کشفهای بدیع در وزنهای دوری و حل مشکل اوزان ذوبحرین و دایرهای که اکنون به نام «دایرۀ نجفی» در تاریخ عروض ثبت شده دیگر بینیاز از شاهدتراشی علیه آن است. این پژوهشها ذهنی منسجم و منطقی میخواهد. فاضل شاهدتراش تا آنجا که آثارش نشان میدهد فاقد چنین ذهنی است وگرنه نیازی به شاهدتراشی نداشت.
اما از اینها که بگذریم به اخلاق علمی، ادب فرهنگی، تواضع ذاتی، عشق به زبان و ادب فارسی و سلامت نفس استاد میرسیم. در اینجا به جبران سکوت و ادب و نجابت استاد، مواردی را میآورم که نشان دهم اغلب روشنفکران ما تا چه اندازه از این سجایا بهدورند. اگر لحن من کمی تند میشود بر من ببخشید. خطاها را باید بازگفت.
از ویژگیهای النادرکالمعدوم استاد، ذرهبین و دوربین استعدادیاب اوست. پس از انتشار مجموعه شعر «ماه در مرداب» از پرویز ناتلخانلری، گلشیری نقدی بر آن در «جُنگ اصفهان» نوشت. حمید اربابشیرانی نسخهای از آن را برای آقای نجفی به پاریس فرستاد. به اصفهان که آمد یکراست سراغ گلشیری را گرفت. گلشیری در آن زمان جز چند شعر و این مقاله چیزی چاپ نکرده بود. آقای نجفی، با همه احترامی که تا امروز برای پرویز ناتلخانلری دارد، در آن نقد منفی استعدادی یافته بود که به دنبالش فرستاد و استادیش گلشیری را گلشیری کرد. در همین دوره بود که افتخار آشنایی استاد را پیدا کردم. جالب این که گلشیری همۀ محاسن خانلری را به دلیل همکاری با حکومت انکار میکرد. اما آقای نجفی در دفاع از خدمات فرهنگی خانلری هرگز کوتاه نیامد.
آقای نجفی آلاحمد نبود که به خاطر سیاست بر همه چیز خانلری خط بطلان بکشد و با هوچیگری بنویسد: «خانلرخان هم که شاعر دربار شده است.» این است تفاوت روشنفکر اصیل و فرهنگمدار با آن فاضل دیگر که شاید برای محبت به خانلری یا بغض و حسد به سیمین بهبهانی (آخر چرا؟) برترین غزلسرای معاصر، به اعتبار غزلی بیاعتبار از «ماه در مرداب»، خانلری را نیمای غزل مینامد تا به خیال خود عنوان «نیمای غزل» را از خانم بهبهانی سلب کند. اینگونه که ارتجاع پسپس میرود کمکم نیما را هم باید شاگرد خانلری دانست.
روزی به آقای نجفی گفتم کسی مجموعه مقالهای خواندنی چاپ کرده با مقالهای پرت در آخر درباره مثلا طرز پختن کته. سکوتی کرد و لبخندی تلخ. پرسیدم: «منظور؟» گفت: «این فرد روزی هیجانزده و خوشحال پیش من آمد که امروز در سخنرانی معماری ایتالیایی بودم که بنا بود در باب معماری سخنرانی کند اما چون مخاطبان را پرت دید ناگهان موضوع را عوض کرد و روی تختۀ سیاه به شرح ساختار استخوانهای بدن و کالبدشناسی پرداخت. آن کس از اینکه مخاطبان ایرانی تحقیر شده بودند به وجد آمده بود. مقاله او هم درباره کتهپختن، تقلیدی از آن سخنرانی است.» از اینجا دانستم مدتهاست طرف از چشم نجفی افتاده است. البته راوی بهوجدآمده واقعیت ماجرا را هم، بهخصوص اگر به زبان فرنگی بوده، گمان نمیکنم درست فهمیده باشد. یک ایتالیایی در ایران در حضور جمع چنین بیادبی نمیکند. به قول مولانا، مصراع: مردم اندر حسرت فهم درست. شاید، یعنی حدس میزنم میخواسته میان کالبد انسان و معماری طبیعی ارتباطی بر قرار کند.
خوب است چقدر از این مثلا روشنفکرها را دیده باشم که با بضاعت مزجاه چه اداهایی که درنمیآورند. «روشنفکر» در ایران و «intellectual» در غرب معنای منفی هم دارند. در ایران وقتی میگویند فلانی روشنفکر است یا خیلی روشنفکر است اغلب ناظر به همان معنای منفی است.
از اول شهریور امسال هر روز ضعیفتر میشد. داشتم نگران میشدم. روزی گفت:
– چرا نوشتهای را که میخواستید بخوانم نمیآورید؟
– آخر با این ضعف…
– نه بیاورید.
– طولانی است.
– اشکالی ندارد بیاورید.
نوشته را به آقای نجفی دادم. چند روز بعد تلفن کرد.
– لطفا بیایید نوشتهتان را بگیرید، ممکن است گم شود.
نگرانیم بیشتر شد. به حضورش رفتم. نوشته روی میز بود با شماره صفحههایی از نوشته بر صفحه اول آن. بهآرامی گفت:
– لطفا این صفحهها را پیدا کنید. چیزهایی به نظرم رسیده.
پیدا کردم. ایرادها همه درست و دقیق بود؛ مثلا در جایی نصرت رحمانی را متأثر از نیما دانسته بودم. گفت:
– نصرت رحمانی خود را متأثر از نیما نمیدانست. میگفت نیما شاعر روستاست و من شاعر شهر.
این را خوانده بودم. آنچه نصرت رحمانی توجه نداشت این بود که او در شهر متصل به جویبار بود و نیما در ده به دریا. اما ایراد آقای نجفی درست بود. نام نصرت رحمانی را از فهرست کوتاه خود خط زدم.
میخواست بلند شود، برای نخستینبار کمک طلبید. دیدم خیلی ضعیف شده. کار به بیمارستان کشید. از اینکه خبر بستریشدنش در روزنامهها آمده ناراحت بود. عادت به این هجوم به خلوت خود را ندارد، حتی در بیمارستان. میخواستم به دیدارش بروم، تلفن کردم:
– اگر چیزی میخواهید بفرمایید.
– دفترچه و خودکار. دیشب نکتههایی از عروض به ذهنم رسید، میخواهم یادداشت کنم.
بالاخره آقای نجفی چیزی از من خواست. بردم. از دیدن دفترچه نسبتا زیبا ذوق کرد، از دو خودکار هر یک را دو، سه بار امتحان و یکی را که روانتر مینوشت، انتخاب کرد. میدانم برای هیچچیز جز اتاق کارش دلتنگ نشده است.
در آقای نجفی آرامشی را همیشه دیدهام که محصول دانش عمیق است. بارها شنیدهام که این تعریف از فرهنگ را پسندیده و تکرار کرده است: «فرهنگ آن چیزی است که وقتی همه آموختههای خود را فراموش کنی برایت باقی میماند.»
خوشبختانه ذهن او همچنان دقیق است و استوار، روشن و بیدار.
سایه استادم آقای ابوالحسن نجفی بر سرم مستدام باد.
————————
*با حذف یک طعنه بیهوده