رمان “بیوهکشی” نوشته یوسف علیخانی روز دوشنبه ششم مهر در سیصد و نود و هشتمین نشست هفتگی کانون ادبیات ایران نقد و بررسی شد. در این نشست دکتر محمد دهقانی، منتقد ادبی و استاد دانشگاه، دکتر حمید عبداللهیان، منتقد ادبی و استاد دانشگاه، و محمدرضا گودرزی، نویسنده و منتقد، این رمان را نقد و بررسی کردند. چکیده مباحث را می خوانید.
دکتر محمد دهقانی:
ژانر داستانهای وحشتناک و وهمآور
رمان “بیوهکشی” داستان دختری است به اسم “خوابیده” که به ترتیب با هفت برادر ازدواج میکند (اسم ها در رمان بیوهکشی عجیب هستند) بعد از مرگ بزرگترین برادر که نامش “بزرگ” است، به عقد دومی درمیآید و بعد از مرگ برادر دوم، زن برادر سوم میشود و به همین ترتیب الی آخر.
همه ماجرا در زمانی حدود ۱۸ سال یا به حساب دقیق راوی ۱۷ سال و ۷ ماه و ۷ روز روی میدهد. همه این اعداد به صورت اندیشیده انتخاب شدهاند. کما اینکه کتاب هفت فصل است. نام آخرین و کوچکترین برادر هم “کوچک” است. از بزرگ آغاز و به کوچک ختم میشود. هر چه به پایان داستان نزدیکتر میشویم، حجم فصول داستانی هم کمتر میشود. داستان هفت فصل است که فصل اول ۱۰۸ صفحه است، فصل دوم ۱۱۷ صفحه است، فصل سوم ۱۵ صفحه، فصل چهارم ۱۳ صفحه، فصل پنجم ۱۰ صفحه و فصل ششم ۹ صفحه و فصل آخر ۱۶ صفحه است. در مجموع از تعداد صفحات کمتر میشود و این در ساختار داستان معنادار است. هر یک از برادرها در یکی از فصلها به شکلی مرموز کشته میشوند و به جز یکی، جسد بقیه به دست نمیآید.
کسانی که داستانهای یوسف علیخانی را خوانده باشند، متوجه هستند که طبق معمول، مکان داستان، روستایی است به نام میلک. اهالی روستا چند خانوار بیشتر نیستند، همه باغدار و گلهدارند. شخصیت بزرگ روستا پیرمردی است به نام “پیل آقا” که پدر قهرمان اصلی داستان یعنی “خوابیده خانم” است. “پیل آقا” برای میلکیها هم نقش روحانی دارد و هم معلم آنهاست و گویی از قدرتهای جادویی هم برخوردار است. شخصیتی است شبیه “جادو پزشک”های قبایل بدوی. اهالی روستا برای نگهداری احشامشان، خانوادهای را که شغلشان چوپانی است به میلک دعوت میکنند. به این ترتیب “حضرتقلی” و زنش “قشنگ خانم” و هفت پسرش در روستای میلک جاگیر میشوند. “بزرگ” بزرگترین پسر این خانواده خواستار خوابیده خانم میشود. اسم ضد قهرمان داستان “اژدر” است؛ پسرخاله خوابیده که خواستگار او هم هست. اما خوابیده از او بدش میآید. اژدر، جوان آلامدی است و تن به کار نمیدهد، میخواهد شهری باشد و خیلی پول دربیاورد و شرور است.
فضای داستان پر از وهم و خرافه و طلسم و جادوست. ژانر داستان، ژانر داستانهای وحشتناک و وهمآور است. نامهای شخصیتها هم نامتعارف هستند. گویی نوعی نیروی جادویی و مذهبی دارند؛ خوابیده، قشنگ، پیل آقا، ننه گل، حضرتقلی، حیف الله، اژدر، کاس آقا، گلدسته، زرافشان، ملایم و … هیچ کدام از این اسمها برای ما شهریها اسمهای متعارفی نیستند. نام “اژدر” به عمد انتخاب شده و با “اژدرمار” همخوانی دارد که اهالی میلک معتقدند هر از چند گاهی پدیدار میشود و آدمها را به درون چشمهای میکشد به همین نام؛ “اژدر چشمه”.
