مجتبی عبدالله نژاد
بخارای ۱۰۸
شماره جدید «بخارا» منتشر شده و این یادداشتی است که من در این شماره دربارۀ کتاب «بابا طاهر» آقای دکتر پورجوادی نوشتهام:
بابا طاهر تا همین چند ماه پیش در تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران سرنوشت عجیبی داشت. از طرفی مجموعهای از شعرهای منسوب به او در خانۀ هر ایرانی صاحبذوقی پیدا میشد و مردم ایران، از هر طبقهای، ترانههای منسوب به او را میخواندند و لذت میبردند؛ از طرف دیگر تقریباً هیچ اطلاعات دقیقی دربارۀ زندگی او وجود نداشت. روایتهای شفاهی البته فراوان بود (و هست). اما هیچ کس راجع به هویت واقعی این مرد چیزی نمیدانست. با وجود تحقیقات وسیعی که دربارۀ او صورت گرفته بود، تنها اطلاعات قابلتوجهی که دربارۀ او داشتیم این بود که مردی بوده عاشق و دلسوخته و دردمند، اهل همدان، در نیمههای قرن پنجم، با تمایلات صوفیانه و اشعاری به لهجههای عامیانه، و احتمالاً صاحب کتابی به نام «کلمات» در علم تصوف. جز اینها و چند حکایت کوتاه که بیشتر از مقولۀ «تاریخ مقدس» یا «تاریخ ارشادی» است و در مطاوی بعضی کتب رجال و متون ادبی و تاریخی آمده، تقریباً چیز دیگری دربارۀ او نمیدانستیم. در صحت انتساب کتاب «کلمات» به او تردید بود. بخش عمدۀ آن شعرها هم متعلق به او نبود و میدانستیم که اگر هم شعری از او باقی مانده باشد از دستبرد و دستکاری زمانه مصون نبوده.
حالا آقای پورجوادی کتابی تألیف کردهاند به نام «بابا طاهر: شرح احوال و نگاهی به آثار ابومحمدطاهر جصّاص همدانی» و پرده از زندگی پوشیدۀ این مرد برداشتهاند. هویت تاریخی او را پیدا کردهاند و با جستجو در بعضی کتب رجال و منابع تاریخی و ادبی اطلاعات دقیقی دربارۀ زندگی او به دست آوردهاند.
تحقیقات آقای پورجوادی حقایق مهمی را دربارۀ بابا طاهر همدانی آشکار میکند. اولین حقیقت اینکه بابا طاهر آنقدرها هم شاعر نبود. مردی که شهرت او بیشتر به خاطر آن ترانههای عامیانه است و مردم ایران غالباً او را به خاطر آن ترانهها میشناسند، در درجۀ اول مردی صوفی بود از قبیل حلاج و بایزید و شبلی و لقمان سرخسی و اگر هم پارهای از شعرهایی که به او منسوب کردهاند واقعاً متعلق به او باشد، باز مقام او در شعر و شاعری به پایگاه او در صوفیگری نمیرسد. آن شعرها جزو حواشی زندگی او محسوب میشود.
آقای پورجوادی هویت واقعی بابا طاهر افسانهای را هم پیدا کردهاند. ثابت کردهاند مردی که ما تا حالا او را به اسم بابا طاهر همدانی میشناختیم، ولی چیزی از هویت واقعی او نمیدانستیم و حتی دربارۀ ایام حیات او تردید داشتیم، کسی نیست جز ابومحمد طاهر بن حسن بن ابراهیم جصّاص همدانی، درگذشته به سال ۴۱۸ که از مشایخ بزرگ صوفیه در نیمه دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری در همدان بود.
خب. حالا که هویت واقعی بابا طاهر پیدا شد، میتوانیم در منابع تاریخی بگردیم و اطلاعات بیشتری دربارۀ او پیدا کنیم و آقای پورجوادی این کار را کردهاند و با جستجو در منابعی مثل «الأنساب» سمعانی و «تاریخالإسلام» و «سِیَرُ أعلام النُّبلاء» از شمسالدین ذهبی و «الوافی بالوفیات» از صلاحالدین صَفَدی اطلاعات بیشتری دربارۀ زندگی او به دست آوردهاند. بعضی از شیوخ و شاگردان او را پیدا کردهاند. دربارۀ پارهای خوارق عادات و بعضی خصوصیات اخلاقی دیگر او توضیحات مفصلی دادهاند. در خصوص تمایلات ملامتی و چلهنشینیهای پیدرپی او اسناد مهمی رو کردهاند؛ راجع به کراماتی که به او منسوب میکردهاند، شواهد تاریخی دقیقی آوردهاند و خلاصه اینکه گرد افسانه را از چهرۀ این شاعر آشنا و صوفی گمنام زدودهاند و طاهر افسانهای را به طاهر تاریخی تبدیل کردهاند.
