فتح الله بی نیاز؛ منتقد شریف و بی ادعا

بیتا ملکوتی

با خودم عهد کرده بودم در طول این سه هفته سفرمان، فیس بوک را تا آنجا که مى توانم چک نکنم یا کمتر سراغش بروم. نه پستى بگذارم و نه پستى بخوانم. نه خبرى دنبال کنم و نه به اتفاقى واکنش نشان دهم. حتى وقتى صدها بى گناه و بى پناه ماندند زیردست و پا، حتى وقتى همابانوى روستا، آن معلم پرشور پرنده ى کوچک خوشبختى با آن صداى بى تکرار و آن چشم هاى همیشه غمگین، پرکشید و صدها بار توى گوشم زنگ صدایش پیچید: “ما همه می میریم”… حتى وقتى شنیدم هنرپیشه ى محبوب کودکى ها و نوجوانى هایم چنان ترک خورده و فرو ریخته که دیگر با هیچ بندى، بند زده نمى شود.

اما امروز خبرى بند دلم را از بیخ برید. صبح نیواورلئان با خواندن مرگ اش شروع شد و آفتاب درخشان جنوب، شد سیاه ترین ابر سال… مگر مى شود ننوشت براى مردى که بیش از بیست سال، مشوق و منتقد داستان ها و کارهایم بوده، کتابهایم را با دقت و حوصله خوانده، تعریف کرده و ایراد گرفته؟

… مگر مى شود بى تفاوت بود به مرگ یکی از معدود منتقدان جدى ادبیات معاصرایران؟ مگر مى توانم آرام بگیرم از مرگ یکى از شریف ترین، بى ادعاترین و معتبرترین ادبیاتى کشورم؟… مگر مى توانم ننویسم که او چقدر محترم، چقدر باسواد، چقدر صبور و چقدر حیف بود براى چنین زود و بى هنگام مردن…

تجربه ى چاپ کتاب خارج از ایران، برایم تجربه ى سخت، ناآشنا و غریب بود. نه جلسه داستان خوانى اى در کار بود و نه دوستان منتقد و نویسنده در کنارم بودند و نه حتى کسى نزدیک ام بود که صاحب نظر باشد، ایراد کارم را ببیند و یا قوت قلب ام باشد. وقتى رمان “ماى نیم ایز لیلا” منتشر شد، دور بودم از همه آنهایى که منتظر و مشتاق شنیدن نظراتشان بودم و به همان اندازه آنها با من فاصله گرفته بودند، اما آقاى بى نیاز تنها کسى بود که با وجود سالها بى خبرى، برایم پیغام فرستاد که رمان را خوانده و بسیار دوست داشته.

او جزو معدود کسانى بود که نقد علمى، مستدل و موشکافانه اى نوشت که همان موقع در سایت زمانه منتشر شد. در حالیکه دوستانى ادبیات مهاجرت را سهوا یا عمدا به تمامى منکر مى شوند و نادیده مى گیرند، او برایم نوشت که امیدش به ادبیات مهاجرت است.

در آن روزهاى تنهایى نشستن و زل زدن به صفحه ى مانیتور براى خواندن حتى یک جمله نظر در مورد کتاب ام، ایمیل هاى او همچون نورى بود در ظلمت بى کسى… آقاى بى نیاز عزیزم “گاهى مرگ ریحان مى چیند” و دست هاى ما همه از آه و سیمان است… با صدها دریغ و افسوس، بدرود.

—————
*مقاله فتح الله بی نیاز اینطور شروع می شود:
در «مای نیم ایز لیلا» نوشته بیتا ملکوتی، لیلای جوان به توصیه مادر مقتدرش به شیوه «پست سفارشی» به آمریکا می‌رود تا با مرد مسنی زندگی کند، اما به دلایلی که در متن توضیح داده شده است، پس از اتفاق‌هایی با ناصر ازدواج می‌کند که مادر او هم به اتکای یک ازدواج مصلحتی به آمریکا رفته است. لیلا و ناصر صاحب دختری می‌شوند که حالا سیزده سال دارد. ناصر نسبت به زندگی‌اش لاقید است و همین امر موجب می‌شود که لیلا از او دور شود. او به یوسف نزدیک می‌شود که روشنفکری است علاقه‌مند به داستان‌نویسی. تأملی داریم در سویه‌های معنایی و تکنیکی این اثر از وجوه گوناگون.

این نقد را می توانید در اینجا بخوانید: سویه های معنایی و تکنیکی در “مای نیم ایز لیلا”

همرسانی کنید:

مطالب وابسته