داستان پر است از خرافه. ما نشانههایی از خرافه و خرافهپرستی میبینیم که مختص این نوع محیطهاست مثل اعتقاد به اینکه ریواس را نباید از ریشه کند که اگر کسی چنین کند بعد دچار مشکل میشود. اهالی اعتقاد دارند به ویژگی جادویی کلمات.
احساس گناه و انتظار مجازات، موضوعی است که فراوان در “بیوهکشی” دیده میشود و انگار بر تمام داستان، سایه افکنده، در واقع ساختار داستان و حوادث در نتیجه و حاصل همین احساس گناه و انتظار مجازات و عقوبت آسمانی است. مثلاً “ننه گل” وقتی با مصیبت روبهرو میشود میگوید: «خدایا این بلای کدام معصیت است به درگاهت؟» یا اشاره راوی به اینکه فلانی میدانست این تازه آغاز ماجراست و ماجراها خواهد داشت از این تاریخ.
خواب دیدن به خصوص بارها و بارها در داستان رخ میدهد. درست همانطور که در داستانهای شاهنامه هست که شخصیتها و قهرمانان از طریق خواب به وقایع آینده آگاه میشوند، در “بیوهکشی” هم همین رویکرد را میبینیم که شخصیتها از طریق خواب، گویی بهشان الهام میشود که در آینده چه رخ میدهد.
نگاه بیرونی و انتقادی هم در جهان کوچک میلک هست و وجود دارد؛ با تمام بسته بودن این جامعه و انتظار نرفتن چنین نگاهی، اما این نگاه انتقادی هست؛ اگر چه کم و ضعیف مثلاً در صفحه ۱۱۳ کتاب، گفتوگوی میان دو شخصیت فرعی داستان یعنی خدامرد و نبی، نگاه انتقادی دارد.
در این جهان وهمآلود و اسطورهزده، آدمها به دنبال علت منطقی قضایا نمیگردند. تقریبا منطق در این فضا جایی ندارد. همه چیز از یک گذشته ازلی آغاز شده که کسی نمیداند کی بوده و به چه ترتیب. هیچ چیز مورد سوال واقع نمیشود. اتفاقات رخ میدهند و آدمها به جای اینکه دنبال دلایل اصلی و منطقی باشند دنبال دلایل غیر منطقی هستند. کسی و کسانی کشته میشوند و همه قاطعاند که موجودی در چشمه هست به اسم اژدرمار که میآید و اینها را میبلعد و میکشد و هیچ چیزی هم ازشان باقی نمیماند جز اینکه مثلاً آب رنگ خون میگیرد یا کفششان به جا میماند، کمانشان به جا میماند. تفنگشان به جا میماند. قهرمان اصلی داستان تقریبا میداند این قتلها کار کیست ولی تا پایان داستان جرأت نمیکند اقدامی انجام دهد.
نکته جالب رمان این است که شخصیت و قهرمان اصلی داستان یک زن است که برخلاف اسمش که خوابیده است، به قول مادرشوهرش “نومت خوابیده و خودت ایستاده”. در عمل تنها کسی که در این داستان، ایستاده به نظر میرسد همین خوابیده است. شخصیت مستقلتری از همه دارد و نگاهش به جهان اطرافش منطقیتر و انتقادیتر و عمیقتر است و در نهایت انتقام هم میگیرد. شخصیت یکسره منفی داستان و ضد قهرمان، اژدر است. پس از مرگ و نیستی هر کدام از شوهران خوابیده، او مدتی غیبش می زند.
