میشل فوکو و شناخت خود

نصرالله پورجوادی

میشل فوکو در سالهای ۱۹۸۱ و ۱۹۸۲ درسهائی در کولژ دوفرانس ایراد کرده است که به صورت کتاب چاپ شده و نسخه ای از ترجمۀ انگلیسی آن به لطف یکی از دوستان به دست من رسیده است.

هر یک از درسهای این درسنامه به دو بخش تقسیم شده است و من بخش اول از درس اول را امروز می خواندم. این بخش در بارۀ جملۀ معروف « خود را بشناس» است، اندرزی که بردیوار معبد دلفی ثبت شده و سقراط آن را سرمشق زندگی خود قرار داده بود. این جمله خبری نیست. قضیه یا گزاره ای که قابل صدق و کذب باشد نیست. توصیه است و فلسفۀ سقراط و افلاطون با آن آغاز می شود.

اگر فلسفه را به معنی طلب یا دوست داشتن دانش و حکمت بدانیم بزرگترین مجهول هر کس خودی خود اوست. عرفان هم با همین مسئله آغاز می شود. شبستری در ابتدای مثنوی گلشن راز می گوید که انسان همین که خود را شخص معینی دید، یعنی به موجودیت خودپی برد، «تفکر کرد تا خود کیستم من». «خود را بشناس» از دو کلمه یا دو جزء تشکیل شده که هر جزء آن را می توان تحلیل کرد. یکی «خود» است و دیگر «شناخت». یکی پرسش از هویت خود است و دیگر پرسش از ماهیت شناخت. خود سوژه است. فاعل شناسائی است. ولی در« خود را بشناس» از ما خواسته شده است تا خود را در مقام معلوم و مطلوب قرار دهیم. یعنی سوژه را ابژه کنیم. فاعل شناسائی می شود متعلق شناسائی. این “خود”، به نظر برخی از متفکران، اگر در ردیف یا در عرض ابژه های دیگر قرار گیرد می شود امری موهوم. یعنی خود انسان وقتی مانند چیزهای دیگر مورد شناسائی واقع می شود این شناسائی حقیقی نیست. خودی که در «خود را بشناس» مطلوب ماست باید همان سوژه باشد.

بنا بر این، شناختی که در خود را بشناس است با همۀ شناختها فرق دارد. این نوعی شناخت را حضوری هم می خوانند، در مقابل شناخت حصولی که سوژه و ابژه با هم فرق دارند. خودی انسان در شناخت حضوری با خودی انسان در شناخت حصولی هم فرق دارد. خودی انسان در شناخت حضوری خودی حقیقی یا به قول اگزیستانسیالیستها خودی اصیل است در حالی که خودی انسان در شناخت حصولی امری است مفهومی و موهوم. خودی موهوم در واقع مانع ما از شناخت خودی حقیقی ما می شود. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. “تو” یا “خود” اول اشاره به خودی موهوم است و “خود” دوم اشاره به خودی حقیقی. عرفان در حقیقت کوششی است برای شناخت خود حقیقی.

خودی موهوم همواره مانع و حجاب است و در عرفان سعی بر این است که این حجاب را از میان بردارند تا بتوانند خودی حقیقی را بشناسند. وقتی خودی موهوم از میان بر داشته شد، فاعل شناسائی همان خودی حقیقی است. بنا بر این خودی حقیقی است که خودی حقیقی را می شناسد، همچنان که خودی موهوم است که خودی موهوم را می شناسد. عرفا خودی موهوم را “من” می خوانند. در شطحیات خودی حقیقی را هم من می خوانند. مثلا وقتی حلاج می گفت « انا الحق» این “انا ” اشاره بود به خودی حقیقی. به قول هندی ها اتمنی بود که عین برهمن شده بود. اما در «انا ربکم الاعلی» که فرعون می گفت “انا” اشاره بود به خودی موهوم بود.

عرفا برای این که اشتباه نشود “من” را همان خودی موهوم دانسته و ضمیری که برای من حقیقی به کار برده اند “او” ست. مثلا ابوسعید ابوالخیر در یکی از اندرزهائی که به مریدانش می کند می گوید: «خود را بشناس و مگو “من”. یک بار بگو ” او” و بر آن ثبات کن تا همه او گردی.» “او” گفتن و ثبات کردن در آن “او” شدن است. از میان رفتن من است. فنای خودی موهوم است و بقای خودی حقیقی و اصیل. پس در شناخت خودی حقیقی خودی موهوم باید از میان برداشته شود تا خودی حقیقی خود را بشناسد. “من” از میان برداشته شود تا “او” خود را در تو بشناسد.

و اما مسئلۀ دیگر در جملۀ « خود را بشناس» مربوط به کلمۀ دوم یعنی «بشناس» است. منظور از شناخت در اینجا چیست؟ وقتی ابژه و سوژه یکی است، یعنی متعلق شناسائی همان فاعل شناسائی می شود ما با چه نوع شناختی سر و کار داریم؟ به عبارت دیگر در علم حضوری ما چه نوع شاختی داریم؟ در یونانی از فعل گنوسیس استفاده شده است و گنوسیس همان لفظی است که معمولا به معرفت ترجمه می شود. میشل فوکو در اولین بخش از درس اول سعی می کند معنای شناسائی را در جملۀ «خود را بشناس» توضیح دهد، تفسیر کند یا تاویل کند. هرمنوتیک سوژه برای او از معنای بشناس در جملۀ «خود را بشناس» آغاز می شود.

————–

* مشخصات کتاب:
سخنرانی هایی در باره اراده شناخت

در باره خطابه های درسی او در کولژ دو فرانس:
ویکی پدیا (انگلیسی)

شرحی کوتاه از نظر فوکو در این درسها:
بخش ۴: مراقبه نفس قسمت a , b

همرسانی کنید:

مطالب وابسته