مطابق تحقیقاتی که آقای پورجوادی کردهاند، بابا طاهر یا همان شیخ طاهر جصّاص همدانی در نیمه اول قرن چهارم متولد شده و در ۴۱۸ هجری وفات کرده. وی از مشایخ بزرگ صوفیه در قرن چهارم و پنجم هجری در همدان بوده و در تصوف میتوان او را پیرو «مکتب بغداد» به شمار آورد. از شیخ یا مشایخ او در طریقت چیزی نمیدانیم، ولی شیخ حدیث او را میشناسیم: قاضی ابوعلی حسن بن علی صفار، از علما و محدثان بزرگ قرن چهارم که شاگردان معروفی چون قاضی عبدالجبار معتزلی دارد. بابا طاهر با اینکه در قسمتی از سالهای عمر خود رفتاری دیوانهوار و شیفتهگونه داشته مردی عالم و تحصیلکرده بوده و حتی به روایتی هر روز سیصد تن از اوتاد در حلقۀ درس او گرد میآمدهاند. کتابهای متعددی در علم تصوف تألیف کرده که یکی از آنها «احکامالمریدین» است و این احتمالاً همان کتابی است که ما امروز به اسم «کلمات» یا «اشارات» میشناسیم. در باب شعرهایی که به او منسوب کردهاند، نظر قطعی نمیتوان داد، ولی احتمال اینکه طاهر همدانی از طبع شعر برخوردار بوده و به زبان فهلوی ابیاتی سروده باشد، وجود دارد. قراین معنایی و زبانشناختی هم صحت انتساب بخشی از آن شعرها به او را تأیید میکند.
آقای پورجوادی در کتاب اخیر خود فرض را بر این گذاشتهاند که خواننده با تحقیقات قبلی در باب بابا طاهر آشناست و مثلاً حاصل تحقیقات مینورسکی یا مرحوم خانلری یا آقای اذکایی دربارۀ بابا طاهر را مطالعه کرده. بنابراین از شرح برخی جزئیات یا مسائل تکراری خودداری کردهاند و اگر هم در مواردی لازم میدیدهاند، به اجمال به این مسائل اشاره کردهاند. این اجمال در کنار شیوایی و فصاحت نثر آقای پورجوادی کتاب را از قالب نوعی تحقیق خشک و بیروح تاریخی خارج کرده و به متنی شیوا و شیرین و خواندنی و لذتبخش تبدیل کرده، به طوری که خواننده وقتی آن را برداشت و شروع به خواندن کرد، دیگر دوست ندارد آن را زمین بگذارد. نثر کتاب نثر شیوا و شیرینی است و من کمتر کسی دیدهام که با این روشنی و فصاحت چیزی بنویسد. به عقیدۀ من اگر هم کسی علاقهای به بابا طاهر یا تحقیقات تاریخی نداشته باشد، باز باید این کتاب را مطالعه کند و از آقای پورجوادی فارسینویسی یاد بگیرد.
یکی دو نکته دیگر را در حواشی کتاب یادداشت کردهام که اینجا هم یادآوری میکنم. در خصوص لقب عریان برای بابا طاهر آقای پورجوادی گفتهاند: «دربارۀ عریانی طاهر نیز منابع قدیم پارسی همه خاموشاند. ذهبی و صفدی نیز اشارهای به عریان بودن طاهر نکردهاند. فقط نویسندگان متأخر پارسینویس، مانندی اوحدی بلیانی و رضا قلیخان هدایتاند که در این باره سخن گفتهاند.» ولی میدانیم که لااقل در یکی دو جا از منابع قدیم، از مردی به نام «ابوطاهر کرد» یا «ابوطاهرمکشوف» یاد شده که به احتمال قوی همان «باباطاهر» عریان است. ازجمله هجویری در «کشفالمحجوب» از او نام میبرد و میگوید: «شیخ ابوطاهر مکشوف از اجله وقت بود» و جامی هم در «نفحاتالانس» از قول احمد جام میگوید: «ابوطاهر کرد پیر صحبت من بود.» آقای پورجوادی لابد به این دلیل که این «ابوطاهر مکشوف» را مردی غیر از بابا طاهر میدانستهاند یا در خصوص هویت او تردید داشتهاند، در این باره سکوت کردهاند. ولی کاش به این موضوع هم اشاره میکردند.
در خصوص دو بیتی معروف «من آن پیرم که خوانندم قلندر…» گفتهاند: «طاهر در این دوبیتی خودش را به عنوان قلندر معرفی کرده است» و بعد از توضیحاتی دربارۀ مضمون شعر گفتهاند: «این دوبیتی نیز میتواند اصیل باشد». پیداست که «قلندر» را لقب یا صفتی برای صوفی فرض کردهاند و قول آقای شفیعی را که معتقدند «قلندر» تا نیمههای قرن هفتم اسم مکان بوده و بنابراین باید در صحت انتساب این دوبیتی به بابا طاهر تردید کرد، قبول ندارند. ولی کاش تاریخچه این بحث را باز میکردند و در خصوص این موضوع توضیحات بیشتری میدادند.
برای معنای «لنگر» در اصطلاح قلندریان به کتاب «قلندریه در تاریخ» آقای شفیعی کدکنی، ص ۵۱۰، استناد کردهاند و آن را از قول آقای شفیعی «محل تجمع قلندران» معنا کردهاند. آقای شفیعی در همان صفحه برای توضیح بیشتر دربارۀ کاربرد لنگر در اصطلاح قلندریه به صفحات ۵۵ و ۵۹ و ۶۰ کتاب مذکور ارجاع دادهاند که همه اشتباه است. در هیچ یک از این صفحات اسمی از «لنگر» نیامده. کاش آقای پورجوادی صفحات مذکور را وارسی میکردند که ابهامی وجود نداشته باشد.
—————-
*با اندک ویرایش