زبان داستان برای من خیلی مهم است و به نظرم کار مهم نویسنده این است که زبان را از آن چیزی که هست، جلوتر ببرد و زبان را توانمندتر بکند و به همین دلیل بر نمی تابم که اشکالاتی در زبان داستان نویس ببینم و مواردی به نظرم رسیده که با اندکی دقت در ویراستاری برطرف می شد مثلاً در صفحه ۱۹ نوشته شده : ” لابد زهر دیگر می زد”. ما چیزی به اسم ” زهر زدن” در فارسی نداریم. اگر در لهجه شما به کار می رود مربوط به لهجه است. یکی از مسائلی که می خواهم اینجا بگویم این است که کار آقای دولتآبادی و دیگرانی که با لهجه بازی کردند، بگذارید کنار و بریزید دور. این ها به درد نمی خورد. این ها به درد داستان نویسی نمی خورد. لهجه را فقط شما در جایی می توانید به کار ببرید که دیالوگ شخصیت های داستان باشد. در روایت خودتان نمی توانید لهجه را به کار ببرید. اصولاً حق چنین کاری را ندارید. در هر گوشه ایران به یک لهجه حرف می زنند، حالا اگر بخواهیم همه این ها را وارد ادبیات رسمی بکنیم و از مردم انتظار داشته باشیم این را بفهمند، غیر ممکن است. ما در زبان فارسی، زبان گفتار داریم و زبان نوشتار. فارسی از آن زبان هایی است که دوگانه است. آلمانی این طور نیست، نوشتار و گفتارش یکی است اما زبان انگلیسی زبان گفتار و نوشتار دارد. ما باید به زبان نوشتار بنویسیم، اگر نویسنده ایم.
اما موضوع آخر اینکه، حس می کنم داستان توان و ظرفیت این را داشت که گسترده تر از این بشود. دو فصل داستان همان طور که گفتم نصف بیشتر کتاب را گرفته و بقیه اتفاقات خیلی خلاصه شده اند. ما در داستان متوجه نمی شویم چرا شخصیت اژدر مار سیاه مطلق است. این شخصیت مثل شیطان از اول انگار بد به دنیا آمده و تا آخر داستان هم همین است. داستان می توانست گسترده تر باشد و بیشتر به شخصیت ها پرداخته شود.
دکتر حمید عبداللهیان:
خوابیده نجات دهنده است
دلیل اصلیای که نقد رمان بیوه کشی را قبول کردم این بوده که این داستان نسبت به داستان هایی که در دهه ۸۰ و ۹۰ می بینیم متفاوت است و این را پسندیدم. از یوسف علیخانی هم تشکر می کنیم که حرف هایش تکراری نیست. فضای داستان نویسی ما را یا داستان های تین-ایجری گرفته یا داستان هایی که مربوط به مسائل خانم هاست. ایرادی نمی گیرم، خانم ها حق دارند درباره خودشان بنویسند اما داستان نویسی دهه های ۸۰ و ۹۰ ما خیلی دارد به سمت دوصدایی و سهصدایی و حتی تکصدایی میرود و تنوع صدا و تنوع جهانبینی نداریم. خوشم می آید از آقای علیخانی که با سماجت دارد حرف خودش را می زند. حرف خودش به بهای اینکه ممکن است خواننده اش را از دست بدهد. یک مسئله برایش مهم است و آن را گرفته و دارد جلو می رود و این موضوع شایسته تقدیر است و خوب.
این داستان، داستان جذابی بود. شروع که کردم به خواندن خوشم آمد و ادامه دادم. داستانی بود که موفق و خوب از آب درآمده است. به خصوص هرچه به صفحات آخر می رفتم بیشتر جذبم می کرد. اواخر کتاب که با ضرباهنگ داستان هم شدید می شود آن لحظه ها، لحظه هایی جاندار و خوب بودند. تنظیم این ضرباهنگ هم در رمان سنجیده بود. پرداخت و مرتب کردن و پشت سر هم آوردنش خیلی خوب بود. اول کند بود بعد سرعت گرفت. کندی اول داستان بیشتر در راستای فضاسازی و ایجاد صحنه بود.
از نظر جامعه شناسی این اثر قابل تامل است و داستانِ یک روستاست. روستایی که علاخانی خیلی دوستش دارد و سعی کرده این روستا را که عملا در صحنه جغرافیا مُرده است با چنگ و دندان حفظ کند حتی شده در ادبیات. سیستم خانواده، سیستم سلسله مراتب سنت های حاکم بر این جامعه و روش های زندگی شان قابل تامل است. این رمان حالتی مستندگونه دارد. نویسنده سعی می کند فولکلور و ویژگی های زندگی روستایی را وارد داستان بکند.
یکی از مشکلات زاویه دید آن است. به نظر من زاویه دید یکی از بزرگترین موردهای این داستان است. زاویه دیدی که در آغاز داستان دانای کل است و محدود به خوابیده خانم که بعد از مدتی از خوابیده خانم فاصله می گیرد و سراغ شخصیت های دیگر می رود که ای کاش نمی رفت که البته زیاد هم نیست. ای کاش مثل «سووشون» همان زاویه دید محدود را می گرفت و از دیدگاه همین خوابیده خانم می دیدیم. یکی از جاهای خوب رمان که پسندیدم، بحث «نقل ها» است. سه چهار تا نقل خیلی قشنگ در این داستان می آید که نمی دانم این نقل ها از قبل بوده یا نویسنده ساخته است که اگر هم ساخته باشد دمش گرم! خیلی خوب بود. اگر هم بوده باشد خیلی خوب است چون استفاده خوبی از آنها شده است. نقل ها مرا یاد کارهای «اورهان پاموک» انداخت. پاموک در کتاب «نام من سرخ» از نقل و حکایت استفاده می کند. این نقل ها لایه های معنایی اضافه تری به داستان می دهد.
شخصیت پردازی های رمان بیوهکشی خیلی عالی است. من از شخصیت خوابیده خانم خیلی خوشم آمد. چند تا شخصیت هم خیلی جذبم کردند. البته ضعف این خوابیده خانم در تعللش بود تا به انتقام برسد. با شخصیت اژدر هم هیچ تفاهمی نداشتم. اژدر که شخصیت منفی رمان است، چرا این بشر دارد این کارها را می کند. فقط به خاطر اینکه یک دختر را به او نداده اند؟ یکی انگیزه اش برایم قابل درک نیست و یکی توانایی اش. شناختی که اژدر به ما می دهد یک آدم بی عرضه است که می خواهد در مکانیکی کار کند نمی تواند، می خواهد در باطری سازی کار کند نمی تواند. غیر از کفتربازی و سیگار کشیدن چیزی بلد نیست. بعد یک باره این آقا جادوگر می شود و از نیروهای ماورایی استفاده می کند که کارهای عجیب و غریبی کند و این همه آدم قلچماق را از یک خانواده با قابلیت های بالا می کشد. بقیه شخصیت ها خیلی خوب هستند.
یکی از اوج های این رمان مرگ هاست. بابا ساکت شده و آمده توی خانه زیر کرسی نشسته است و غذای درست و حسابی می خورد، یک حکایت می گوید و بعد می میرد. مرگ های بیوه کشی شاعرانه است. یا مرگ مادر یا حضرتقلی که می گوید چترت را بذار بالای سر پسرهایم و گردنش کج می شود و می میرد. رمان در جاهایی کمی به رئالیسم جادویی تنه می زند. نه می خواهد رئالیسم جادویی شود و نه نشود اما می شود مثلا همین باور به اژدها و خواب هایی که این خانم می بیند و در واقعیت منعکس می شود. برف عجیبی که میبارد، باران های عجیبی که می آید. اتفاقات عجیبی که می افتد. خونی که از چشمه می آید. در دهه ۶۰ و ۷۰ آمدند پدر رئالیسم جادویی را درآوردند و موجش گذشت. رمان ناخنکی زده و رهایش کرده. البته این گفتن و نگفتن خودش می تواند حُسن باشد.
در مساله زبان یک وقتی ما از زبان استفاده می کنیم و همان زبانی را که هست به کار می بریم مثل کاری که دولتآبادی کرده . زبان مردم سبزوار و دولتآبادِ خودشان را آورده و توی کارش به کار برده است.مثلا خود من یکی دو داستان دارم که از زبان محلی در آنها استفاده کرده ام. یک وقتی هم هست که نویسنده از خودش زبان می سازد و در داستان نویسی تفنن هایی می کند که در زبان خاصی نیست مثل تجربه ای که محمدرضا صفدری در «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» می کند و از خودش فعل «می نرمایاند» را می سازد. اینجا باید تکلیف نویسنده مشخص باشد که آیا زبان جای خاصی را گرفته و به کار برده یا که زبانی را ساخته است. موفق ترین زبان ساختگی به نظرم زبان شبهای برره است. زبان بیوهکشی نه این است و نه آن. از یک سو زبان دیلمی است و از سویی زبانسازی کرده است.
داستان به لحاظ تکنیکی یک داستان کلاسیک به شمار می رود و این موضوع با پرطرفدار بودن منافاتی ندارد. برشها آنجا که از خط خارج می شود، برشهای خوبی است. رفت و برگشتهای نویسنده خوب است اما نویسنده احتیاط کرده چون فضای روستایی بیپردهتر است و به نظر میرسد نویسنده یک مقدار خود سانسوری در اصل ماجرا داشته است.
بیوهکشی به لحاظ زبانی و نقلهایش هم مستندگونه است و هم نیست و برای کسی که مردمشناس است این داستان قابلیت بررسی را دارد. نکتههایی که مردمشناسان می توانند بیایند و تحقیق بکنند. یک داستان غیر از اینکه داستان میگوید به کار روانشناسان، مردمشناسان و جامعهشناسان هم میآید. بیوهکشی نکتههای مردمشناسانه خوبی دارد.
آخرین نکتهای که به نظرم میرسد درباره بیوهکشی بگویم این است که این رمان قابلیت نقد کهنالگویی و آرکیتاییپکال را هم دارد. یعنی خود داستان بر یک کهنالگو بنا شده و آن هم اسطوره قربانی است. وقتی آخر داستان می گوید آن «سید» می آید و می گوید یک دختر باید قربانی شود. در قدیم هم این اسطوره بوده است که وقتی رودخانه طغیان می کرده، یک دختر باکره جوان و زیبا را می گرفتند می بردند کنار رودخانه و یسرش را می بریدند تا این رودخانه آرام شود. وقتی چشمه خشک می شد زنی را می بردند قربانی می کردند یا… در این رمان هم چنین موضوعی هست که قابل تامل است و در داستان به خوبی جا می گیرد. کسانی که بحث کهنالگوها را مطرح کردند، میگویند دستانی که بر اساس کهن الگو ها باشد نسبت به داستانی که نباشد بازتابِ بیشتر و خواننده بیشتری دارد. بیوهکشی از این جهت هم موفق است. خانمی می آید و طلسمی را در بیوهکشی می شکند، یک حرکت مدرن است. در بیوهکشی یک زن (خوابیدهخانم) نجاتدهنده است و این رویکرد، رویکرد مناسبی است.
محمدرضا گودرزی:
اقلیم، اسطوره و انتقام
رمان بیوهکشی رمانی اقلیمی است یعنی ویژگی های یک منطقه روستایی را بررسی میکند. گرایش به رئالیسم جادویی دارد و عناصری از رئالیسم جادویی هم در آن هست اما انجام کتاب و به پایان رساندن پیرنگ (پلات)، رئالیسم جادویی نیست و واقعگرایانه است. اینجا بیشتر به تعریف ژانر غریب تئودورف نزدیک میشویم. ما عناصر نامعمول داریم ولی در آخر توجیه متنی پیدا میکند و تمام این بحثها با آن گودال یا حفره زیر چشمه ربط پیدا میکند و این که تمام این اعمال را اژدر انجام داده، اساس رئالیسم جادویی از بین میرود و به رئالیسم میرسد.
رمان به اسطوره گرایش دارد و توجه به عدد مقدس هفت. بعضی از اعداد مقدس مثل سه، هفت و چهار در قصهها تکرار میشود، بحث بر سر این است که آیا وقتی این اعداد در داستانها باشند همان کارکرد اسطورهای جادویی را دارند یا ندارند؟ بحث بر سر این است که اگر اینها در بافتهایی که قرار میگیرند، پشتش نوعی اندیشگی وجود دارد و به همین دلیل دیگر آن کارکرد را نمیتوانند داشته باشند. به هر حال ما هفت برادر داریم، هفت چشمه و عناصری از طبیعت داریم و اشاره به ۱۷ سال و هفت ماه و هفت روز و کتاب در هفت فصل روایت می شود.
هفت چرا مقدس بوده؟ هفت با هفت آسمان، هفت سیاره، هفت فلز، هفت رنگ در ارتباط بوده است. در اساطیر هم اژدهای هفتسر داریم. شاخههای درخت حیات هر کدام هفت برگ دارند. هفت ستاره خوشه پروین. خلقت در شش روز و زندگی ابدی در روز هفتم. بین مصریها هفت نماد زندگانی. هفت گاو نر و هفت گاو ماده در خواب یوسف پیامبر که مظهر باروریاند. بینالنهرینیها به هفت خدای بدون اسم اعتقاد داشتند. در فالگیری از هفت ریگ استفاده میکردند. در میترائیسم، غار میترا هفت در داشته نردبان هفت پله بوده. هفت شهر عشق در عقاید عرفانی. مراحل هفتگانه تشرف در آیین مهر. هندوها هم زمین را هفت طبقه میدانستند. رومیان آسمان را هفت طبقه میدانستند. در آیینهای اسلامی به هفت دریا معتقدند؛ آیه ۲۷ سوره لقمان. در زرتشتیگری هم هرمز و شش امشاسپندان. اهورامزدا هفت تا صفت دارد. هفت بار طواف کعبه میکنند. هفت نشانه خداست. مسلمانان هنگام سجده، هفت نقطه از بدن شان را روی زمین قرار میدهند. در هفت سین هم از عدد هفت استفاده میشود. در کتاب مقدس، نوح هفت روز را پیشگویی میکند. هفت خان رستم. هرکول و … . همه اینها از تاریکنای تاریخ میآیند و کم کم اسطورهها میشوند.
روایت مرگ و نیستی در متن بیوهکشی وجود دارد. جز خوابیده و دخترش عجب ناز که اگر این دو تا هم مرگ داشتند میگفتیم داستان آخرالزمانی است. باقیمانده این دو در صفحه آخر رمان نوعی اشاره به اصالت زن دارد.
باورها و خردهروایتها در رمان نقش بارزی دارند. نقش خوابها در زندگی روزمره همچنان وجود دارد. تعلیق و کشش داستان خیلی خوب است و رمان جذابیت فراوانی دارد که به کمک تکنیک تأخیر صورت گرفته است. یعنی اطلاعاتی که باید داده بشود دیرتر از حد معمول به تعویق افتاده میشود مثل بویی که در رمان هست که گویی بوی مرگ است.
ارتباط اژدر با اژدرمار یک نوع این همانگویی بودن است. زمان روایت گاه بازگشت به گذشته است مثل فصل اول، گاه فلش فوروارد است مثل میدانست که این آغاز داستان است. جانپنداری در روایت هست که هماهنگ با باورهای مردم روستاست. جانپنداری را معمولاً رمانتیکها به کار میبردند اما چون در بیوهکشی فضای مردم روستا و باورهای آنهاست، قابل توجیه است.
آیینها و آداب در بیوهکشی، ارزش مطالعات فرهنگی دارد و از روی متن میتوانیم آداب و آیینها و گرایشهای مردم یک جامعه را متوجه شویم. مثلاً در مرگ، خواستگاری، عروسی و به خصوص تدفین نمادین بزرگ، نردبانی که روسری سرخ در صفحه ی ۱۰۸ هست.
موضوع داستان در یک کلمه “انتقام” است که اژدر از خوابیده خانم میگیرد. از اول اخطار داده. با این تعبیر میتوان عامل اصلی قتلها را اژدر دانست و اژدر مساوی است با اژدرمار. به این ترتیب میتوانیم متن را به معنای تئودورفی “غریب” بدانیم یا “فانتزی” بخوانیم. مرز میان شگفت و واقعگرا. مرز بین این دو را فانتزی میگویند.
ما ۴۰ شخصیت در این داستان داریم که ۱۶ تای اول، شخصیت جامع هستند و ۲۴ تای دوم، ساده و کاتالیزور هستند. اسمهایی هستند که فضای داستان را پر میکنند.
ضرباهنگ رمان از فصل سوم تند و جذابیتش بیشتر میشود. به نظرم در مجموع رمان بیوهکشی در مقایسه با رمان هایی که در این دو سه دهه خواندهایم، رمانی بسیار متفاوت است که کلیشه روایتهای محدود را شکسته و رمانی خوشخوان و نوآور و خواندنی شده است که میتوان خواند و لذت برد.
—————————–
تقریبا بدون ویرایش. برای گزارشی از یک مجلس نقد در یک خبرگزاری داخلی گزارشی است که استثنائا نقص فاحش ندارد و روان سیر بحث را گزارش می کند. خواندن اش هم دست اندازهای عجیبی ندارد. کاش اسم گزارشگر ذکر می شد. -م.ج